چهارشنبه سوری سکسی

0 views
0%

اسمم کامران هست 24 سالمه و داستانی که براتون تعریف میکنم برمیگرده به 4 سال پیش زمانی که در شهر اصفهان دانشجو بودم و در خانه ی خواهرم که ازدواج کرده زندگی میکردم . همه چیز از چهارشنبه سوری سال. 88 شروع شد ، ما عادت داشتیم هرسال دور هم جمع میشدیم و در حیاط خانه ی پدری دامادمون جمع میشدیم و اتیش روشن میکردیم . اون روز مشروب زیادی سرو میشد و همگی حسابی مست بودیم . برادر دامادمون در حیاط رو باز کرده بود و داشتیم مردمی رو تماشا میکردیم که شعار میدادند ( جریان انتخابات 88) که ناگهان یگات ویژه حمله کرد به سمت خونه ی ما و اومدند داخل . دامادمون سریع شیشه های مشروب رو جمع کرد و شانس اوردیم که نفهمیدند . اتیش رو خاموش کردند و چند تا فحش نثارمون کردند و دخترا رو فرستادیم داخل خونه ، تهدیدمون کردن که اتیش روشن نکنیم . سر انجام با پا درمیونی پدر دامادمون مامور ها خونه رو ترک کردند . همگی رفتیم زیر زمین خونه و دختر ها هم اومدن . چراغ ها رو خاموش کردیم و موزیک dance گذاشتیم و شروع کردیم به رقصیدن . با فندک های روشن بطری های شراب و ودکا یکی یکی خالی میشدند و ما هم میرقصیدیم و سیگعر میکشیدیم . همه چی عالی بود ، خواهر دامادمون که 35 سالشه و ازدواج نکرده هیکل سکسی و خوش فرمی داشت اسمش فرناز بود ، واقعا خوشتیپ خوش هیکل بود نه لاغر و نه چاق ، سینه هاشم به نظر میومد چیز ردیفی باشه ، خلاصه دیدم فرناز بدجوری تو نخمه . رفتم کنارشو یه kent ower که میدونستم میکشه روشن کردم و دو کام گرفتم و بهش دادم ، اونم سیگارو گرفت و میکشید و تو چشام قفل کرده بود ، بهش گفتم میخوام یه چیزی بهت بگم تو عالم مستی ، بعدا فراموشش کن گفت بگو ، گفتم ازت خوشم میاد خندید و گفت بیا برقصیم منم زیاد اهل رقص و این چیزا نبودم ولی گفتم اکی برقصیم ، یکم خودمو تکون دادم و رفتم تکیه دادم به دیوار و یه سیگار دیگه روشن کردم ، اومد طرفم و از پشت خودشو چسبوند بهم گرخیده بودم ، گفتم نکن دیونه داداشت قاطی میکنه گفت من 7 سال از برادرم بزرگترم هر کاری بخوام میکنم آقا مام چسبیده بود زیر گلومون ، میگفتم الانه که دعوا بشه ، اما دیدم نه خبری نیست . فرناز خودشو چسبونده بود به منو میرقصد . موزیک رو هم یادمه daynnight از kid kudy بود . منم تو فاز بودم و سیگار میکشیدم ، فرناز هم در حین رقص رون پامو میمالید و واقعا حس میکردم تو یه دیسکو دنسم با یه دختر داغ و حشری ، تو همین حین بودیم که خواهرم در گوشم گفت کامران بیخیال شو این کیس تو نیست ، گفتم اکی و خودمو جمع و جور کردم ، با بچه ها رفتیم تو حیاط و یه علف پیچیدیم و کشیدیم ، و وقتی برگشتیم دیگه همش با پسرا مسخره بازی درمیوردیم ، اون روز تموم شد ، فردای اون روز بدجور تو کفه فرناز بودم بهش زنگ زدم گفتم فرناز قضیه دیشب چی بود ? گفت من همیشه مست میشم رو یکی قفل میکنم زیاد جدی نگیر اینو شنیدم و دیگه تقریبا بیخیالش شده بودم ، تا اینکه بعد از تعطیلات عید فرناز اومد خونه خواهرم و به بهانه ی فیلم شب نشستیم فیلم دیدیم ، خوره ی فیلم بودیم . فیلم تموم شد و رفتیم خوابیدیم ، خواهرمو دامادمون تو اتاق خودشون میخوابیدن ، من و تو حال و فرناز هم تو یه اتاق دیگه ، شب یه دفعه فرناز اب پاشید رو صورتمو از خواب پروندتم و رفت تو اتاقش ، منم پاشدم رفتم تو اتاق ، گفت میخوام بخوابم یعنی دیونم کرده بود حسابی زده بود بالا ، هرچی سعی کردم دیدم پا نمیده منم بیخیال شدم رفتم خوابیدم ، چند روز بعد دوباره همون اتفاق افتاد .این سری هم دوباره از خواب پروندتم ، ولی نمیذاشت ببوسمش منم مغرور پاشدم رفتم تو راهرو سیگارو روشن کردم میدونستم داره تحریکم میکنه ولی نمیفهمیدم چرا نمیذاره دست به کار شیم ، اذیتاش بیشتر هم شد . از عطرش (ژان پل گوتیه ) به متکاهام میزد شبا که میخوابیدم بدجوری میزد بالا اخرش تصمیم گرفتم بیخیالش شم تا اینکه یه شب اومد بغلم خوابید میومدم ببوسمش صورتشو میکرد اونور ، به ظور گرفتمشو بوسیدمش بالاخره رام شد ، سریع رفتم روشو شروع کردم به بوسیدنش ، کیرم حسابی داغ شده بود و میمالیدمش به بدنش ، لباسشو در اوردم و سعی کردم سوتینشو باز کنم دیدم جوا نمیده پارش کردم ، شروع کردم به خوردن سینه هاش ، سینه هاش خیلی نرم و خوردنی بود ولی کوچیک ، دستمو کردم تو شلوارشو میمالوندمش ، بعد چند دقیقه دستام خیس شد و نفس نفساش زیاد شد و ارضا شد ، کل شلوارش خیش شد و از حال رفته بود ، منم کنارش دراز کشیدمو اروم دستمو رو سینه هاش میمالیدم ، دستشو اورد سمت شلوارمو زیپمو کشید پایین و کمکش کردم کیرمو دراوردم ، اصلا تو حال خودم نبودم من دراز کشیده بودم و اونم شروع کرد به لیس زدن ، دستم رو موهاش بودو با موهاش بازی میکردم ، کیرمو حسابی حال اورده بود ، بعد چند دقیقه ابم اومد و همشو خورد ، بعد رفت دستشویی و اومد نشست کنارم ، باهم یه سیگار روشن کردیم و گفتم فرناز چرا ازواج نمیکنی ? گفت من هم سن و سال تو که بودم عاشفگق یه پسر بودم ، پدرم نذاشت با هم ادواج کنیم منم قسم خوردم تا اخر عمر تنها بمونم بعد سیگار یکم با هام مگور رفتیم و رفت گرفت خوابید ، یک هفته بعد خواهرم و دامادمون رفته بودن تهران ، فرناز به بهانه ی درست کردن تبلتش اومد خونه ی خواهرم ، یه لباس سکسی پوشیده بود که از زیرش سوتینش معلوم بود ،با هم نشستیم رو مبل و شروع کردم به بوسیدنش . گوشاشو میخوردم ، ناله هاش دیونم میکرد، بعدش پشتشو به من کرد و من شروع کردم به خوردن گردنش ، دستمو میکردم تو لباسش و سینه هاشو میمالیدم ، اونم به حرکت ماهرانه ای خودشو تکون میداد ، تو شهوت غرق شده بودم واقعا فرناز خدای سکس بود ، لباسشو در اوردم و بردمش رو تخت ، شلوارشو کشیدم پایی ، با اینکه 35 سالش بود بدنش مثل یه دختر 18 ساله بود ، بدن لاغر و کشیده و ظریفی داشت ، کسش تمییز و بدون مو بود ، سریع لباشامو در اوردم و کیرمو اروم بردم لب سوراخش و اروم فشار دادم ، یه جیغ کوتاهی کشید و با عقب جلو کردن من ناله هاش بیشتر میشد ، با نخوناش بدنمو چنگ مینداخت ، و ناله میکرد ، بعد چند دقیقه بدنش یه تکون خورد و ناله هاش قطع شد منم چند تا طلمبه زدم و آبم و ریختم رو شکمش .گو کنارش دراز کشیدم . ماه ها این رابطه رو داشتبگیم تا اینکه یه روز بعد از سکس بهم گفت کامران من دیگه نمیتونم ، و زد زیر گریه زاری ، گفتم چته ? چیو نمیتونی ? گفت نمیخوام آبروم بره ، بیا تمومش کنیم . منم گفتم گریه زاری نکن باشه هرچی تو بگی ، یک باره همه چیز تموم شد ، قاطی کرده بودم ، فرناز شده بود همه چیزم ، نمیتونستم فراموشش کنم ، ولی نمیتونستم باهاش ازدواج کنم چون 14 ، 15 سال از من بزرگتر بود ، عید امسال که به اصفهان رفتم دیدمش ، هنوز هم با بوی عطرش مشنگ میشم ، ولی افسوس که دیگه هیچی بینمون نیست .نوشته‌ god of mine

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *