چه رفتنی، چه اومدنی

0 views
0%

ماشینمو داده بودم تعمیرگاه . یه تعمیرگاهی که نمایندگی هم بود و از همونجا ماشینمو گرفته بودم . بااین که استاد دانشگاه بودم ولی از اونجایی که اوایل راه بودم هنوز زیاد وضع مالی روبراهی نداشتم . من حتی نمی دونستم اون ماشینی رو که اون زنه با مانتوی سرخپوست نشونش از اون پیاده شده و یه رنگ مشکی سیر وخیلی خوشگل داره اسمش چیه . همرنگ مانتوی صاحبش بود . وقتی طرف صورتشو برگردوند پاهام واسه یه لحظه سست شده بدنم به لرزه افتاد . باورم نمی شد خودش باشه . اعصابم به هم ریخته بود . خودش بود . خود خودش . اون حالا باید تو امریکا باشه . اینجا چیکار می کنه . حتما اومده یه سری بزنه و برگرده . من که با خودم عهد کرده بودم هر وقت که دیدمش یا یه تف بندازم تو صورتش یا رومو برگردونم . -ببخشید ماشینو کی می تونم ببرم -غروب حاضره . سرمو انداختم پایین . خدا کنه لیدا متوجهم نشده باشه . هرچند دیگه اون ارزشو واسش نداشتم . شایدم هیچوقت نداشتم . لعنتی کی بهت گفت دوباره پیدات شه ؟؟ چرا نمیذاری زندگیمو بکنم ؟؟ بودنت و نبودنت برام سمه . اصلا خودت سمی . از اونجایی که من وایساده بودم تا خروجی فاصله زیادی بود و می دونم که اگه روشو به سمت خروجی بر می گردوند منو می دید . قلبم تو سینه می تپید . یه روزی تو آسمونا دنبالش می گشتم ولی حالا که پیداش کرده بودم می خواستم از دستش به آسمونا فرار کنم . چند قدم با خروجی بیشتر فاصله نداشتم -پیام پیام منم لیدا .. وایسا نرو .. جوابشو ندادم .. عوضی حالا که رفتی تو غربت و ازدواج کردی یاد من افتادی ؟؟ سریع خودمو رسوندم به ایستگاه اتوبوس و تاکسی . می خواستم سوار اولین ماشین شم و خودمو از اونجا دور کنم . مقصد واسم مهم نبود . همین کارو هم کردم . قالش گذاشتم . از شرش خلاص شده بودم . ولی می دونستم این اون چیزی نبود که ته دلم می خواستم . من هنوزم عاشقش بودم . اون آخرای دلم هنوزم یه جایی واسش داشتم . گمشده یا بیوفایی که یه روز رفته بود و منو با آرزوهام تنها گذاشته بود . پنج سال همدیگه رو می خواستیم . عاشق هم بودیم . واسه هم می مردیم . اون عشقی رو که تو کتابا خونده بودم می تونستم تو رابطه خودم و اون ببینم . اونم بهم می گفت که باورش نمیشه یه مردی مثل من باشه که عشقو با پایان وجودش بپرسته و با پایان احساسش از وفا بگه .. وضع مالیشون خیلی بهتر از ما بود . خونه شونو فروختند و از همسایگی ما رفتند . رفتند امریکا تا پیش داداشش باشن . اونا همونجا موندن و اون وقتا خیلی راحت تر از حالا می شد اقامت گرفت . اون رفت و دیگه ندیدمش . فقط از فامیلاش شنیده بودم که ازدواج کرده . سه سال بعد از این که رفته بود خارج با یه جوون ایرونی ازدواج می کنه . منم که تا یک قدمی روانی شدن پیش رفته بودم با یه دختر مهربونی به نام نغمه ازدواج کردم . اون یکی از هم دانشگاهیهام بود . تا لیسانس خونده بود و دیگه ادامه نداد . عاشقش نبودم ولی اون خیلی پاک و مهربون و نجیب و دوست داشتنی بود . همه دردهای زندگیمو بهش گفتم . گفتم که جریان اینه و اونم باهام راه اومد . کمکم کرد . کمکم کرد تا بتونم سرپاوایسم . به درسم ادامه بدم . با سختیهای زندگیم ساخت . من دکترامو گرفتم ودر رشته مدیریت بازرگانی واسه خودم متخصص شدم . حتی درخیلی از رشته های دیگه مرتبط با اون راحت می تونم تدریس کنم . استاد پروازی هم هستم وگاهی هم با یه هواپیما واسه چند ساعت تدریس میرم مشهد و یه شبم اونجا می مونم . نغمه واسم یه دختر خوشگل آورده که مثل یه پروانه دور باباش می گرده . اسمش هم هست پروانه .. من دیگه نمی تونم به گذشته های تلخم کاری داشته باشم . اما دلم بود پیش لیدا . کاش می رفتم نزدیکش و اون تفو مینداختم تو صورتش . کاش بهش می گفتم خیلی پستی . یه جایی از ماشین پیاده شدم . با توجه به این که تهرون خیلی بزرگ و پیچ درپیچ شده و این مسیری رو که با تاکسی رفته بودم شخصی رو نبود می دونستم که لیدا اگرم بخواد تعقیبم کنه پیدام نمی کنه .. .ولی این دوره زمونه پول حلال مشکلاته . وقتی از تاکسی پیاده شدم اونوپشت سر خودم سمت پیاده رو دیدم . آب دهنمو جمع کرده و می خواستم بندازم تو صورتش ولی نتونستم . -اون وقتی که باید میومدی دنبالم نیومدی . چیکارم داری بی وفا . سنگدل .. پست ..عوضی .. آشغال .. -پس از ده سال این طوری ازکسی که یه روز واسش می مردی پذیرایی می کنی پیام ؟؟ -یه روزی واست می مردم ولی حالا حاضرم با دستای خودم بکشمت -من حاضرم پیام . حرفی ندارم . حاضرم با دستای تو بمیرم . اگه خوشحالت می کنه . اگه این جوری منو می بخشی . چیکار می کردم . همراه خونواده ام رفته بودم امریکا . راه برگشت نداشتم . اولش قرار بود 3 ماهه برگردیم . شد 6 ماه و بعد یواش یواش موندیم . اصلا نمی خواستم ازدواج کنم . حتی یه سال هم شوهر نداشتم . همش به فکر تو بودم . آخرشم ازش جدا شدم . کاری از دستم بر نمیومد . تو دانشجو بودی . من تو ایران با چه امیدی و پیش کی می موندم -تو حتی این موضوع رو با من درمیون نذاشتی که نظر منو بدونی .. برو زندگی منو خراب نکن -ولی زندگی من خراب شده .. -چیه حالا بر گشتی ایران که چی بشه . -یه خورده که تونستم رو پام وایسم و خودمو بگیرم دیگه اومدم ایران . تنها برگشتم . من اسیر خاطره هام هستم -لیدا الان ده ساله گذشته . ده ساله از اون ظلمی که درحق من کردی .. خیلی مسخره ای . ولی اون اومده بود تا آتیش به خرمن پر محصول زندگی من بزنه . مثل مسخ شده ها دنبالش راه افتادم -اصلا عادت ندارم تو ایران زندگی کنم . اومدم تو کوچه قدیمی مون . از خونواده ات آدرستو خواستم بهم ندادن . ساعتها جلو در خونه بابات کشیک وایسادم تو رو ندیدم . اصلا یکی به بابات سر نمی زنی ؟؟ -اون ساعتایی که تو کشیک وای می ایستی نه . من تنهام . قراره پدر و مادر تا چند وقت دیگه بیان و ییلاق و قشلاق کنن ولی من دلم برات تنگ شده بود . -لیدا فکر نکن اینجا امریکاست که خیلی راحت و مسخره با همه چی بر خورد کنی . من واسه خودم شخصیت دارم . خوشگل تر و چاق تر شده بود . آخرین باری که دیدمش بیست ساله بود و حالا سی سالش بود . بهترین سالهای زندگیشو دور از من بود و من فقط دو سال ازش بزرگتر بودم با یه ماشین دوباره بر گشتیم کنار تعمیر گاه . ماشینشو گرفت و منم ناخواسته کنارش نشستم . راستش این بعد از ظهرو استراحت داشتم و مجبور بودم وقت تلف کنم تا ماشینم حاضر شه . اون منو به هر طرف که می خواست می کشوند . انگار که اتفاقی نیفتاده . یه خونه ویلایی شیک طرفای ونک واسه خودش ردیف کرده بود . دلارهای امریکایی کار خودشونو کرده بودند . -ببینم تنهایی نمی ترسی ؟؟ لیدا و ترس ؟؟ -معلومه دختری که سابقه آدمکشی داشته باشه از چی باید بترسه . لیدا شماره موبایل منو گرفت و شماره خودشو داد به من . خیلی پوست کلفت بود . ده سال رابطه مونو باد هوا کرده بود و طوری رفتار می کرد که این ده سالی انگاری فقط ده دقیقه بوده و هیچ اتفاقی نیفتاده . مانتوشو در آورد و اون روسری نازکشو هم انداخت یه گوشه ای . فکر کنم یه مدل از اون لباس غربی هاشو تنش کرده بود . نمی دونم این چه مدل لباسی بود که یک وجب درمیون بدنشو لخت نشون می داد . کمرش کاملا لخت .. سینه های درشتش بیرون زده . ..پاهاش تا قسمتی از بالای زانو لخت .. -پیام اینجا دیگه کسی نیست . نمی خوای بهم خوش آمد بگی ؟؟ -ببینم کس دیگه ای رو پیدا نکردی که فریبش بدی ؟؟ ازحال کردن با غربیها خسته شدی .. دستشو تا اونجایی که می تونست برد عقب و یه سیلی جانانه گذاشت زیر گوشم .. اینم جواب این همه وفاداری من .. راستش صورتم می سوخت .. دلمم می سوخت . دردم کرده بود . ولی یه جورایی حس آرامش می کردم از این که این جور عکس العمل نشون داده . اون حرفمو باور نداشت و من خودمم باور نداشتم و دوست نداشتم که باور داشته باشم اون به غیر از اون یک سالی که شوهر داشته با کس دیگه ای بوده . با این حال سرمو انداختم پایین و خواستم که واسش یه نازی کرده باشم . اون ده سال عذابم داده بود و تازه می رفتم یه جورایی فراموشش کنم . اون آماده بود خودشو در اختیار من بذاره .. یه روزی این بزرگترین آرزوی زندگیم بود که بدن لختشو در آغوش بگیرم و هنگام سکس بهش بگم که با پایان وجودم دوستت دارم می خوامت . واست می میرم . تا آخر زندگی به هیچ خانم دیگه ای فکر نمی کنم . راستش این هوس هوس در آغوش کشیدن اون هنوز در من وجود داشت ولی دیگه چه جوری بهش می تونستم بگم که بهت وفادار می مونم تا آخرین لحظه زندگیم با توام . من عشق و هوس هردو رو با هم می خواستم .. حالا هم عاشقش بودم . حس کردم که هنوزم می تونم براش بمیرم ولی اون زنی اون نغمه ای که چشم به راهمه . پروانه ای که دورم می گرده . من با اون گذشته تلخ و تاریکم چیکار کنم . چه طور می تونم روشنش کنم . چطور می تونم بهش بگم دوستش دارم . دراین صورت چطور می تونم واسه نغمه خودم از دوست داشتن زمزمه کنم و پر زدنهای پروانه امو ببینم و لذت ببرم ؟؟ دوتا خانم عاشقم بودند . دوستم داشتند ولی من نمی تونستم عاشق هر دو تا باشم . شاید دوست داشتنو بشه تقسیم کرد ولی عشقو نمیشه قسمت کرد . لیدا خودشو انداخت تو بغل من . مثل ابر بهار اشک می ریخت . -دستم بشکنه پیام . من همش به فکر تو بودم . همش تو رو تو خاطرم داشتم . حتی جراتشو نداشتم که یه تماس باهات بگیرم . مجبور شدم ازدواج کنم . اشکهای من و اون به لبای داغمون که رو لبای هم قرار داشتند رسیده بود . اون منو برده بود به گذشته های دور . دیگه داشت خیلی چیزا فراموشم می شد یا دلم می خواست که فراموش کنم خانم دارم و بچه .. دلم می خواست فراموش کنم که به اولین عشق و شایدم آخرین عشق زندگیم نرسیدم .. دلم می خواست سر تاپای عشق از دست رفته امو که در نهایت ناباوری دوباره به دستش آورده بودم غرق بوسه کنم . اون سدی رو که عبور از اون واسم یه عقده شده بود بشکنم . یه روزی اون فرسنگها ازم دور بود و من ناتوان از رسیدن به اون بودم و حالا که در کنارمه بازم از رسیدن به اون ناتوانم . خدایا .. ای خدا بگو واسه چی من و ما و عشقو آفریدی .. آفریدی تا این همه عذاب بکشیم ؟؟ -پیام من هرگز فراموشت نکردم . دستمو که می ذاشتم لای پیرهنش خود به خود با یه جایی از بدن لختش در تماس بود . عطری به خودش زده بود که تا حالا بوشو در هیچ جایی حس نکرده بودم . نمی دونستم درکجا قراردارم . آخر خوشبختی یا ته بدبختی .. خدایا چرا بعضی وقتا بهترین آرزوهای آدم تبدیل به بدترین آرزوها میشن .. خدا چرا ..چرا. نمی دونستم چند بار لبای لیدا رو لبام قرار گرفت و ول شد . دونیروی مخالف درتضاد با من بودند . وجدان یا بی وجدانی .. بودن یا نبودن .. ماندن یا رفتن .. من درکجای کار و زندگی هستم . چشام پراشک شده بود . اما اون با همه زیبایی و ثروت اومده بود تا جسم و روحشو تقدیم من کنه .. -لیدا تو نمی دونستی که من خانم دارم ؟؟ -چرا به گوش من رسیده بود . فکر می کردم شاید تو هم بعد از ازدواج یه حسی مثل حس بعد از ازدواج منو داشته باشی فکر نمی کردم این قدر بی عاطفه باشی . با این حرفاش داشت خامم می کرد و منم دوست داشتم که فریبشو بخورم . همون عشوه گریها رو داشت . همون لیدای نازمن بود .. تپل تر ولی همون صدا و همون نگاه .. -شنیدم تو دانشگاه تدریس می کنی … درهمین لحظه نغمه واسم زنگ زد . از لیدا فاصله گرفتم -عزیزم یه کلاس فوق العاده واسم گذاشتن .. دیرم شده -پیام شوخیت گرفته تو که امروز بعد از ظهرو تعطیل بودی .. -شوخی کردم عزیزم .. ماشینو دادم تعمیرگاه اومدم خونه یکی ازدوستام همون نزدیکیها تا دو سه ساعت دیگه بر می گردم .. نمی دونم چرا دست پاچه شده بودم و هنوز هیچی نشده رفته بودم تو فاز دروغ . -پیام چقدر دلم برای اون نگاه آشنات تنگ شده همون نگاهی که با عشق و صفا بود . همون نگاهی که درش دنیایی پاکی و نجابت بود و از وفا می گفت . دستامو دور کمرش حلقه زده گفتم توکه می دونی یه آدم هیچوقت اولین عشقشو فراموش نمی کنه . کاش هرگز بر نمی گشتی .. -ناراحتی از این که منو دیدی ؟؟ -آدم گاهی وقتا حسرت چیزایی رو که از دست داده می خوره .. ولی بعضی وقتا حسرت چیزایی رو که از دست داده و می تونه به دست بیاره و نمی تونه بره طرفش می خوره .. -پیام می دونم درحقت خیلی ظلم شده می دونم بدون این که بخوام مقصر منم . البته ناخواسته ولی گناه این جدایی میفته گردن من . تو دیگه نمی تونی کاملا متعلق به من باشی ولی من می تونم کاملا مال تو باشم تا هر وقت که تو بخوای تا هر وقت که تو دوست داشته باشی . حاضرم با دستای تو بمیرم ولی جدایی از تو رو نبینم .. بغلم کن لختم کن .. هرکاری دوست داری باهام انجام بده . من فقط می خوام با تو باشم . اون گمشده رویاهامو می خوام . عشقمو می خوام من تو رو میخوام . یه قسمتی از وجودتو .. تو رو .. می بینی که خانم خودخواهی نیستم . نمی خوام زندگی تو رو خراب کنم . قسم می خورم که هیچ توقع زیادی ازت نداشته باشم . قسم می خورم . منم دلم شکسته . هیچ مردی دیگه نمی تونه بیاد تو زندگیم . فقط تو و من . می رفتم تا به یکی از آرزوهای خاک شده ام برسم . آرزویی که فراموشش کرده بودم . لحظاتی بعد دوتایی مون تو اتاق خواب بودیم . سرش رو سینه ام بود . این بار من بودم که نازشو می کشیدم . با بوسه های آروم خودم اونو که از خداش بود یواش یواش لختش کردم و اونم از طرف دیگه دستش رو لباسای من کار می کرد . موبایلمو خاموش کردم . نمی خواستم به هیچی فکر کنم جز لیدا . بذار یه خورده با گذشته دفن شده ای باشم که دوباره جون گرفته بود . از پوشش من و اون فقط یه شورت رو تنمون بود . سر لیدا بازم رو سینه هام قرار داشت و منم از نوازش موهاش رسیدم به سینه هاش .. سینه هاش خیلی درشت تر از سینه های ده سال پیشش بود . هرچند هیچوقت کاملا بر هنه ندیده بودمشون . نوکش تازه بود . پوستشم لطیف و خودشم سفت . دستمو گذاشتم رو اون سینه ها .. و اون یه دستشو با هوس گذاشت لای شورتشو با کوسش ورمی رفت . اون دستشو گرفتم تو دستم و از توشورتش کشیدم بیرون و انگشتاشو دونه دونه گذاشتم تو دهنم -اووووهههههه نهههههه پیام .. نههههه نهههههه .. خواهشششش می کنم .. وقتی اون این حرکاتو نشون می داد بیشتر حسرت گذشته مو می خوردم . من عشق و هوسو با هم می خواستم . دست راستمو گذاشتم لای شورت لیدا رو کس خیسش و دست چپمم رو سینه هاش کار می کرد . رو عشقم خم شده و در سه زاویه باهاش ور می رفتم . کس و سینه ها و لبامو هم که رو لباش قرار داده اونو می بوسیدم . اونم دستشو کرده بود تو شورتم و با کیرم بازی می کرد . دیگه نمی خواستم به هیچی فکر کنم . نه به تقدیر نه به بازی سرنوشت نه به خانم و فرزند نه به شکست و پیروزی .. مگه زندگی چیه .. شکار لحظه ها اگه لحظه ها رو شکار نکنی وقتی می رسه که خودت شکارمیشی . شورتامونو هم از پامون در آوردیم . اون بهم می گفت برم روش و منم بهش می گفتم که نمی خوام سنگینی مو بندازم روت . با این حال یه خورده خودمو سبک کرده و روش قرار گرفتم . -لیدا بالاخره گولم زدی . ده سال قالم گذاشتی . ده سال هر شب و هر روز به یاد تو و اون خاطرات 5 ساله عذاب می کشیدم ولی ده دقیقه ای فریبم دادی -دوست نداشتی فریب بخوری ؟؟ عشق من تو فریب منو نخوردی . فریب عشقو خوردی . فریب دلتو خوردی .. اون چیزی که حقته خواستی و بهش رسیدی . -دوستت دارم لیدا .. دوستت دارم .. کیرم مماس با کوسش بود . مثل بقیه قسمتهای بدنم که از روبرو با هم در تماس بودیم . کیرمو روی کس آبدارش حرکت می دادم . رو اون حفره کوچولوش زوم کرده بودم . چقدر آرزوی این لحظه رو داشتم . یک آرزوی فراموش شده و شاید هم رویایی که دیگه هرگز فکر رسیدن به اونو نمی کردم . گاهی وقتی در بدترین شرایط یا در زمانهایی که اصلا فکرشو نمی کنی خدا تو رو به اون خواسته های رویایی ات می رسونه .. -پیام دیگه بیشتر از این منتظرم نذار . -لیدا تو هم حس منو داری ؟؟ با نگاهی که درش عشق و هوس موج می زد سرشو تکون داد سر کیرم لبه های کوسشو به دو طرف باز کرده راه عبورشو هم به خورده باز کرد . یواش یواش و با لذت کیرمو به طرف ته کس لیدا می فرستادم -چه با حس داری منو می کنی . اگه بدونی چقدر لذت می برم . هنوز نمی تونم باور کنم . بغلم کن . فشارم بگیر عشق من . وقتی تو رو اون جور عصبی و فراری دیدم حس کردم که دیگه برا همیشه از دستت دادم ولی وقتی نگاهتو دیدم فهمیدم که همون دل کوچولو و مهربون و عاشقتو داری . دوستم داشته باش پیام . همیشه عاشقم باش . دلم می خواست همونجوری که دوستم داره و انتظار عشقو ازم داره و عاشقشم به همون صورتم ارضاش کنم . حس کنه که می تونه رو من حساب کنه . اون تنها خانم زندگیم نبود ولی حالا که اونو در اختیار داشتم دلم می خواست که برای همیشه تنها مرد زندگیش باشم . این همون چیزی بود که خودش می خواست و می گفت . پس نمی تونست بهم بگه که خود خواهم . گویی که رو ابرها در حال پرواز بودم . ابرای خیال . زندگی رو خیلی شوخی تر از اونی که قبلا فکرشو می کردم می پنداشتمش . این جوری بود که تونستم از اون ثانیه ها استفاده کنم . چرا چرا دنیا به کام من نباشه .. -لیدا واسه چی این طور شد . -مهم نیست . از این لحظه ها لذت ببر . مهم اینه که حالا در کنار همیم . بذار لیلی و مجنون غصه بخورن و اونایی که به هم نرسیدن . ما دیگه نمی تونیم مدعی باشیم که از هم دور موندیم -ولی به چه قیمتی ؟؟ -به قیمتش کاری نداشته باش عزیزم . چیزی که مهمه قیمت عشق من و توست . به من بگو چند می ارزه . -بیشتر از یه دنیا . از همه شادیهایی که توی این دنیا وجود داره بیشتر ولی نه به قیمت غمگین کردن آدمای مهربون . منظورمو فهمیده بود . می دونست که من و اون نباید کاری کنیم که نغمه و پروانه ناراحت شن . -نمی تونی و نباید که به من ایراد بگیری لیدا -من همچین حرفی نزدم . یه بار خودمو فدا کردم ولی به خاطر تو سعی کردم فنا نشم . خودمم چوبشو می خورم . همون که صدای نفسهاتو می شنوم و خودمو به آغوشت سپردم و تو هم منو تو بغلت جا دادی واسم یه دنیا می ارزه . اون تو این شهر بدون فامیل نبود ولی فعلا تنهای تنها زندگی می کرد و خودشو به من سپرده بود . با اون به یه نشاط و تازگی خاصی رسیده بودم . سکس با لیدا هم برام تازگی داشت . در مدت پنج سال آشنایی فقط چند بار همو بوسیده بودیم و بدنهامونو از پشت لباسامون در تماس با هم قرار داده بودیم . همین و بس ولی خیلی بی پروا و سریع می دونستیم که چی می خوایم . تن همو داغی بدن و هوسو که خون عشق در رگهای هوس ما جریان داشت همان طور که رگهای عشق ما پر از خون هوس بود و من و اون جسم و روح خودمونو متعلق به هم می دونستیم . یکی دو بار افکار مزاحمو از خود دور کردم . داشتم به این فکر می کردم که این نمی تونه و نباید آخرین تماس ما باشه ولی من نمی تونستم با ریا و دورنگی زندگی کنم . خیلی برام سخت بود . لیدا دومین زنی بود که باهاش سکس داشتم . حالت کوسش همون حالت وتنگی کس نغمه رو در اوایل ازدواجم داشت . دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش و با هوس فریاد می زد .. -پیام می خوام که برای اولین بار لذت سکسو به من بچشونی . من هنوز نمی دونم یه خانم وقتی که به اوج هوس می رسه و ارگاسم میشه چه حالی پیدا می کنه . هنوز به اون نقطه نهایی نرسیدم . -راستشو می گی لیدا ؟؟ -فکر می کنی با تو دورنگم ؟؟ -بازم نگاه ناز و مظلومانه ولی شیطنت بارش نشون می داد که داره حقیقتو میگه .. لذت می بردم از این که خودشو داده دست من تا اونو به اونچه که می خواد برسونم . حس کردم که قدرتم چند برابر شده .. یه حس غیرت و مسئولیت بهم دست داده بود . بیچاره تا حالا چقدر باید عذاب کشیده باشه . کیرمو از کوسش بیرون کشیدم تا یه خورده با میک زدن اون بتونم داغش کنم و بعد برم به همون گاییدنش مشغول شم . -دختره غربی ده سال تو دیار غربت .. خیلی سختمه باور کنم فقط همون یه مدت کوتاه ازدواج و بعدش چند سال دوباره مجرد بودن و…-فکرمی کنی دنیای غرب یعنی دنیای آلودگیها و هرکی رفت اون ور آب نمی تونه سرشو بالا بگیره ؟؟ درحالی که تو ایران خودمون خیلی بدتره . تو نمی تونی به این آسونیها خوب رو از بد تشخیص بدی . کس ناز و کوچولوی لیدای قشنگمو گذاشتم تو دهنم و با پایان وجود و حسم لیسیدن ومکیدنشو شروع کردم . با همون حرکت اولم دو تا دستاشو گذاشت رو سرم و می خواست اونا رو با آخرین نیروش به عقب بفرسته ولی من به کوسش فشار بیشتری آورده و نمی ذاشتم که دستاش کاری بکنن . زبونمو رو چوچوله اش می گردوندم و قسمت بالاشو بین دو تا لبا و زبون و دندونام قرار داده و با فشار میکشون می زدم . لیدا که دید نمی تونه کاری کنه که سرمو از رو کوسش بر دارم دستاشو گذاشته بود روی ملافه تشک و رو اون چنگ انداخته یود . مچ هر یک از دستاشو گذاشتم تو کف یکی از دستای خودم . دستشو باز کرده و انگشتاشو با دستام آروم فشار داده و هوسشو تنظیم می کردم . -پیام خیلی خوشم میاد .. نههههه … تنهام نذار .. با من بمون .. دوستم داشته باش .. واسه همیشه . اونو جلز و ولزش کرده بودم . در مرحله بعدی کف دستمو گذاشته بودم رو کوسش و باهاش ور می رفتم . دیگه از حال رفته بود . مثل آدمای بیهوش که باید رو صورتشون آب می پاشیدی تا چشاشو باز کنن شده بود . می دونستم اون هوس یه دوشیزه و یه دختر در اوایل جوونی خودشو داره و منم با یه خورده تحرک می تونم اونو به ارگاسم برسونم . خوب که اونو نرم و ردیفش کردم دهنمو بردم قسمت بالا و منتهی الیه کوسش و دوسه تا از انگشتامو فرو کردم تو سوراخ کس و و با حرکت انگشت و میک زدن اونو داغ داغ داغش کردم و وقتی دیدم داره از حال میره یه بار دیگه روش سوارشدم و این بار سریعتر از قبل و با شدت بیشتری کیرمومی کردم تو کوسش و می کشیدمش بیرون . -لیدا باورم نمیشه -شاید باور نکنی که منم باورم نمیشه ولی اون جادوگرو که تو کوسم حس می کنم .. جونمو می بینم که داره برای تو پر می کشه و می خواد فدات شه باورم میشه که در آغوش توام . به دستام استراحت نمی دادم و با هر قسمت از تن لطیفش که می تونستم و دستم بهش می رسید ور می رفتم . یه جا بند نبود . دو تا پاهاشو بهم می فشرد . غمهای دنیا رو از یاد برده بودم . -پیام یه حالی دارم که هیچوقت نداشتم . نفسم انگاری بالا نمیاد . قلبم یه جوری می زنه .. حس می کنم داره از جاش در میاد . دستای کوچولو و تپلشو رو سینه هاش می گردوند و اونا رو فشارشون می گرفت .. با ناله های هوسش وادارم می کرد که با قدرت بیشتری جلو گیری کنم . به چشاش فشار می آورد مشتاشو گره می کرد و از این سو به اون سو می غلتید ..-پیام .. پیام جونم بیا رو من بیابچسب بهم . فکر کنم آبم اومد .. اون جوری شدم که آرزوشو داشتم . آرزوشو که تو منو به این آرزوم برسونی . می دونم خیلی ازم دلخوری . می دونم مثل اون وقتا دوستم نداری . می دونم مثل قدیما عاشقم نیستی .. می دونم خیلی دلت می خواست تو تنها مرد زندگیم باشی و من جز تو واسه کسی لخت نشم .. باور کن هنوز مایع و مایه زندگی کسی رو تو کوسم راه ندادم . می خوام آبتو بریزی تو کوسم .. تشنه ام . به همون اندازه که تشنه محبتتم .. مثل آدمایی که قرصای روان گردان می خورن منم به هیچی فکرنکرده کمر ناز و گوشتالودشو بغل کرده و یه خورده اونو به طرف خودم کشیدم و با یه بوسه داغ بازم با سرعتی که لذت کیر و پوست کیرمو زیاد تر می کرد و پایان تنمو می لرزوند به گاییدن عزیز به دست آورده از دست داده ام ادامه دادم .. -لیدا لیدا .. عشق من دوستت دارم .. آروم شده بودم . فقط به اون آبی که در حال ریخته شدن به کس لیدا بود فکر می کردم . چشامو بسته بودم . اونم محکم منو بغل زده بود . پایان سکسهایی رو که فقط با یه خانم داشتم فراموش کرده بودم . فکر می کردم برای اولین بارمه که می خوام تو کس یه خانم آب بریزم .. چقدر حس آرامش می کردم . اون برای اولین بار بود که می خواست آب کیر و منی رو با کوسش جذب کنه ولی من اولین بارم نبود که می خواستم تو کس زنی خالی کنم .. همین افکار تا حدود زیادی به من آرامش می بخشید تا این غمو فراموش کنم که اون یه سالی رو شوهر داشته . یک ساعت دیگه هم با هم سکس کردیم . ماساژش می دادم . به کون خوشگلش چنگ مینداختم . گاه برای دقایقی به اندام سفیدش خیره می شدم . من چه طور می تونستم اونو تنها به حال خودش ول کنم . دوباره حس می کردم که مالک اونم . مالک جسم و جان اون . اون منو به تعمیرگاه رسوند . ماشینو گرفتم و رفتم خونه . فکرم پریشون بود . دلم می خواست برگردم سمتش . دلم می خواست پیشش باشم . از سالهای جدایی بگم . خسته و خمار رسیدم خونه . نغمه و پروانه دوتایی شون مثل پروانه دورم می گشتند . یواش یواش داشتم از خواب گران بیدار می شدم . باورم نمی شد که اون برگشته باشه .. وقتی بی ریایی و صداقت نغمه رو می دیدم شرمنده می شدم . من تا کی می تونستم به این بازی خودم ادامه بدم . غرور اون در هم می شکست اگه متوجه جریان می شد . مثلا می خواستم چیکار کنم دوتایی رو با هم داشته باشم ؟؟ نغمه رضایت نمی داد . اگرم می خواستم به این موش و گربه بازیهای خودم ادامه بدم چطور می تونستم با خانمم باشم و به خانم دیگه ای فکر کنم . من چطور می تونستم عشق و هوسمو قسمت کنم . به این امید بودم که شاید گذشت زمان نوبری بودن این لحظاتو کم کنه و من با هردو خانم بر خوردی منطقی داشته باشم . حتی حس می کردم که دارم به دختر پنج ساله ام هم خیانت می کنم . اون شب وقتی که نغمه خودشو لخت کرد تا خودشو در اختیارم بذاره بوی ادکلن خاصی رو از روسینه هام و زیر گلوم شنید . یه جاهایی که لیدا خیلی باهاش ور رفته بود .. یه خورده اخماش رفت تو هم -اگه نمی شناختمت فکر می کردم با یه خانم دیگه بودی -عزیزم خونه دوستم بودم بوی عرق تنم داشت خفه ام می کرد از ادکلن زنش استفاده کردم . دیگه اخم کردن نداره .. یه خورده هم هوس داشتم ولی بیشتر به خاطر این که مشکوک نشه با شور و حال خاصی با نغمه عشقبازی کردم و ارضاش کردم تا فکر نکنه که سرد شدم ولی فکر لیدا این اولین و آخرین عشق زندگیم از سرم بیرون نمی رفت . کارم در اومده بود . هفته ای حداقل دوبار شبا باهاش بودم . یه شبی رو که در اصل تو مشهد بودم ولی یه شب دیگه رو هم به یه بهونه ای به خونه می گفتم که خارج از شهرم و واسه خودم ماموریت جور کرده بودم تا هفته ای دوشبو با لیدا باشم . اون شبی رو که راستی راستی در مشهد بودم لیدا هم باهام میومد و معمولا با من پرواز می کرد یعنی تو یه هواپیما می نشست . اون خیلی خوب بود . سعی می کرد حسادت خودش به نغمه رو نشون نده . اونو صیغه اش کردم تا واسه ما شر درست نشه . وقتی نغمه برام از عشق و صداقت و دوست داشتن می گفت دلم می خواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه . چقدر از دورنگی بیزار بودم .. خدایا چرا گاهی وقتا آخر خوشبختی آدمو طوری می کنی که شبیه ته بد بختی بشه .. ولی من سعی می کردم که این روزای خوشم به پایان نرسه . لیدا ازم بار دار شد . من و اون مواظب حرکاتمون بودیم . اون بیگدار به آب نمی زد . می دونم دلش می خواست طول هفته رو باهام باشه ولی باید به همینشم قانع می بود . وقتی می خواستم با نغمه سکس کنم بیشتر وقتا حس می کردم که لیدا رو در کنارم دارم . وقتی با لیدا بودم حس می کردم که دارم درحق نغمه ظلم می کنم . هرچند یه جورایی خودمو با وضع موجود وفق دادم و سعی می کردم هردوشونو راضی نگه داشته باشم ولی خیلی سخت بود که بتونم شخصیت خودمو عوض کنم . قبلا با یه شوق و ذوق خاصی میومدم خونه . شیرین زبونیهای پروانه و بازیگوشیهای اون و دلبریهای نغمه واسم یه لذت و هیجان دیگه ای داشت . همش از این هراس داشتم که یه روزی همه اینا بر ملا شه و دیگه نتونم تو روی نغمه نگاه کنم . تازه اگه لیدا همراه و کمکم نبود دیگه باید چیکار می کردم . اگه پدر مامانش از امریکا بر می گشتند و می پرسیدند شوهرت کیه و بابای این بچه ای که تو شکمته مال کیه چی می شد . حالا هفت ماه از برگشتن لیدا می گذره . یه دوسه ماهی به زایمانش مونده . مدتیه به فک و فامیلاش سری نمی زنه . بهم قول داده وقتی پدر مامانش بر گشتن نذاره آبروم پیش خانمم بره ولی من این یکی مادر زنمو می شناختم . اون تا از رادیو تلویزیون اعلام نمی کرد ول کنم نبود . اون روزی که لیدا فهمید بچه مرده انگاری که دنیا رو بهش داده باشن . خیلی خوشحال بود از این که برام پسر میاره . از این که نغمه واسم دختر آورده و اون پسر . می گفت مردا خیلی پسر دوست دارن . به خودش می بالید . راستی پروانه و داداشش تا چند سال باید همدیگه رو نشناسن و نبینن ؟؟ شبا که نغمه می خوابید گاهی می رفتم تو حیاط و یه گوشه ای تلفنی با لیدا حرف می زدم . اون با این شرایط کنار اومده بود . دیوونه خودشو خوشبخت ترین خانم دنیا می دونست . اون روزایی که می تونست خیلی راحت همه چی رو حلش کنه رفت و با بر گشتن خودش راه سخت تر رو انتخاب کرد . راستی آینده چی میشه ؟؟ گناهکار کیه ؟؟ مقصر کیه ؟؟ تا کی باید نگران باشم . تا کی باید لبخند های پاک و بی ریای دو زنو ببینم و ندونم که آخرش چی میشه ؟؟ من نغمه رو هم دوست دارم . شریک غمها و شادیهای خودمو . اون بود که در سخت ترین شرایط کمکم کرد تا رو پام وایسم و تسکینم داد تا با غم از دست دادن لیدا کنار بیام . خیلی سخته با دلهره زندگی کردن .. هر لحظه نگران بودن از این که پرده ها بره کنار و راز ها بر ملاشه . یه شبی من و نغمه با هم نشسته بودیم و فیلم می دیدیم . مرد داستان وضعیتی مشابه وضعیت منو داشت وتنها فرقش با من در این بود که خانم دومش عشق اولش نبود .. نغمه که داشت این فیلمو می دید گفت اگه من جای خانم اولی باشم اصلا طاقت نمیارم . یه لحظه بند نمیشم . مهرم حلال جونم حلال .. وقتبی اون این جوری حرف می زد چهار ستون بدنم می لرزید . اصلا نمی دونم به دانشجوهام چه جوری درس میدم . دلم به این رویا خوش بود که شاید نغمه لیدا رو در کنار خودش تحمل کنه ولی با این جور حرف زدناش از خواب بیدارم کرد ولی چه فایده که من همچنان دوست داشتم که درخواب بمانم . شاید در این میونه نشه کسی رو گناهکار دونست ولی همینو می دونم که نغمه و پروانه من بی گناهند … پایان .. نوشته ایرانی

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *