چگونه مردم را خانم ذلیل کردم

0 views
0%

خب. اسم من لیندا است و 37 سال سن دارم و 12 سال است که متاهل هستم.وقتی به گذشته می اندیشم نمی فهمم چرا زودتر از اینها موقعیت خودم را درک نکرده بودم. همیشه علائم و شواهد زیادی وجود داشت که مردم به نوعی زیر سلطه ی من است. معمولاً تمامی تصمیم گیری های مهم را به من واگذار می کرد. حتی آنچه مربوط به مسائل مالی می شد. و آنهم با وجود آنکه درآمد او دوبرابر درآمد من بود بازهم من بودم که دارایی خانواده را در حساب هایم نگه می داشتم. او حتی اگر می خواست چیز کوچک و بی اهمیتی هم بخرد پیش از خرید با من مشورت می کرد و تقریباً اجازه می گرفت.هرگاه میان ما بر سر موضوعی اختلاف عقیده پیدا می شود دست آخر این اوست که کوتاه می آید. موارد زیادی پیش آمده بود که او حتی با وجود آن که می دانست حق با اوست از من عذر خواهی کرده بود. در مورد روابط جنسی مان باید بگویم که هر وقت من میل داشته باشم آنگاه انجام خواهد شد و میل او در این مورد تعیین کننده نیست. سکس دهنی میان ما یکی از روش هایی است که بسیار زیاد انجام می دهیم. او از زبان و دهانش برای لیسیدن و مکیدن غنچه ی کس و باسن من استفاده می کند، یعنی بسته به این که من کدام یکی را ترجیح دهم.در تمامی این موارد من هرگز ندیدم که او در همان حالی که زیر سلطه من است خودش هم پیشنهادی داشته باشد تا به طریقی که ترجیح می دهد ارضا شود. تا این که بالاخره یکروز در بخش هیستوری کامپیوترمان متوجه چیزی شدم.موضوع از اینجا شروع شد که من نشانی اینترنتی یک شرکت مهم را از دست داده بودم و می خواستم از آن شرکت چیزهایی برای آشپزخانه بخرم. در بخش هیستوری کامپیوتر در حالی که در جستجوی نشانی گم شده بودم به تصاویری برخورد کردم که حسابی مرا شکه کرد. زنهایی شلاق بدست مردان زیر دستشان را تنبیه شدیدی می کردند به طوری که خون از همه جایشان جاری شده بود و از زنهایی که آنها را شکنجه می کردند تقاضای بخشش داشتند. در تصاویر دیگر زنان زیبایی را دیدم که در لباس های سکسی بر روی صورت مردهایی که با حالت زاری بر روی زمین دراز کشیده بودند نشسته بودند و آلت های بی نوای آنها را به نوعی شکنجه می دادند. حتی در بعضی از عکس ها این زنان برتر و ارباب منش در حال ادرار کردن در دهان مردان زیر دستشان بودند.اگر بخواهم همه ی آن روش ها را یکی یکی نام ببرم خودش وقت زیادی می خواهد. بیشتر آن عکس ها حال مرا بهم زدند. به این فکر افتادم که با چنین شوهر مریضی آینده من چه خواهد بود. سپس به این فکر افتادم که شاید بهتر باشد به یک سایت مخصوص سلطه ی زنها بر مردهای ضعیف و نازنازی مراجعه کنم و تجربیاتی بیاموزم.در چند هفته بعدی خیلی به این موضوع فکر کردم و با مردم نیز در باره ی گندی که زده بود صحبت کردم. دوباره برای بار دیگر به سایت هایی که مربوط به سلطه زنها بود سر زدم تا اطلاعات بیشتری بگیرم. پس از مطالعه سرگذشت و تجربیات زنهای دیگر داستان های واقعی بسیاری در خصوص زنهایی دیدم که شورانشان را به خانم ذلیل تبدیل کرده بودند. من این واژه را قبلاً نشنیده بودم. منظور از آن مردهایی هستند که دوست دارند عشق بازی زنهای خودشان را با مردهای دیگر یواشکی نگاه کنند.بسیاری از این قبیل زنها به طور کامل رابطه جنسی با شوهر خانم ذلیل خود را قطع کرده بودند و بعضی از آنها آلت های شوهرانشان را در قفس های کوچک فلزی حبس می کردند تا مطمئن سازند که مردک بی نوا به طور کامل از لذت جنسی محروم گردد. تمامی این قبیل زنها به طور کامل بر شوهرانشان تسلط داشتند.برایم بسیار تعجب برانگیز بود که این زنها چگونه با شوهرانشان مثل کثافت رفتار می کنند. در بیشتر موارد مرد خانه مجبور و موظف بود که کارهای منزل را انجام دهد و البته انجام کارهای شخصی خانم سلطه گرش هم با او بود. یکی دیگر از وظایف چنین شوهرانی لیسیدن و تمیز کردن اسپرم هایی بود که توسط مردهای دیگر بر روی زنانشان یا در نقاط حساس آنها ریخته می شد.یک ماه طول کشید تا توانستم تمامی آن ماجراها را بخوانم و در باره ی این سلطه ی زنانه بیشتر بیندیشم. بسیاری از مواردی که با آنها از طریق این داستانها آشنا شده بودم برای من نیز جالب توجه بودند. من نیز دوست داشتم که توسط مردهای دیگری در رختخواب به اوج لذت جنسی برسم اما نمی خواستم که این کارها باعث شود شوهر خود را از دست بدهم. حالا البته مطمئن نبودم که پس از آنجه در باره ی او فهمیده بودم آیا او را هنوز هم دوست دارم یا نه. اما در هر حال او شریک زندگی خوبی برایم بود و نمی خواستم او را از دست بدهم و وانگهی زندگی راحتی که برایم فراهم کرده بود را نیز دوست داشتم.سکس همیشه برایم بسیار مهم بود و این شد که یک فکر بکری به کله ام افتاد. منظورم همخوابگی با مردم نبود بلکه لذت بردن از آزادی و بی بندوباری جنسی بود.ابتدا لازم بود که نقشه ای بکشم یا ترفندی بیندیشم و ببینم تا کجا ها باید جلو می رفتم. آیا می خواستم مردم را به یک برده ی پایان و کمال تبدیل کنم تا به این ترتیب حتی عجیب ترین دستورات مرا هم اطاعت کند؟ هرچقدر بیشتر در این موارد فکر می کردم نقشه هایم ظاهر و لحن شیطان صفتانه تری پیدا می کردند. تصور آن که بزودی مردهای بسیاری با من همبستر می شوند آنهم در حالی که همسر خانم پرستم در صحنه حضور دارد و مانند یک بچه پادو و برده به من باید خدمت کند حس لذت بخش عجیبی به من می داد.من برای مدت چند هفته مردد بودم و بهتر دیدم که برای مشورت بیشتر با همان سایتی که ابتدا دیده بودم تماس برقرار کنم. سپس با خانمی در آن سایت رابطه داده شدم.تا آنجا که برایم مقدور بود به دقت احساسات خودم را برای او شرح دادم و در باره ی آن سایت های زنان سلطه گر که مردم به آنها عادت کرده بود نوشتم. چند روزی طول کشید تا جواب او را دریافت کردم. او مطالب زیادی برای نوشته بود و با دقت زیاد شخصیت مردم را تشریح کرد که چگونه می توانم مردم را به یک خانم ذلیل تبدیل کنم. او اندرز داده بود که می توانم تا هرکجا که توانم بود شخصیت سلطه گر خود را بر مردم مسلط کنم و وقتی برایش تشریح کردم که آرزوهای جنسی من در این خصوص چیست نظر او این بود که هیچ مانعی برای نجام آنها وجود ندارد.او نشانی اینترنتی را به من داد که از طریق آن می توانستم قفس فلزی کوچک پاکدامنی برای بستن بر روی آلت جنسی مرد ها را تهیه کنم. او به من اخطار کرد که اگر می خواهم همسرم را به شدت زیر سلطه خود دراورم ابتدا نباید با او هیچ گونه رابطه جنسی برقرار کنم.همان شب هنگامی که کاملاً برهنه در رختخواب بودم به مردم گفتم « من به بعضی روش هایی فکر کرده ام که می توانیم به کمک آنها زندگی جنسی خودمان را کمی هیجان انگیز تر کنیم. من تصور می کنم بتوانیم « سلطه بازی » کنیم خب نظر تو در این مورد چیست ؟» او در حالی که صورتش مانند خورشید می درخشید و به سختی سخن می گفت پرسید « این که برای من خیلی خوب می شود. خب تو چه چیزهایی در نظر دای ؟ »من گفتم « اگر برایت مانعی ندارد من نقش سلطه پذیر را بازی می کنم و تو نقش سلطه گر ». به ناگهان حال او خراب شد. این را از صورتش می شد به روشنی دید و این همان چیزی بود که حدس می زدم.گفت « خب باشه ». من با زیرکی گفتم « به نظرم کمی مایوس شدی. اگر دوست نداری که هیچ. شاید هم خودت پیشنهاد دیگری داشته باشی که چگونه بتوانیم روابط جنسی مان را مهیج تر کنیم ». از انجا که به نظر می رسید مردد است و می ترسد آرزوهای جنسی اش را بمن بگوید گفتم « بمن بگو در رویاهای جنسی ات چه می گذرد و چه کارهایی دوست داری بکنی. من برای همه چیز آماده ام و تورا درک خواهم کرد ». در این حال شروع کردم به نوازش کردن آلت جنسی اش.او گفت « آرزوی قلبی من این است که در این بازی تو نقش مسلط را بازی کنی ». با گفتن این جمله آلتش در دستان من تبدیل به یک میله فولادی شد و نمی توانست در چشمان من نگاه کند.من با زیرکی گفتم « باشه. سعی می کنم اما مطمئن نیستم که بتوانم تو را زیر سلطه خودم درآورم. تو باید برای انجام درست آن به من کمک کنی و هرچه گفتم اطاعت کنی. قبوله »؟ همه چیز طبق برنامه پیش رفت. در حالی که آلتش همچون میله ی پرچم سیخ و سفت شده بود و معلوم بود که به شدت تحریک شده است گفت « بله بله هرچه بگویی با کمال میل اطاعت می کنم ».اولین و مهمترین کاری که باید انجام می دادم در دست گرفتن رهبری روابط جنسی مان بود. در آن شب در تختخواب بر روی سینه ی مردم نشستم و شروع کردم به نیشگون گرفتن نوک پستان هایش. او با حق شناسی و سپاسگزاری کامل و در حالی که غرق لذت شده بود شروع کرد به بیرون دادن ناله های رومانتیک از گلویش. در همان حال حس کردم که چگونه آلتش سیخ شده و به باسن من فشار می آورد. آنگاه به او گفتم « از حالا به بعد در روابط جنسی ما تغییراتی رخ می دهد. تو باید یاد بگیری که چگونه من را از تمامی جهات و در تمامی نقاط بدنم بد عادت کنی. حالا می خواهم که با دهنت مرا به اوج لذت جنسی برسانی چون تا بحال در روابط جنسی معمولمان من هرگز به آن اوج لذتی که باید نرسیده ام. خب حالا پاشو و کس مرا انقدر بلیس تا دستور توقف کارت را بدهم. البته تو همیشه این وظیفه را انجام داده بودی، اما اگر قرار است که من نقش مسلط را داشته باشم باید این من باشم که تعین کنم چه موقع، کجا و تا چه مدت. تو باید یاد بگیری که از من اطاعت کنی در غیر این صورت همین حالا باید این بازی را متوقف کنیم. فهمیدی »؟او پاسخ داد « البته . . . یعنی بله خانم محترم هرچه شما بگوئید ».انقدر با او ور رفتم تا حسابی به هیجان آمد. سپس جوری روی صورتش نشستم که راه ورودی باسنم درست روی دهان او قرار گیرد و گفتم « اولین درس تو این است که کون مرا بلیسی. آرزوی من الان این است که انقدر سوراخ باسنم را بلیسی تا در همین حال به اوج لذت جنسی برسم. فهمیدی »؟« البته که فهمیدم. تو خوب میدانی که من همیشه عاشق غنچه ی باسنت بودم ». سپس دستور بعدی را صادر کردم « تا آنجا که برایت مقدور است زبانت را داخل سوراخ باسنم بکن ». در حالی که پاسخ مثبت او به علت فشار باسن من بر روی دهانش به خوبی شنیده نمی شد فشار بیشتری بر روی صورتش آوردم. حقیقتاً حس بازی کردن زبانش درون سوراخ باسنم بسیار شهوت انگیز بود.با عصبانیت به او گفتم « داری حوصله مرا سر می بری. زبانت را عمیق تر وارد سوراخ باسنم کن و پایان تلاشت را بکن تا حسابی به اوج لذت برسم. و تازه باید بدانی که از این به بعد خودت حق نداری بدون اجازه من به اوج لذت جنسی برسی. فهمیدی »؟ برای این که جواب او را بشنوم باسنم را از روی صورتش کمی بلند کردم. او گفت « بله خانم محترم ». سپس من شروع کردم به رقص درآوردن لمبر هایم و سوراخ باسنم را با فشار مناسب روی دهان او می مالاندم و با تحکم به او گفتم « حالا زبانت را از سوراخ کونم بیرون آورده و آن را تا آنجا که می توانی داخل کس مشتعلم فرو کن و مرا به اوج لذت برسان ». وقتی کار من پایان شد او از شدت نیاز برای به زیر سلطه درآمدن پایان و کمال می سوخت.من از این فرصت استفاده کرده و آن قفس پاکدامنی مخصوص مردهای به زیر سلطه درآمده را به اونشان دادم.ابتدا وحشت کرد اما پس از آن که کمی با او سخن گفتم راضی شد تا قفس را به آلتش وصل کنم. بعد با صدای بلند به او دستور دادم که « از این لحظه به بعد باید باسنم، پاهای سفیدم و هرجای دیگری را که لازم بود بلیسی. و فقط وقتی من اجازه بدهم می توانی به اوج لذت برسی و خودت را خراب کنی. اگر مخالفتی داری بگو تا همین الان بازی را پایان کنیم ».در حالی که آلتش در پشت قفس سیمی از هیجان و شهوت در حال انفجار بود گفت « سوگند می خورم که همیشه مطیع و گوش به فرمان شما باشم ». « حالا گوش کن تا بدانی که کارهای روزمره تو چیست. خیل خب. از امروز باید با بدن برهنه خانه را نظافت کنی و سپس از من تقاضا کنی تا به تو اجازه بدهم باسن مرا بلیسی ». بعد چون موقعیت را مناسب دیدم ادامه دادم « و آیا دوست داری بگذاری مردهای غریبه با همسرت عشق بازی کنند »؟ او گفت « خیلی با اشتیاق. اگر شما دوست داشته باشید چه اشکالی دارد ». آنگاه من دوباره روی صورت او قرار گرفتم تا برای بار دیگر سوراخ باسن و غنچه کسم را بلیسد و مرا به اوج لذت برساند. سپس از شدت خستگی خوابیدم.شب بعد در رختخواب به او گفتم « عزیزم مدت هاست که من دیگر از آن آلت کوچولوی تو چیزی حس نی کنم. من نیازمند یک آلت بزرگ هستم تا برایم فایده ای داشته باشد. آیا به عقیده ی تو حالا باید به دنبال یک کس کن قهار با آلت کلفت بگردیم که بتواند حسابی مرا به سیخ بکشد »؟ در حالی که این سخنان را می گفتم با دستانم با دودولش بازی می کردم و او را تا نزدیکی شدنش بردم اما آنگاه کارم را موقتاً متوقف کرده و گفتم « اما در آن صورت من اسپرم های یک مرد غریبه را در غنچه ی کسم خواهم داشت ». دوباره با دودول کوچکش بازی بازی را آغاز کردم اما مواظب بودم که به اوج لذت نرسد.« آیا اگر مرد دیگری سوراخ های مرا از آب محبتش پرکند تو حاضری آنها را هم بلیسی و تمیز کنی؟ اگر این کار را بکنی به من ثابت می شود که تو مرا واقعاً دوست داری ». سپس بدون این که منتظر جواب او بمانم به نوازش دادن آلتش چنان ادامه دادم که به شکل بسیار شدیدی به اوج لذت رسید و چنان آبی از آلتش بیرون ریخت که تابحال ندیده بودم.در چند شب بعد همین روش را در مورد او ادامه دادم و هر بار او را حسابی حشری می کردم اما نمی گذاشتم که به اوج لذت برسد. او به تمامی تقاضا های من به درستی پاسخ می داد اما هر بار در باره ی رابطه با مردهای دیگر سخن می گفتم و از او می پرسیدم که « آیا حاضری سوراخ های مرا بلیسی و آب های ریخته شده توسط مردان غریبه در آن را با زبانت تمیز کنی » پاسخی نمی داد. به اطلاع او رساندم که از این رفتارش اصلاً خوشم نمی آید.سپس او را مجبور کردم منزل را تمیز کند و شام مرا هم آماده نماید. من همراه او و هردو برهنه شاممان را صرف کردیم. سپس من به اتاق نشیمن رفتم و بر روی یک راحتی لم دادم. پاهایم را بر روی دسته های مبل گذاردم بطوریکه هر دو حفره ی ورودی ام کاملاً در دید بود. به او دستور دادم که پس از شستن ظرف ها بیاید و سوراخ های مرا بلیسد. هنگامی که در برابر من زانو زد ابتدا او را مجبور ساختم که غنچه کسم را بلیسد. در این حال پاهایم را بر روی شانه های او گذاردم و با آرامش خاطر بر روی مبل لم دادم و گذاردم که او به وظیفه اش عمل کرده و من هم به لذت خود برسم.مدت کوتاهی بعد حس نیاز به خالی کردن ادرار خود پیدا کردم. سپس به او دستور دادم که با من به حمام بیاید و یک گوشه چمباتمه بزند. سپس کسم را بر روی صورتش قرار دادم و گفتم که مایبم در دهانش ادرار کنم و او هم باید قطره به قطره ی آن را نوش جان کند. در واقع یکی از سایت هایی که مردم قبلاً از آن بازدید می کرد مربوط به ادرار کردن خانم ها در دهان آقایان بود و می دانستم که او از این کار لذت می برد. ابتدا خواهش و تمنا کرد که از این کار منصرف شوم اما وقتی اصرار مرا دید دهانش را درست زیر غنچه ی من قرار داد. سپس به اطلاع او رساندم که همین حالا می خواهم ادرار کنم و او حتی یک قطره را نباید به هدر بدهد. او هم اطاعت کرد و پس از پایان شدن ادرارم دور و ور غنچه ام را کاملاً با زبانش تمیز کرد.اکنون او در رویارویی با وضعیتی که توسط من اداره می شد دستپاچه شده بود. با این حال آلتش کاملاً سفت بود و از این رو التماس کرد که قفس فلزی پاکدامنی را از دور آلتش بردارم زیرا چنان فشاری را تحمل می کرد که هر لحظه حس می کرد آلتش به زودی منفجر خواهد شد. به او گفتم « غیر ممکن است. اکنون باید به طعم و مزه ای عادت کنی که در دهانت حس می کنی زیرا از این به بعد هر گاه من حس نیاز کنم به عنوان کاسه ی دستشویی من عمل خواهی کرد. او از این ضعف و زبونی اش چنان شرمنده بود که نمی توانست به من نگاه کند.سپس تصمیم گرفتم قفس پاکدامنی او را بردارم. پس از آن بعد از گذشت چند روز برای اولین بار روی آلتش نشستم. در این حالت نوک پستان هایش را چنان نیشگون محکمی گرفتم که فریادش درآمد. طولی نکشید که به اوج لذت رسید و غنچه ی مرا از آبش پرکرد. سپس در همان وضع بلند شده روی صورتش نشستم و کس پر از اسپرمم را روی داهنش فشردم و گفتم « دهانت را باز کن و مرا بلیس زیرا یک بار دیگر می خواهم به اوج لذت برسم. انقدر مرا با زبانت تمیز کن تا آب من هم بیاید ». وقتی پایان شدم دوباره در دهانش ادرار کردم.سپس به او گفتم « این وضع نمی شود. یا باید تلاش کنی و مرا درست و حابی بکنی و یا ما مجبوریم که یک کس کن واقعی پیدا کنیم تا کار مرا بسازد ». از آنجا که غنچه ام بر روی دهانش بود سخن گفتن برایش ممکن نبود. با تمامی اذیت و آزاری که نسبت به او انجام می دادم اصلاً متعجب نبود و معلوم می شد که هرچقدر من او را بیشتر تحت فشار بگذارم و سلطه ام را بر او افزایش بدهم او نیز مطیع تر خواهد شد.طی روزهای بعدی بارها در باره ی این که من بدن خودم را در اختیار مردهای دیگر بگذارم تا آنها بتوانند مرا به نحو احسن بکنند صحبت کردم اما او گوشش بدهکار نبود.حالا به راحتی عادت کرده بود که هنگام شام و در حالی که من ملبس هستم او برهنه بنشیند. من دامن های کوتاه بدون شورت می پوشیدم تا بتواند هرکاه دستور دادم مرا با سهولت بیشتری بلیسد. بطور مرتب نیز در دهانش ادرار می کردم و در مقابل جهت تشکر از او دودولش را دستمالی می کردم. دیگر روشن شده بود که من ارباب او هستم و سهم او در انجام کارهای خانه بیشتر و بیشتر می شد.یکی از شب ها یک سوسیس را برداشته ابتدا آن را در غنچه کسم فرو کردم و سپس آن را در باسنم غوطه ور ساختم. و سپس به او دستور دادم که آن را نوش جان کند. سپس به او دستور دادم « بیا اینجا جلوی من زانو بزن. باید مسئله ی مهمی را به اطلاعت برسانم ». او چهره ی دلواپسی گرفت زیرا می اندیشید که دچار مشکلاتی خواهد شد. من پاهایم را از هم گشودم، دامنم را کمی بالا زدم، با انگشتانم از دو طرف غنچه ام را کمی از هم باز کرده با تحکم به او گفتم « در حالی که با هم صحبت می کنیم بینی ات را این تو فرو کن. متوجه شدی »؟ « بله خانم محترم ».« چند هفته پیش وقتی به بخش هیستوری کامپیوترمان مراجعه کردم واقعاً شکه شدم ». او کفت « من دوست داشتم راجع به موضوعات مختلفی چیزهایی بخوانم و سردربیاورم ». من توی دلم خنده ام گرفت زیرا نفس هایش را حس می کردم و به نظرم می رسید که مستقیم داد از درون کون من صحبت می کند. بعد اضافه کرد « از همه جالب تر میان آنها موضوعات مربوط به سلطه زنانه بود ».» پرت و پلا حرف نزن. فکر نمی میکنی حالا من دیگر دقیقاً متوجه شده ام که تو از ته دل دوست داری که من بر تو مسلط باشم؟ من فرصت زیادی را روی سایتی که تو به آن علاقمند بودی سپری کردم تا پی بردم که تو مایل زفتن به زیر سلطه من هستی. طبیعت تو را یک شخصیت ضعیف « کون بلیس » آفریده. تمامی صفحاتی که تو در اینترنت مرور می کردی مربوط به سلطه زنانه بودند. وگر نه من از کجا به این ایده می افتادم که بر تو حکومت کنم؟ برای من یک واقعیت مسلم است که عمیق ترین آرزوی تو برده ی من بودن است. آیا درست نمی گویم »؟ در این میان آلتش دوباره داشت بزرگ تر می شد.او گفت « اما عزیزم ». سخنش را قطع کردم « حرف نباشد. از ته دل بگو به نظرت طعم ادرار من چکونه است؟ آیا وقتی داخل دهنت ادرار می کنم لذت می بری؟ لابد تا بحال دیگر عادت کرده ای که از غنچه ی من بنوشی. و شرط می بندم که در همین لحظه حتی مایل باشی که جرعه ای بیشتر بنوشی. این طور نیست »؟ او در نتیجه ی شیوه ی مستقیم پرسش های من شکه شده بود و صورتش از خجالت و تحقیر قرمز بود. « جواب بده. یا شاید ترجیح می دهی همین الان به این بازی خاتمه بدهیم ».« در واقع ادرارت خیلی به من مزه می دهد و مخالفتی با این کارت ندارم ». من گفتم « می دانستم تو یک خوک نوکر صفت هستی ». او گفت « بله درست است. همین است که می گویید ». در این میان بکلی گیج شده بود اما آلتش همواره سفت مانده بود. من با پرخاش گفتم « حالا دهنت را ببند و گوش بده. من بیشتر مایل به این هستم که از تو یک مرد خانم ذلیل بسازم ».در حالی دستم را پشت سرش قرار داده و با واردآوردن فشار بینی اش را عمیق تر در غنچه ام فرو می کردم گفتم « و تو میدانی که معنای این اصطلاح چیست؟ ». او جواب داد « بله، یعنی این که تو می خواهی با مردان دیگر رابطه جنسی داشته باشی ». « خیر، معنایش این است که از حالا به بعد به هرکه خواستم و هر وقت و هرکجا خواستم خودم را برای کس دادن تقدیم می کنم و تو هم حق دخالت نداری. حتی اگر کلمه ی در مخالفت با خواستم از تو بشنوم این قفس پاکدامنی ات برای دست کم یکماه باز نخواهد شد ».« در دفتری که کار می کنم مردان بسیاری هستند که مایلند آلتشان را تقدیم غنچه من کنند. شنبه آینده دانیل مرا خواهد کرد. حتماً تو او را به یاد داری. خیلی دلم می خواهد وقتی مردی مرا می کند حد اقل بیش از پنج دقیقه طول بکشد و التش خیلی بزرگ باشد. از این که سالها کس و کونم را حیف و میل کردی دیگر خسته شده ام ». در حالی که من توی دلم می خندیدم او گفت « لیندا، این کار را نکن. من سرش را از کسم بیرون آورده کشیده ای به گوشش نواختم. پس از گفتن حرف زشتی به او دوباره کله اش را به درون غنچه ان فشار دادم و بلافاصله بینی اش داخل کس در حال اشتعالم قرار گرفت.« من به تو قبلاً مگر دستور نداده بودم زبانت را نگه داری تا من بتو اجازه صحبت کردن بدهم »؟ او گفت « بله خانم محترم ».« وقتی شنبه به خانه آمدم انتظار دارم که دم در منتظر من باشی البته با بدنی برهنه و زانو زده. او چنان جواب قاطعی داد که من تحت تاثیر قرار گرفتم. ظاهراً اکنون می آموخت که باید روابط جنسی خارج از ازدواج مرا بپذیرد. سپس تصمیم گرفتم که در همان حال او را کمی بیشتر تحقیر کنم « وقتی دانیل آب محبتش را در غنچه من خالی کرد تو باید آن را بلیسی و تمیز کنی و بعد من برای نظافت بیشتر روی تو ادرار می کنم. فهمیدی »؟ وقتی دیدم آلتش از هیجان به لرزه درآمده توی دلم خندیدم. او گفت « هرچه شما بفرمائید. اما . . . اما اگر ممکن است از این کار صرف نظر کنید ». من با عصبانیت برای بار دیگر چنان کشیده ای به صورتش زدم که یکوری به زمین افتاد.با تحکم دوباره به او فرمان دادم « حالا به فوریت به وضعیت قبلی ات برگرد ». او بلافاصله زانو زد و بینی اش را مستقیم داخل غنچه من کرد. به او گفتم « فکر کنم به صلاحت نباشد با نظرات من مخالفت بکنی. فهمیدی »؟ « بله خانم محترم ». بعد به او گفتم « اگر کارهای خانه را به درستی و خوبی به انجام برسانی و شوهر گوش بفرمانی باشی شنبه اجازه خواهی داشت به هنگام حمام کردن کمک من باشی و برایم لباس زیبایی انتخاب کنی ».او در حالی که همچنان زانو زده و بینی اش درون غنچه ی من بود گفت « میس لیندا آیا اجازه دارم سوالی بپرسم ». « خب مثلاً چه سوالی »؟ در حالی که صورتش از خجالت سرخ شده بود سعی کرد چیزی را بر زبان بیاورد اما نتوانست. به او گفتم « آیا از آن بیم داری که بعد از این دیگر با تو رابطه جنسی نداشته باشم »؟ با سر جواب مثبت داد. « نگران نباش. گرچه نوع رابطه سکسی میان ما دیگر کاملاً تغییر کرده اما اگر همواره مطیع دستورات من باشی از این نظر مشکلی نخواهی داشت ».بعد از مکث کوتاهی ادامه دادم « من می خواهم که بر تو کاملاً مسلط باشم و اگر ببینم به طور صددرصد مطیع من نیستی هرگز با تو رابطه جنسی نخواهم داشت. از تو می خواهم که به طور مرتب و روزانه با سرویس دهانی و زبانی ات در خدمت من باشی. و خوب گوشهایت را باز کن. از این به بعد رابطه جنسی بین ما فقط و فقط میان زبان هرزه ی تو و سوراخ های آتش افروز من است ».« من تو را به تسلط کامل خودم در می آورم و این وضعیتی بود که خودت انتخاب کردی. اما در ضمن می توانم از تو برای آن که پاهایم و فرورفتگی های بدنم را با زبانت بلیسی استفاده کنم. آلت کوچولو و معصومت اکنون کاملاً زیر کنترل من است و هرگز بدون اجازه من با آن با اوج لذت نخواهی رسید ».او پرسید « اما اگر من این گونه تصمیم بگیرم که در شرکت در این بازی تسلط بر خودم خاتمه بدهم آن وقت چه »؟ من با نگاه تحقیر آمیزی به او جواب دادم « از جهت من اصلاً مانعی ندارد. آخر تو با میل خودت کنار کشیدی و حالا هم اصلاً آنچه بین ما می گذرد دیگر بازی نیست. فکر کردی که می توانی در برابر سلطه ی من مقاومت کنی؟ اگر چنین تلاشی به خرج بدهی تا چه مدت می توانی بدون رسیدن به اوج لذت سپری کنی؟ پاک فراموش کرده ای که کلید قفس پاک دامنی که به تو بسته شده دست من است. خوب در این باره فکر کن. تصور نمی کنم بتوانی بیش از 2 یا 3 روز تحمل کنی. خوب نگاه کن که چگونه آلتت با شدتی باور نکردنی خودش را به قفس پاک دامنی می فشرد. بتو اخطار می کنم که اگر جرئت به خرج بدهی و دستورات مرا اطاعت نکنی آنوقت با تو با شدت خیلی بیشتر از این رفتار می کنم ».من از جایم بلند شدم و به او پشت کردم. بعد دامن خودم را بالا زدم و در حالی که یکوری به سمت عقب و به او می نگریستم گفتم « به باسن من نگاه کن. فکر می کنی در برابرش مقامت کنی؟ فکر کنی اگر بتو اجازه بدهم سوراخ کونم را بلیسی آنقدر قدرت داری که بتوانی از این دستور سرپیچی کنی؟ با خودت بیهودی جنگ نکن و به خواهش های درونی ات اجازه ظهور بده ».او در پشت من زانو زد و شروع کرد به نثار کردن بوسه های رومانتیک اش بر باسن من. پس از لیسیدن تپه های هوس انگیزی که در برابر صورت خود می دید تلاش کرد تا با زبانش سوراخ کونم را بلیسد. در این هنگام آلت او در میان قفس پاکدامنی به شدت هرچه پایان تر می تپید. به زودی دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد و به ناگهان اسپرم سفیدی آنهم بدون آن که من آلت او را کمترین لمسی کرده باشم فواره کنان بیرن جهید.او گفت « اما لیندا، این رفتاری که با من داری منصفانه نیست ». من جواب دادم « آخ، تو پسربچه ی مامانی من، آنچه ما اینجا انجام می دهیم منصفانه نیست. اما این یک رابطه ی مبتنی سلطه ی زنانه است و در واقع خودت بودی که دلت چنین به زیر سلطه درآمدنی را می خواست. از حالا به بعد من خودم را تسلیم مردان بسیاری می کنم تا مرا حسابی بکنند. به هرکسی که از او خوشم بیاید کس می دهم و آنهم در حالی که آن دودول نازنین و کوچولویت در قفس پاکدامنی زندانی خواهد بود من شامپاین خواهم نوشید و تو همان موقع ادرار طلایی مرا خواهی نوشید «. او گفت « بله خانم محترم. بعد من گفتم « حالا دیگر کافی است. حال و حوصله ی شنیدن زرزر های تو را ندارم. هرچه زودتر برو به کارهای خانه برس. وگرنه حالت را حسابی جا می آورم. و از این به بعد باید بعد از این که کارهای خانه را پایان کردی در گاراژ لخت بشوی و در تمامی مدت همانجور برهنه بمانی. با این استثنا که قفس پاکدامنی ات همیشه همراهت خواهد بود ».اوایلی که برای به زیر سلطه درآوردن همسرم تلاش می کردم هدفم بیشتر این بود که می خواستم او را برای داشتن رابطه ی جنسی با مردان دیگر قانع کنم. اما حالا تصمیم گرفته بودم که از این فراتر بروم و بیشتر بخواهم. و من چیزی بیش از یک برده می خواستم. من یک نوکر شخصی می خواستم که هر دستور مرا بدون غرغر کردن اطاعت و اجرا کند.در یکی از شب ها او یکمرتبه زیادی کستاخ شد و من مجبور شدم تنبیه اش کنم. چنان باسنش را با کمربند چرمی شلاق زدم که تمامی آن دو تپه ی سفیدش پر از جای زخم کمربند شده بود. وقتی کارم با او پایان شد او درست مثل یک بچه گریه زاری می کرد. برای چندین روز بر روی باسنش همانجور جای شلاق ها به رنگ آبی مایل به بنفش باقی مانده بود. او دچار چنان درد و رنجی شده بود که من هنگامی که لیسیدن و مکیدن معمول باسنم را به انجام می رساند مجبور بودم روی شکم بخوابم. خاصیت این تنبیه حد اقل این بود که دیگر جرئت عصبانی کردن مرا به خودش نمی داد. تحت سرپرستی دلسوزانه ی من مردم پیوسته به یک الگوی قابل قبول از نوکری نمونه تبدیل می شد.ابتدا به او یاددادم که چگونه مرا در حمام بشوید، پاهایم را از موهای زائد آزاد کند و انگشتان دست و پایم را لاک ناحن بزند. سپس نحوه ی آرایشم و شانه کردن و فرم دادن به موهایم را یادش دادم. کوتاه کردن موهای اطراف غنچه ام را نیز به او آموختم. او نقش جدید خودش را به بهترین وجهی پذیرفت. هنگامی که قرار بود برای اولین کس دادنم به یک مرد غریبه بیرون بروم تمامی کارهایم را همسرم به نحو احسن انجام داد. در این بین البته بطور مرتب در خدمت لیسیدن و سوراخ کردن غنچه ی کس و کونم با زبان هرزه اش بود.شبی که قرار بود برای اولین کس دادن به منزل دانیل بروم نمی خواستم در خدمت لیسیدن کس و کونم باشد. به او گفتم « می خواهم برای آن که دانیل مرا به نحو احسن بکند و توسط آن آلت بزرگ او به اوج لذت برسم آماده شوم و حوصله ی کارهای دیگر را ندارم ». با این وجود دلسوزی مانع شد و به اجازه دادم ابتدا شانه هایم را ببوسد و پس از آن انگشتان پایم را که عاشقشان بود ابتدا حسابی لیسید و سپس در دهانش گذاشت تا بمکد. آن روز نیز تمامی کارهای خانه را او به درستی انجام داده بود. پس از آن که مرا به حمام برده و تمیزم کرد نوبت به خشک کردن بدنم، شانه کردن و آرایش موهایم، مالیدن یک لاک جدید بر ناخن های دست و پایم و دست آخر به آرایش صورتم پرداخت. لباس های مرا نیز از قبل و طبق دستورم آماده گذاشته بود و به تن کردن آنها نیز وظیفه ی او بود. هنگامی که دست آخر خودم را در آینه دیدم تصدیق کردم که حقیقتاً بسیار سکسی شده بودم و یقین داشتم که دانیل نیز سخن مرا تأیید خواهد کرد.ساعت هفت شب زنگ در بصدا درآمد. دانیل دنبالم آمده بود. به همسرم گفته بودم که باید دراتاق خواب بماند. نمی خواستم با دانیل روبرو شود. می دانستم که برای او این مواجهه بسیار تحقیرآمیز است. از آن گذشته چون او برهنه بود و جای زخم های کمربند بر باسن او هنوز محو نشده بود نمی خواستم دانیل متوجه بشود که من چقدر با همسرم با خشونت رفتار می کنم. من به او نگفتم که چه ساعتی به خانه باز می گردم اما او می بایست به هنگام مراجعت من چهارزانو مثل یک حیوان پشت در منتظر بماند.ساعت دو بعداز نصفه شب بود که به خانه برگشتم. دانیل سه بار حسابی مرا کرده بود. دو بار از غنچه کسم و یک بار از باسنم. فکر می کنم روی هم چهار ساعت را در خدمت تسلیم کردن خود به دانیل سپری کرده بودم. همسرم در همان حالت چهارزانویی که دستور داده بودم پشت در منتظر بود. پس از وارد شدنم به او لبخندی زدم و همین کافی بود تا او دامنم را درآورد و مشغول بوسیدن باسنم و لیسیدن سوراخ آن شود. او نفس عمیقی کشید و اسپرمهایی که در آنجا مانده بود را با زبانش تمیز می کرد.به او گفتم « این همان کاری است که لازم است انجام بدهی. دانیل مرا از عقب حسابی کرده و داخل کونم پر از آب منی اوست. حالا وظیفه ی توست که آنها را بیرون بیاوری ». با آن آلت کلفتی که دانیل داشت سوراخ باسنم هنوز باز باقی مانده بود و برای همسرم لیسیدن و بیرون آوردن آب منی دانیل کار دشواری نبود. هنگامی که این کار را به انجام رساند من از طرف دیگر روی تخت افتادم و گذاشتم تا همین خدمت را به غنچه ی شهلای کسم انجام بدهد. سپس لباسهایم را کاملاً درآورده و مرا راهی حمام کرد. در همین حال او زانو زده و با یک حوله منتظر من ماند. وقتی از حمام بیرون آمدم ابتدا پاهایم را بوسید و سپس دوباره به او دستور دادم که قطرات باقی مانده آب حمام را از غنچه ی کس و باسن رعنایم با زبانش بلیسد.اوضاع از آنچه من فکر می کردم بسیار بهتر پیش رفت. همسرم کارهای خانه را انجام می دهد، در حالی که من اوقات خود را با بازی تنیس می گذرانم. من اکنون دوستان زیادی دارم که در هفته سه یا چهار بار اجازه می دهم مرا به منزل خودشان دعوت کرده و هرجوری صلاح دانستند بکنند. وقتی به خانه باز می گردم تمیز کردم حفره های مخفی ام مثل همیشه وظیفه ی زبان گستاخ مردم است. او همه کار برایم انجام می دهد و برایم حکم یک برده ی سربراه را دارد. لذت جنسی برای او خلاصه می شود به این که گاه و گداری قفس پاکدامنی اش را باز کرده و دستی به آن آلت کوچولویش می کشم و در حالی که مشغول لیسیدن باسن من یا پاهای سکسی من است خودش را خراب می کند. اگر می دانستم زندگی انقدر شیرین است خیلی زودتر از این ها دست بکار به زیر سلطه بردم مردم می شدم.خواهشن فوش ندین داستان مال یکی از دوستای نتیم هست….فرستنده ‌ زهرا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *