امين پسر خوش تيپ و محجوب، دانش آموز دوره پيش دانشگاهي و ورزشکاربود. خودش دلش ميخواست که مهندسي الکترونيک قبول بشه. غير از کامپيوتر امين به يک چيز ديگه هم علاقه داشت… سکس ولي تا حالا سکس واقعي نکرده بود. گاهي فيلم سوپر ميديد يا به چت روم هاي سکسي ميرفت. يکي دوبار هم موقعيت دختر بازي براش پيش اومد وبا دخترها لاسيده بود. ولي تاحالا سکس واقعي نداشت و بقول قديميها هنوز مرد نشده بودشب جمعه بود و امين از تنهايي کلافهشده بود. بهمين خاطر وب گردي ميکرد تا يه جوري خودش رو مشغول کنه. به چندتا سايت سکسي سر زد. حسابي تحريک شده بود و کير شق کرده اش اذيتش ميکرد يه دفعه موبايلش زنگ زد. دوستش بود. اونهم حوصله اش سررفته بود و از امين خواست دوتايي براي شام بيرون برن. چه پيشنهاد عالي امين با عجله لباسش رو پوشيد. شايد اگر يکي دوساعتي توي خيابون پرسه ميزد، آروم ميشد. داشت بخودش اودکلن ميزد که صداي بوق ماشين رو شنيد. با خوشحالي از خونه بيرون رفت.مهدي دوسالي بزرگتر بود و چندتا پيراهن و چيزهاي ديگه بيشتر از امين پاره کرده بود امين و مهدي خيلي باهم صميمي بودن. امين هميشه دلش ميخواست مثل مهدي باشه. آخه مهدي مرد شده بود و ديگه پسر نبود او هميشه از ماجراهاي خانم بازيش براي امين تعريف ميکرد و دلش رو ميسوزوند.توي خيابونها کمي با ماشين ويراژ دادن و بعدش سراغ يه پيتزافروشي معروف رفتن. شب جمعه بود و حسابي شلوغ بود. دختر و پسر همه با لباسهاي شيک و ماشينهاي مدل بالا اونجا جمع شده بودن. امين از ماشين پياده شد تا بره غذا سفارش بده. رستوران شلوغ بود و فروشنده گفت نيم ساعت طول ميکشه تا غذا آماده بشه. امين به ماشين برگشت تا به اتفاق مهدي توي اين نيم ساعت بين دخترها يه صفايي بکنن. نزديک ماشين که رسيد ديد يه نفر ديگه روي صندلي جلو جايش نشسته. دل امين لرزيد… يعني مهدي به اين سرعت يکي رو تور کرده؟ در ماشين رو بازکرد و روي صندلي عقب نشست. دختره يه دفعه صحبتش رو قطع کرد و يواش از مهدي پرسيد اين ديگه کيه؟ مهدي با خنده گفتغريبه نيست، اين دوستمه که هنوز مرده و من ميخوام امشب مردش کنمامين از خجالت سرخ شد. فهميد اوضاع از چه قراره و در دلش به مهدي که اينقدر زرنگ بود آفرين گفت. سعي ميکرد صورت دختره رو بيشتر ببينه. سنش حدود 25 ساله بنظر ميرسيد. مانتو و شلوار روشني پوشيده بود و آرايش خيلي تندي داشت و رفتارش پر از عشوه و ناز بود. در يک کلام دختره با قيافه و ظاهرش داد ميزد بيا منو بکنمهدي با خنده معني داري رو به امين کرد و ازش پرسيدغذا کي آماده ميشه؟امين با زرنگي جواب دادنيم ساعت ديگه طول ميکشه. ما ميتونيم به خونه بريم و بعد دوباره برگرديم. مهدي ماشين رو روشن کرد و گازش رو گرفت.کير هردوشون لحظه به لحظه بلندتر ميشد اون شب خونه مهدي خالي بود وخوشبختانه فاصله چنداني هم با اونجا نداشت. با سرعت توي کوچه پيچيدو ماشين رو پارک کرد. هرسه تائيشوناز ماشين پياده شدن. مهدي که باتجربه بود خيالي نداشت ولي امين دل توي دلش نبود. يک کس متحرک رو کنار خودش ميديد که داشت همراهشراه ميرفت ازشدت هيجان حالت تهوع داشت. مسير درحياط تا ساختمان بنظرش خيلي طولاني و چند کيلومتر ميومد دختري که باهاشون بود روي مبل نشست. امين دلش مثل سيروسرکهميجوشيد. نيم متر بيشتر با اولين کسزندگيش فاصله نداشت کيرش اينقدر شق شده بود که براحتي اونو ميشد از روي شلوار هم ديد. دختره روسريش رو برداشت. معلوم بود حداقل دوساعت بخودش ور رفته تا تونسته چنين آرايشي بکنه. البته موفق هم شده بود.دوتا جوون که ازش کوچيکتر بودن و تازه يکيشون 18 سال بيشتر نداشت و هنوز پسر بود رو شکار کرده بود. توي دلش فکر ميکرد که اول حرارت کير کدوم يکي از اين دوتا رو حس بکنه. مهدي به اتاق خواب رفت تا مقدمات کار رو فراهم کنه. پرده ها رو کشيد، يه سي دي موزيک لايت گذاشت و يک جعبه دستمال کاغذي با چندتا کاندوم روي ميز کنار تختخواب گذاشت. بعدش از اتاق بيرون اومد و به امين گفت تا من شروع کنم تو برو شاممون رو بيار. چشمهاي امين ميخواست بيرون بزنه. نميخواست اين فرصت طلايي رو از دست بده. ولي اصرار فايده اي نداشت و مهدي ميخواست نفر اول باشه. براي اينکه امين رو مجاب کنه بهش گفت تو تجربه اولته و برات بهتره بعد از من بکنيامين سوئيچ ماشين رو با دلخوري گرفت ولي قبل از رفتنش مهدي يک اسپري بي حسي بهش داد و گفت چون بار اولته حتما” لازمت ميشه. اميناسپري رو گرفت و به دستشويي رفت. قبلا” نحوه استفاده اش رو خونده بود و ميدونست چکار بايد بکنه. نيمه پاييني کيرش و روي بيضه هاش رو اسپري زد و بيرون اومد. در اتاق خواب بسته بود و صداي موزيک بلندتر شده بود. امين هرچي فحش بلد بودتوي دلش نثار مهدي کرد و سوار ماشين شد.توي راه با يک دستش فرمان ماشين رو گرفته بود و با دست ديگه کيرش رو از روي شلوار فشار ميداد و پاش رو تا زانو توي پدال گاز فروکرده بود تا زودتر برسه رفت و برگشتامين حدود بيست دقيقه طول کشيد. جعبه هاي پيتزا رو توي آشپزخونه گذاشت و خودش توي هال روي مبل نشست. خيلي دلش ميخواست يه جوريتوي اتاق خواب رو ببينه و بفهمه اونها چطوري دارن حال ميکنن. از توي اتاق صداي چند تا ناله اومد و بعد از چنددقيقه در باز شد. دختره با يک شورت صورتي از اتاق بيرون اومد و يک راست به سمت دستشويي رفت. امين بيچاره ناخودآگاه سرش رو پايين انداخت تا هيکل لخت دختره رونبينه کمي بعد مهدي خسته و وا رفته در حاليکه کمربند شلوارش رو ميبست از اتاق بيرون اومد. امين خجالت ميکشيد بهش نگاه کنه. مهدي خودش رو روي مبل ول داد و با دست به شونه دوستش زد و گفتچند دقيقه اي صبر کن، بعدش نوبت شماستدختره از دستشويي بيرون اومد و سريع به اتاق رفت تا سانس دوم رو شروع کنه مهدي مختصر و مفيد به امين چند نکته در مورد کارهايي که بايد بکنه ياد داد. امين در اتاق رو باز کرد. توي پایان عمرش اينقدر هيجان نداشت. دختره روي تخت خوابيده بودو بدن لختش رو با روتختي پوشونده بود. امين نميدونست چکار بکنه، ميترسيد دختره بخاطر تازه کار بودنش مسخره اش کنه. يه دفعه سلام کرد. دختره خنده اش گرفت و بهش گفت عزيزم بيا اينجا کنارم بشين. توي دلش ميگفت يه علف بچه ستکه هيچي بلد نيست و زود آبش مياد و تموم ميشه و پولم رو ميگيرمامين روي لبه تختخواب نشست. دستش ميلرزيد. دختره ميخواست خودي نشون بده، دستش رو دور گردن امين حلقه کرد و اونو به سمت خودش کشيد تا ببوستش. اولش امين رودرواسي کرد ولي بعد خودش رو جمعکرد و هرچي توي فيلمهاي سکسي ديده بود بکار گرفت. همينطور که لبهاي دختره رو ميخورد روتختخوابي رو کنار زد و با دستش بدن اونو نوازش ميکرد. سينه هاي خوبي داشت و امين اونها رو ماهرانه فشار ميداد. زبونش رو توي دهن دختره فرستاد و دستش رو پايين تر برد… توي دلش گفتعجب… پس کس که ميگن اينه… چقدر داغهدختره که فکر ميکرد با يه آدم ناشي طرفه، از اين برخوردش جاخورده بود و براي اينکه کم نياره امين رو روي تخت خوابوند و خودش روي او خوابيد و دکمه هاي پيراهنش رو يکي يکي باز کرد. از ديدن سينه سفيد و ورزشکاري امين که موهاي کم پشتي داشت، ديوونه شده بود. سرش رو روي سينه امين گذاشت و همينطور اونو خورد و پايين رفت و کمر بندش رو باز کرد. امين صداي قلب خودش رو ميشنيد. از ديدن اينکه يک دختر داشت شلوارش رو در مي آورد خيلي لذت ميبرد. پاهاش رو جابجا کرد تا شلوارش راحتتر دربياد. دختره اصلا” نميدونست زير اون شورت نخي سفيد چه کير قشنگي انتظارش رو ميکشه آهسته شورت امين رو پايين کشيد. سرکير امين از زير کش شورت بيروناومد و خودش رو آزاد کرد دهن دختره آب افتاده بود. يه کير هيجده سانتي به رنگ روشن با تخمهايي نرم و صورتي با کمال ميل کير امين رو توي دهنش کرد و مشغول ساک زدن شد. در کارش استاد بود و اينقدر خوب ساک زد که کير امين حسابي پرخون شد. گاهي هم تخمهاش رو ميليسيد. امين بدون اينکه بترسه کسي صداش رو بشنوه چشمهاش رو بسته بود و بلند بلند آه ميکشيد.چند دقيقه اي که گذشت دختره يه کاندوم از روي ميز برداشت و اونو به کير امين پوشوند. امين فکرميکرد کيرش داره خفه ميشه ولي چاره اي نبود. بعد دختره پاهاش رو دوطرف امين گذاشت و با دستش کير امين رو به سمت کسش هدايت کرد و رويش نشست. واااي … حرارت، لذت و شهوت سراسر وجود امين رو فراگرفتهبود و احساسش از اولين فرو رفتن آلتش در کس رو با آه خيلي بلندي که کشيد بيان کرد امين مدتها در انتظار چنين فرصتي بود و اين لذتبخش ترين لحظه زندگيش بود. دختره با مهارت روي کير امين بالا و پايين ميکرد و بهش حال ميداد. بعد از چنددقيقه امين بخودش اومد. با دست سينه هاي دختر رو ميماليد و بهش کمک ميکرد تا بالا و پايين بره. کير بلند امين حسابي واژن دختر رو تحريک ميکرد و بهش حال ميداد. وليامين تصميم گرفت پوزيشنش رو عوض کنه. دختره رو بغل کرد و بوسيد و بعد دوتايي روبروي هم بحالت ضربه دري خوابيدن. امين با دستش باسن گوشتيش رو ميماليد و گاهي بهش ضربه ميزد. ولي کس دختره خيلي تنگ نبود و امين خوب حال نميکرد. ياد يکي از فيلمهايي که ديده بود افتاد. دختره رو به پهلو خوابوند و يه پاش رو بالا گرفت و از پشت کيرش رو وارد واژن کرد. آهان… حالا خيلي بهتر شده بود و تنگتر حس ميشد. دختره که فکر ميکرد امينزود آبش مياد و از دستش راحت ميشه حالا اسير اين پسر تازه کار با کير دراز و نيمه بي حس شده بود امين تموم حالتهايي رو که توي فيلمهاي سوپر و عکسهاي سکسي ديده بود امتحان کرد. سالها انتظار کشيده بود تا بتونه يه کس بکنه و حالا حاضر نبود راحت از دستش بده بايد تلافيهرچي جلق زدن توي اين چند ساله بود رو سر اين کس لامذهب در مي آوردامين دختره رو مرتب اين ور و اونور ميچرخوند و خلاصه همه مدلي اونو کرد کم کم بي حسي کيرش داشت از بين ميرفت. پاهاي دختره رو روي شونه اش گذاشت و اول کيرش رو روي چوچوله اش ماليد. دختره خيلي تحريک شده بود. برخلاف انتظارش امين خيليبيشتر از مهدي بهش حال داده بود. دختره که حسابي تحريک شده بود با دست لبهاي کسش رو از هم باز کرد. امين کيرش رو تا ته توي واژناو کرد و شروع به عقب و جلو کرد. حالا ديگه هردوشون آه ميکشيدند. امين حس عجيبي در سر کيرش ميکردچشماش رو بست و با پایان نيرو تلمبه زد. پایان عضلات بدنش منقبض شد، خروج مني از بيضه و ورود اون به مجراي کيرش رو حس ميکرد… آه کشيد… آه…دختره هم پاهاش رو به امين فشار ميداد. امين روي او خم شد تا ببوستش،ولي دختره که اون شب براي بار دومارگاسم شده بود، شونه امين رو دندون گرفت درد لذتبخشي بود. حالا بدن هردوشون سست شده بود. امين بدونحرکت نشست و با دستش سينه هاي دختره رو نوازش کرد. هردوشون خنديدن.امين کيرش رو بيرون کشيد. انتهاي کاندوم پر مني شده بود… سفيد و غليظ… امين کاندوم رو دور انداخت و کيرش رو که حالا کوچيک شده بود و اندازه اش 12 سانت بود با دستمال کاغذي پاک کردبعد از اون همه فعاليت دختره ديگه نيروي بلند شدن نداشت. امين اونو بوسيد و بهش کمک کرد تا کرستش رو ببنده. بعد امين بلند شدتا لباسهاش رو بپوشه. سراسر وجودش رو لذت فراگرفته بود. همينطور که کمربندش رو ميبست با خودش فکر ميکردبالاخره امشب منهم مرد شدمعشق انتظار لحظه هاست. نظر شما چیست؟در مورد عشق ، سکس و دوستی ؟
0 views
Date: November 25, 2018