من دختری هستم نسبتا زیبا از یه خانواده ی مذهبی اما بسیار امروزی…وضع مالی خوبی هم داریم.داستان از اون جایی شروع میشه که من حالا به هر دلیلی تو سن نوجوانیم حس تنهایی و کمبود محبت داشتم و سعی میکردم به هر راهی خودمو سرگرم کنم.خب چت کردن راه بدی نبود.البته چت گروهی…اونجا دختر و پسرهای تنها مثل من زیاد بودن.تا اینکه بعد از چندماه یه پسری که دائما اونجا بود بهم پیشنهاد دوستی داد.من هم پذیرفتم…اون به من گفت دوسم داره و عاشقمه…24 سالش بود و اسمش سعید.اولین بار 17 مهر 88 دیدمش.به نظرم بیشتر از 24 سال داشت و معتاد به نظرم اومد.اما فکر میکردم راهی ندارم جز اینکه پای عشقم وایسم…الان بعد از گذشت چندسال برام جالبه؛اون موقع که چیزی نشده بود،چه عشقی؟خلاصه اولین بار 31 مهر 88 اولین سکس رو کردیم.من به بهانه ی خونه ی دوستم غزاله پیچیدم و رفتم خونش.سر چهار رها نزدیک خونش اومد دنبالمو با هم رفتیم.حالا قدم های لرزون یه دختر پاک 16 ساله و قلبش که داره از جا کنده میشه گفتن نداره.میدونستم قراره برم سکس کنم.اما باز هم امید داشتم اون ازم نخواد.بگکذریم…خونه ای با نمای آجری…با در رنگ نکرده و کثیف جلوم بود؛داخل خونه باز بهتر بود…کمی آروم شدم.ازم خواست مانتو و روسریمو در بیارم.منی که تا به حال تو چشمای هیچ نا محرمی نگاه نکرده بودم.وای….اما مانتومو در آوردمو شالمو هم باز گذاشتم.لباسم یه تونیک توسی آستین بلند بود.نشستیم کنار هم.دستشو گذاشت رو پام خودمو خیلی کم و به طرز نا محسوسی کشیدم کنار.مثل سنجاقکی که به دام عنکبوت افتاده بود بودم.لبخندی زد و دندونای زشت و نا مرتبش پیدا شد و خیلی ناگهانی خم شد و لبامو خورد.فقط چشمامو بستم.اون لحظه نسبت بهش حس عشق میکردم.دوسش داشتم و سعی کردم با غلبه بر عذاب وجدانم لذت ببرم.یواش یواش آروم شدم و سعی کردم همراهیش کنم.بعد چند دقیقه دستشو آورد و گذاشت رو سینمو و همونطور که لب میگرفت از رو لباس سینمو هم میمالوند.دیگه خوشم اومده بود و از عذاب وجدان خبری نبود.هم چنان چشمانم بسته بودند.نمیدانم از شرم بود یا ترس…نمیدانم اما لذتی حیوانی را زیر پوستم حس میکردم.گفتبخوابیم؟ومن با عشق و شهوتی که مخلوط شده بود خوابیدم.روی من خوابید و لب بازی کردیم.بلند شد و خواست لباسم را در بیاورد اول مانع شدم ولی وقتی اخم هایش در هم رفت قبول کردم.لباسم را زد بالا و سوتینم هم زد بالا و شروع به خوردن و مالیدن سینه هایم کرد اضطراب اجازه نمیداد لذت چندانی ببرم اما بی لذت هم نبود.ازم خواست شلوارمو در بیارمو مثل سگ بشینم. و اینکار را کردم و اون به سر کیرش کمی تف زد و بدون توجه به درد من یکباره تا ته کرد تو کونم حس کردم دارم پاره میشم از زور درد نای فریاد زدن هم نداشتم و به ناله ای بسنده کردم.اونم شروع کرد تلمبه زدن.درد ازز بین رفت و داشتم لذت میبردم که خیلی زود ارضا شد و پایان آبشو ریخت تو کونم.ما چندبار دیگه هم سکس کردیم و من فکر میکردم عاشق همیم رابطه ی ما به خاطر تلاش احمقانه ی من 2 سال طول کشید.من فکر میکردم چون من به اون کون دادم و نجابتم از بین رفته باید با اون بمونم.هر بار ازم خداحافظی میکرد میمردمو زنده میشدم و با التماس برش میگردوندم.اما آخرش خودم از خدا خواستم تمومش کنه و خداوند بهم توان داد و خودم بهش گفتم گم بشه از زندگیم بره بیرون و توبه کردم.گفتنی نیست عذاب هایی که تو این دو سال از دست سعید و خانوادم کشیدم.اما من خریت کردم و دادم.دخترهای نجیبی که هنوز ندادید خر عشق و عاشقی نشید هیچ عشقی ارزشش از نجابت شما بالاتر نیست.لذت شب زفاف رو از خودتون نگیرید.مرسی.من نه عاشق بودم نه جنده لاشی فقط خر بودم.بعدا بهم گفت که متولد سال 57 یادم رفته بود بگم.نوشته نسیم
0 views
Date: November 25, 2018