چه ساده مرد شدم

0 views
0%

درود بر همه. آنچه می نگارم اتفاق است،خواه باورش کن خواه نه. اما گمان نمیکنم آنچه به نظر کسی حقیقت نیست مجوزی باشد برای توهین. پیشاپیش از درک ودرایتتان ممنونم. اما اتفاق داستانی منمن اسمم پارسا است. سی ساله. شروع قصه ما سال هشتاد و چهاره. الان من مهماندار هواپیمام که بعدا قصه های این شغلمم خواهم نوشت. ولی اون موقع کارم خرید و فروش ماشین تصادفی بود بخاطر شغلم با مایه دارها زیاد سر و کار داشتم یازده دی ماه علی یکی از همونها ازم خواست بریم پاساژ گلستان شهرک خرید کنه وقتی از آسانسور اومدیم بیرون نگاهم به دختری گره خورددختری با قدی حدود 175با چشمهای درشتی که نه میشه گفت سبز بود و نه طوسی ترکیب هر دو رنگ واقعا خاص بود. ابروهای نازک قهوه ای موهای بلوند پوستش کمی از سفید تیره تر نه تا حدی که بشه گفت گندمی. پاهای کشیده و سینه هایی که خیلی بزرگ نبود کاملا متناسب.نگاهی به هم کردیم و یک لبخند. اون با مامانش وارد مغازه شدند بعد از چند ثانیه به علی گفتم باید مخشو میزدم ولی هر چی پاساژو زیر و رو کردم پیداش نکردم با فحش به خودم و زمین و زمان علی رو راضی کردم که بریم. وقتی با ماشین از پارکینگ اومدیم بیرون دختره با مامانش از جلوی ماشین رد شدند من محکم زدم روی داشبورد و گفتمعلی کس کش وایسا دخترهمثه فشنگ پریدم پایین از پشت سر شونگفتم ببخشید خانومجفتشون برگشتن مامانش خیلی مودبانه گفتبفرمایید-ممکنه چند لحظه با دخترتون صحبت کنم؟-با یلدا؟خواهش میکنم-اگه امکان داره تنها-آهان ببخشید.دخترم من توی ماشین منتظرتمتا نشست توی ماشین من با اخم وتحکم گفتمشماره تو بگو-بله؟-گفتم شماره ات-متوجه نمیشم-دارم فارسی میگم شماره تو بگو میس بزنم-برای چی باید…-چون من میگم. بجججججنب بینم اهشماره رو گفت یه میس انداختم و گفتم راس ساعت هفت زنگ میزنی نه دیرتر نه زودتر.فهمیدی هفتدر ماشینو باز کردم بازم از مامانه عذر خواهی کردم و به چهره بهت زده یلدا نگاه کردم با اخم ساعت هفت رو نشون دادم. تا علی منو رسوند خونه حدود یه ربع به هفت شده بود. تا لباسامو در بیارم راس هفت زنگ زد-سلام یلدا خانوم حرف گوش کن-این چه نحوه حرف زدنه؟خجالت نمیکشی؟فقط زنگ زدم بگم کارتون درست نبود-مثله یه خانوم خوب منو به یه قهوه دعوت کن تا بگم چرا اونجوری حرف زدم-خیلی پررویی فکر کردی با آدمی مثل….-باشه اصرار نکن امشب باشه نمیتونم-واقعا که پررویی دارم میگم نمیخوا….-اه چه قدر کلید میکنی باشه یک ساعت دیگه آماده میشم آدرسو که داری؟ ستارخان پل تاج….- بچه پررو من بیام دنبال تو؟-پ ن پ من بیام؟ بجنب دیر نکنیا آدرسو واست اس میکنم بایوقتی قطع کردم با پررو بازیم کلی حال کردم. وقتی اومد تازه اسمم رو پرسید دیگه سعی کردم مثه آدم رفتار کنم هر چند اصولا نیستم میدونم خیلی دارم روی جزییات کار میکنم ولی دوست دارم همه اتفاقا رو بتونید تجسم کنید خلاصه بعد دو هفته که از دوستیمون گذشته بود بهم گفت میخواد عکس بگیره منم بردمش عکاسی دوست صمیمیم بهزاد. تعریف از خود نباشه خوش لباسم به اصرار یلدا عکس دو نفره و یه عکس هم تکی گرفتم وقتی داشتیم میومدیم بیرون یلدا گفت یه چیزی جا گذاشتم تا من ماشینو روشن کنم اونم برگشت. رسوندمش خونه و رفتم پی کس بازی. یک هفته از اون روز هم گذشت و ما هر روز حرف میزدیم ودر هفته حداقل سه بار می دیدمش ولی جز موقع خداحافظی که با هم دست میدادیم حتی بهش دست هم نمیزدم. نه بخاطر اینکه نخوام بکنم فقط میخواستم تشنه این کار بشه این روشی که حتما جواب میده. تا اینکه اول بهمن ماه ساعت هشت صبح زنگ زد-الو تنبلنمیخوای بیدار بشی؟-اوووم. بیدارم جانم؟-پاشو دست و روتو بشور بیا پیشم-کجایی گلم؟-خونه عزیزم-بیام اونجا؟تنهایی؟-نه مادر و پدر هستن ولی مشکلی نیست بیا-بیام چیکار؟ با آقات تخته بازی کنم؟-میای یا جیغ بزنم؟(اصولا میخواست حرصم بده اینو میگفت چون من از صدای جیغش بدم میومد)-باشه باشه تو جیغ نزن اومدم-پس منتظرتم عزیزم زود بیامن همیشه سر کوچه شون پیاده اش میکردم وقتی رسیدم زنگ زدمپلاکتون چنده؟-یکسمت راست کوچه پلاکها زوج بود وسمت چپ کوچه یک دیوار تا ته کوچه دوباره زنگ زدم-اسکلم کردی؟ اینجا پلاک فرد داره؟-بیا تا آخر کوچه میگم آقا ناصر در رو بزنهمی دونم چقدر باورش سخته چون برای منم همینطور بود. یک خونه ویلایی بزرگ که تا درش باز شد،یک جاده سنگ چین بود که حدود پانصد متر با ماشین رفتم جلو یک ساختمان بسیار شیک با پله های دو طرفه وقتی بالا رفتم و در رو باز کردم انتهای چپ و راستم تاریک بود. یک آقا با کت وشلوار بهم نزدیک شد هول کردم دستمو آوردم جلو وگفتم سلام پارسا ماهان هستم طرف بدون اینکه دست دراز کنه گفت سلام آقا میتونم بارونی تونو بگیرم؟ من که تازه فهمیدم مستخدمه با ناراحتی گفتم خیر آقا راحتم. یکهو با صدای سلام دلنشین یلدا جونم به خودم اومدم. نمی دونید چی شده بود با یک لباس ماکسی زرد که شونه چپش و زانوی چپش بیرون بود موهای بلوندش مثل آبشارش رو ریخته بود یک طرف تنش با یک آرایش ملایم چشمای وحشیش خواستنی تر شده بود با یک عشوه ناز از پله های طبقه دوبلکس بالا شروع به پایین اومدن کرد تازه فرم پاهای کشیده وقشنگش رو میدیدم بی اختیار وقتی بهم رسید دستشو بوسیدم گفتمخیلی خوشگل شدی-چشات خوشگل میبینه خودتو ندیدی گلم.-من در مقابل این همه زیباییت هیچی ندارم بگم-توی همین حال صدای عصا اومد. کیه؟-کسی نیست. بابامه.-باباته؟-سلام پسرم. شما باید آقا پارسا باشید. یلدا جان خیلی تعریفتونو کرده بود.یک پیرمرد خوش سیما با یک روبدوشامر قرمز و صورتی اصلاح کرده بسیار لحنش صمیمی بود. با من من جواب دادمایشون لطف دارن.-شنیدم تخته تون هم خوبه؟-تخته؟فهمیدم تیکه صبحمو خانوم لو داده. یه چشم غره بهش رفتم وجواب دادم نه آقا خیلی خوش تاسم. معلوم نیست؟ با دست به یلدا اشاره کردم. باباش با خنده گفتچرا چرا معلومه. زبونت هم دست کمی از قیافت نداره خیلی شیرینه. بچه ها مزاحمتون نمیشم خوش باشید.وقتی رفت یلدا منو برد طبقه سوم که اتاق خودش بود اتاق که نه یک سوییت که اندازه خونه ما بود. با پایان امکانات و یک بالکن مشجر. یک تخت دو نفره گرد صورتی و یک حمام دستشویی با سنگای مرمر سبز و یک وان خوشگل. من مات اتاق بودم که باز یلدا صدام زد گلم بیا اینو ببین دوست داری؟چشمام داشت از حدقه میزد بیرون اون عکس تکی منو بزرگ بصورت پوستر زده بود به یک دیوار اتاق-یلدا؟ این چه کاریه؟-مگه چیه؟-برای چی این کارو کردی؟-خوب عکس اونی رو که دوست داشتم زدم به دیوار. اصلا فکر کن عکس یه هنرپیشه است-هنرپیشه ها خوشگلن. این چیه؟-این خوشگل نیست؟ به اون صورت معصوم نگاه کن. به اون چشمای مشکی براق به اون مژه های بلند به اون لبهای خوردنی به اون ابروهای کمون به هیکل ورزشکاریش نگاه کن. کجاش نقص میبینی؟چرا به عشق من توهین میکنی؟-درک نمیکنم چرا این کارو کردی؟-بشین تا برات بگم. ببین توی این دو سه هفته که با هم بودیم باید فهمیده باشی که دختر احمقی نیستم درسته؟-درسته-از این دخترا هم نیستم که تا یکی رو میبینن بگن بیا ازدواج کنیم و این چرت وپرت ها. می خوای باور کنی یا نه تو اولین دوست پسرم هستی نه اینکه امل باشم یا کسی رو خوشم نیومده باشه ولی نمیدونم چرا کسی نمیومد جلو بهم پیشنهاد بده. قیافم یه طوری انگار صد تا دوست پسر دارم. ولی تا الانم نشده بود دلم گیر کسی بیفته. اما تو رو…-صبر کن صبر کن. عرعر کجای صورتم نوشته من دارای قابلیت خر شدن دارم؟ جون آقات کس کس و شعر نگو. اصل مطلب. اونو بگو.-واقعا که بی شعوری. کجای حرفام خر کردن بود؟با بغض ادامه داد به پایان رومانتیک ترین حرفایی که توی عمرم شنیده بودم حرفایی که تا ته دل لجن خانوم بازی مثل منم نفوذ کرد واقعا با من با خودش با احساسش صادق بود. یهو ازم پرسیدچرا توی این مدت حتی دست هم بهم نزدی؟-واقعا هیچ حس خاصی نداشتم که بخوام این کارو بکنم.-یعنی توی هیکلم ایرادی هست؟-نه اصلا. راستش جرات نکردم.-چرا ؟ترسیدی پس بزنم؟خوب آره.یهو لباش رو چسبوند به لباهام. همراهی لبها با گردش زبانها در کام یکدیگر. حس شهوت وعشق.این بوسه روحم را جدا کرد به نظاره نشستم هم آغوشی یک خانم و مرد را. بوسه های ریز ومداوم مرد بر گردن و لاله گوش خانم وچنگ زدن خانم در موهای بلند وحالت دار مرد و ناله هایی از سر لذت. مرد آرام آرام بر بدن خانم دست میکشید. و همین خانم را بی قرارتر میکرد. بوسه ها بر روی سینه رسید. تا خانم نیم خیز شد برای در آوردن لباس مرد به سرعت باد عریان گشت. و چشمان خانم برق شهوت ناکی زد از اندام مردانه او. باز هم مرد به آرامی سینه های خانم به کام گرفت پایان محیطش را غرق بوسه و نمناکی زبانش کرد. نوک سینه که به دندان کشید ناله خانم فریاد شد. آرام زبان به شکم وناف خانم کشید از آلت خانم به سادگی عبور کرد پاهای بلند وکشیده اش را بویید وبوسید تک تک انگشتان پایش را که به لاک ملایم زرد رنگی مزین بود مکید هر ده انگشت را. دوباره به سوی بالا حرکت کرد وهم زمان آخرین تکه پارچه از تن خانم برگرفت. بو کشید زبانش را از پایین به بالا کشید. خانم پای در گردن او انداخت وفشرد و ناله ای از ته دلآرام گرفت. مرد یک دقیقه ای از لبانش کام گرفت و دوباره از آلت خانم آغاز کرد. دو طرف پوستش را با دست از هم جدا نمود و با نهایت دقت هر دو طرف را زبان میزد گاه گاه نیز زبانش را در سر تا سرش میکشید. آن نقطه رویایی را یافت. با اولین لمس زبان خانم نیم خیز شد دست در موی مرد کرد. با چشمانش التماس میکرد ولی منظورش چه بود؟ ادامه دادن؟پایان دادن؟ هر چه بود مرد با فشار دستش او را هل داد و مشغول کارش شد بعد از چند ثانیه خانم نهیب زدبکن عشقم بکککککنم. روح بازگشت. مگه دختر نیستی؟-نمیخوام باشم. میخوام خانم بشم با تو. بکن زود باش-نه عزیزم بذار واسه بعد بهتره…-دارم از روی عقلم حرف میزنم پارسا. بکن میخوام خواهش میکنم.-آخه. من…یلدا امان نداد پارسا رو هل داد. آلت ایستاده اش را در دست گرفت و تنظیم کرد و یک دفعه….رد خون جاری روی آلت و بالا وپایین رفتن های یلدا و رقص سینه هایش جلوی چشمانم هنوز بهترین تصویر زندگیمه.یلدا بی حال روی من افتاد ومن بهت زده از اینکه چه ساده مرد شدم.این داستان ادامه دارد…نوشته پارسا ماهان

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *