چپ کردن آتوسا

0 views
0%

سلام.من عاشق سکسم.اسمم علیرضاست.سال آخر پزشکی هستم.دو سال قبل داشتم میرفتم ویلای یکی از دوستانم نزدیکای مهرشهر.فردیس یه کاری داشتم که بعدش از اونطرف برم مهرشهر.کارم که تموم شد باید از یه جایی میرفتم که دیگه تو اتوبان نرم.از یه مسیری که یه محله ی خفن وجود داره باید رد میشدم.تو اون مسیر دیدم که یه مزدا3 چپ کرده و اهالی اونجا هم دورو برشو گرفته بودن.ترسیدم پیاده شم و رد شدم.اما دلم راضی نشد و از دور برگردون پیچیدم که برم ببینم شاید یه مصدومی داشته باشه.رسیدم سر صحنه و ماشینمو پارک کردم.همه داشتن چپ چپ نگاهم میکردن.توجه نکردم و رفتم جلو دیدم یه دختر خانومی نشسته و سر و صورت و بدنش خونین و داغونو خاکی و پر از خرده شیشه تو بدنش بود و خیلی آژیته و بیقرار بود.خودمو معرفی کردم و گفتم من پزشک هستم میخوام این خانومو معاینه کنم.تا دختره اینو شنید و منو دید زد زیره گریه زاری و نا خود آگاه اومد تو بغلم و شروع کرد به گریه زاری کردن.دقیقا حس کردم که چقدر ترسیده بود.گفتم عزیزم تکون نخور تا معاینه ات کنم.انصافا هم به چیزی غیر از کمک کردن بهش فکر نمیکردم.دیدم تو معاینات درد گردن داره و سرش هم آسیب دیده بود.110 اومد و فکر کرد من یه خیالاتی تو ذهنم دارم.اما کارت دانشجوییمو نشون دادم و قبول کردن که مزاحم نیستم.آتوسا رو خوابوندم رو زمین و بهش گفتم تکون نخور و گردنت هم تکون نده تا تماس بگیرم اورژانس.و با 115 تماس گرفتمو آمبولانس اومد.کارشناس اورژانس اونجا با مردم درگیر شد و مجروح و مصدوم شد.و یکی باید اونو جمع میکرد.همکارش رفت سراغ اون و منم مجبور شدم به آتوسا برسم.و خودم رو به اورژانس معرفی کردم و از کمکم استقبال کردن.گردنشو فیکس کردم و گذاشتمش رو برانکار و با کمک مردم بردیمش داخل آمبولانس.درب آمبولانس رو بستم و از آتوسا که داشت گریه زاری میکرد پرسیدم من الان چیکار برات کنم که آروم بشی؟؟گفت به خانوادم لطفا اطلاع بده.گوشیشو خواستم تا تماس بگیرم.گفت فکر کنم ازم اینجا دزدیدن.انصافا خیلی خوشگل و خوش اندامو ..کلا دختر با کلاسی بود که ارشد روانشناسی میخوند.گفتم شمارتو بگو تماس بگیرم ببینم صداش از کجا در میاد.اما با موبایلم هر چی تماس گرفتم گوشیشو پیدا نکردم و واقعا هم ازش دزدیده بودن.دیگه تماس گرفتم خانوادش تا بیان بیمارستان شریعتی کرج.اونجا بود که یه لحظه گفتم حالش که خوب بشه میرم تو مخش.دستمو گرفته بود میگفت تورو خدا با من تا بیمارستان بیا.گفت یه درخواستی دارم اما روم نمیشه.گفتم راحت باش عزیزم بفرما.گفت پشتم خیلی میسوزهمنم خودمو زدم به اون راهگفتم کجا آتوسا جان؟با دستش باسن خودشو نشون داد.منم گفتم باسنت عزیزم؟گفت آره میشه ببینید چی شده؟فکر کنم شیشه رفته.شلوارشو شل کرد دیدم بعععله.خرده شیشه رو باسنش بود.وای چه چیز محشری بود.واقعا فوق العاده بود.شیشه هاشو تمیز کردم و شلوارشو کمک کردم تا پوشید وخیلی تشکر کرد و گفت تو رو خدا سر راهم قرار داد.درب آمبولانس باز شد و بچه های اورژانس اومدن و بهشون شرح حال دادمو تشکر کردن و رفتن بیمارستان.آتوسا گفت تورو خدا نرو با من تا بیمارستان بیا.منم چون با ماشین بودم گفتم عزیزم من دنبالتون میام نگران نباش.تو وسط راه دیدم خانواده اش اومدن جلوی آمبولانس رو گرفتن و باهاش رفتن بیمارستان.منم دیگه رفتم مهرشهر و پیچیدم به بازی و دیگه نفهمیدم چی شد.حدود یک هفته گذشت منم تو گیرو دار امتحانام بودم.کارورزی و چندتا امتحان دیگه….یه دفعه تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم.تماس گرفتم تا مطمین بشم خودش گوشیو برمیداره.گوشیو برداشت انگار خودش بود.گفت الو الو…منم گفتم ببخشین اشتباه گرفتمفورا یه اس دادم گفتم آتوسا خانوم؟؟جواب داد شما؟؟از این خشکهای افاده ای بود.دوباره پرسیدم شما آتوسا خانومی؟؟گفت بله شما؟؟؟(حالت طلبکارانه )گفتم علیرضا هستم.(هنوز داریم اس ام اس میدیم )گفت علیرضا کدوم خریه؟؟ناراحت شدم و گفتم ببخشید که مزاحم شدم.بای.عصبی شده بودم.عصر دیدم تماس گرفت و جوابشو ندادم.چندبار تماس گرفت ج ندادم.اس دادم گفتم بفرمایید؟امرتون؟گفت عذر میخوام صبح خیلی عصبی بودم حالمم زیاد خوب نیس.(احساس کردم پریود هم هست.)گفتم اشکالی نداره خواهش میکنم.ببخشید مزاحم شدم.دوباره تماس گرفت ولی اینبار جواب دادم.گفت شما کی هستی؟گفتم علیرضا دیگه.همونی که روز تصادف اومدی تو بغلمیه دفعه زد زیر گریه زاری و گفت بیمعرفت چرا تنهام گذاشتی؟من به خاطر تو برادرمو مجبور کردم فردای تصادف سیم کارتمو بسوزونه خطمو فعال کنه.یه هفته س منتظر بودم باهام تماس بگیری.زار زار گریه زاری میکرد.گفتم چرا گریه زاری میکنی حالا.معذرت میخوام چون خانوادت اومدن منم رفتم.یه دفعه یه چیزی گفت برق از چشام پرید.گفت علیرضا خیلی دوستت دارم.قیافه ی من از تعجب شاخ درآوردم.گفتم برو استراحت کن انگار حالتون خوب نیستااا.گفت انگار تو خوشت نیومده که باهم باشیممنم از خدا خواسته گفتم من از خدامه آتوسا جان با تو باشم.گفت خیلی خوشحالم.خیلی.علیرضا جبران میکنم.گفتم برو استراحت کن سرحال شدی اس بده بزنگم اگه دوست داشتی.گفت الان خوبه خوبم.منو ببخش امروز من بی ادبی کردم.بیشعورم و …. شروع کرد فحش دادن به خودش.تو دلم گفتم بلایی تو سکس به سرت بیارم دیگه فحش ندی.یه جوری میکنمت که هر روز خودت بگی علیرضا بیا منو بکن.و به هرکی می پرستید قسم همینجوریم شد.یواش یواش سر صحبت طی چند روز باز شد و یه روز ازم پرسید چی میخوای برات فراهم کنم؟منم خیلی پرروام.گفتم خودتو میخوام آتوسا.میخوام مال من باشی.گفت دست بسته خودمو در اختیارت میذارم هر کاری دوست داشتی باهام بکن.گفتم من عاشق سکسم و میمیرم واسه سکس.اونم باتو.گفت خیلی شیطونی.اما خیلی دوستت دارم.قبول.من مال تو.فقط صبر کن زخمای صورتم خوب بشه بعد همو ببینیم.گفتم من میخوام همینجوری ببینمت.میگفت اگه اینجوری ببینی میری دیگه نمیای.طبق گفته خودش و دوستش 38 تا خواستگار داشت.راست هم میگفت.هنوز باورم نمیشد با این کلاسش بهم پا داده.میگفت پرده ام حلقویه اما کس میگفت.بعدا فهمیدم یه بار سکس داشته.بخدا باورم نمیشد بهم پا داده.بالاخره فردای اون روز رفتم مهرشهر در خونشون.عجب خونه ای.خونه که نه.یه ویلای فوق شیک و لوکس.اومد پایین یه خورده پاشو از درد میکشید.یه چسب هم رو پیشونیش بود.من ماشینم پراید بود.روم نشد بگم اما راستشو گفتم با خنده تا ضایع نشم.گفت خودت برام مهمی.این چه حرفیه میزنی.گفت پراید زیاد تکون داره گردنم درد میگیره.گفت ماشینتو پارک کن با ماشین پدر میام.رفت بعد از 3.4 دقیقه اومد با یه BMW 630.گرخیدم.خودمو جمع و جور کردمو گفت تو بشین پشت فرمون.گفتم نه اگه ممکنه خودتون بشینید.(حالا بلد نبودم الکی کلاس میذاشتم)اتوماته دیگه.میتونی.گفت چشمم از ماشین ترسیده.اون روز که چپ کردم خیلی ترسیدم.با اصرارش نشستم.راهنماییم کرد.یه بار خاموش کردم ولی سریع راه افتادم.زول زده بود تو چشام.گفتم من اگه زیاد نگات کنم میرم تو دیواراااا.گفت مهم نیس.گفتم خل شدی؟؟گفت نه.بزن کنار میخوام خوب نگات کنم.(خدایا من خوابم.بیدارم؟این کس خله؟من قاتی کردم؟؟حسابی مونده بودم.)زدم کنار.یهو گفت آخه توله سگ تو این مهرشهر همه آرزوشونه با من فقط هم کلام بشن.چیکار کردی با من؟گفتم با منی؟؟؟گفت من هر کیو خیلی عاشقش باشم میگم توله سگ.ناراحت نشو.دستامو گرفت لباشو چسبوند رو لبام.یه لحظه نفهمیدم چی شد.هنگ کردم.گفتم بازم میخوام.چقدر قشنگ لبامو میخورد.چه لبایی داشت.مثل آنجلینا جولی.گفتم آتوسا خوبی؟؟چشاش شهلایی شده بود گفت آره عزیزم.خیلی خوبم تو چی؟گفتم من رو هوام.تو فضام.منو برد یه کافی شاپ تو بلوار ارم.2 ساعت با هم بودیم بعد رسوندمشو منم برگشتم تهران.بقیه داستان رو تو قسمت بعدی تعریف میکنم.ببخشیدنوشته علیرضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *