آخر شب بود بازم خاطراتت ب ذهن مشوش من بیرحمانه تجاوز کرده بود.یاد روزایی افتادم ک مینشستم تو ماشینت و بدون هیچ تماسی با تو لباسام بوی عطرتو میگرفتن.یاد اولین لمس دستات.یاد قهوه ی رنگ پریده ی چشات…آره من قهوه رو تلخ دوست دارم ولی شیرینی قهوه ی چشمات بدجور بهم چسبیده بود…اون خرمایی موهات…یادته؟میگفتم خرمایی موهای تو از خرمایی موهای من خرمایی تره بلند میخندیدی میگفتی چقد خرما خرما میکنی؟ اره من خرما دوست داشتم ولی بعد از تو هیچوقت نخوردم.آخه تا خرما میدیدم یاد موهای موج دار و کوتاه مردونت میفتادم و بغض لعنتی چنگ مینداخت ب گلوم و رسوای جمعم میکرد.یا دته؟گفتی فردا واست سورپرایز دارم دل تو دلم نبودااااا تا صبح نخوابیدماااا. اون حلقه ک صبحش دستم کردی خستگی شب نخوابی رو از تنم بدر کرد.اشک تو چشمات جمع شد گفتی آرزوم بود روزی نگاهم کنی الان….بغضی ک از سر شادی تو گلوت نشست ی خفگی خوشایند رو بهت هدیه داد ک از ادامه ی حرفت عاجز شدی…ولی من فهمیدم تو دلت چخبره دستتو گرفتم گرم فشردم.آره من مغرور بودم.سختم بود بگم دوستت دارم.سختم بود بگم عاشقتم.ولی منکه عاشقت بودم.تو چشمام ندیدی موج عشقو؟؟ میگفتی دخترای مردادی خدای غرورن.خب منم مردادی بودم.چرا فک کردی حسم بهت عمیق نیست؟ منکه آهنگ عشق عمیق سیامک عباسیو تو ف لشت ریختم و تو ماشین دستمو رو دستت رو دنده میذاشتمو با عشوه های دخترونم باهاش زمزمه میکردم.یادته روز آخری چی بهم گفتی؟آره گفتی عاشقتم ولی نمیتونم باهات بمونم.گفتی بخاطر خودم میری.گفتی منکه عاشق نیستم جدایی سادس واسم.عادتم میشه.ولی من عاشق بودم.کاش غرورم ب قلبم چیره نمیشد.کاش نمیگفتم خوشبخت بشی.اره خوشبختیت آرزوم بود ولی کنار خودم.من فقط مغرور نیستماااا خودخواهم هستم.گفتم خوشبخت باشه ولی فقط بامن.وقتی واسه من نمیجوشه میخوام کله سگ بجوشهاشتباه کردم…رفتی و من نگاهتم نکردم.آره با خودم لج کردم.ولی ای کاش…ای کاش نگاهت میکردمو حال خرابتو میدیدم.فک میکردی بازی خوردی.فک میکردی حسم ی علاقه ی ساده و پیش پا افتادس.ولی من ندیدم شکستنتو.ندیدم اون دو فنجون قهوه ای ک حالا بجای شکر با اشک مخلوط بودن.ندیدم چشات تاره.ندیدم وسط خیابونی.ندیدم هیچی ندیدم.ولی شنیدم.صدای جیغ گوش خراش لاستیک ماشینو شنیدم.صدای قلبمو ک زلزله وار تنمو میلرزوند شنیدم.اما صدای آه تورو نشنیدم.برگشتم ب سمتت.اینبار دیدم.دیدم باریکه ی جوی سرخ روی صورتتو.دیدم رد نگاهتو.دیدم اشکی ک حالا بعد از رفتنت از چشمت چکید.دیدم اون چشمایی رو ک امتدادش ب سمت جایگاه قبلی من توی سردر پارک بود.اون پارک نفرین شده…گوشیمو دراوردمو آهنگو پلی کردمعشقم بهت عمیق بود اما تو حالو روزم رو نفهمیدی….با صدای مردی ک اسمش همسر بود از دنیای خاطرات پرت شدم ب زمان حال-اینجا چیکار میکنی؟تو ک خواب بودی؟+بیدار شدم خوابم پرید تو برو بخواب.-با هم میریمدستمو گرفتو کشید ب سمت اتاق.میگفت عاشقتم ولی هیچ لذتی واسم نداشت.اره من شکسته بودم.ولی نباید بازم دل میشکستم.نباید این غرور لعنتیم بازم آسیب میزد ب کسایی ک دوستم دارن.شاید واقعا عاشقمه.من دیگه عاشق نشدم ولی درنقش یک همسر موظف بودم ب محبت.-امشب تا صبح نمیذارم بخوابی فسقلچهب سمتم اومد و آهسته منو روی تخت کفن پوش سفیدم با گلهایی از کافور خوابوند.روم خیمه زد.نگاهش کردم ن قهوه و ن خرما.اما جنگلی سرسبزو سیاهی شب زینت بخش صورتش بود.ولی من از جنگل توی شب هراس داشتم.لباش داغ بود…اینو از تماس لباش با لبام فهمیدم.میلی ب همراهیش نداشتم ولی وظیفه بود.وظیفه ای از جنس نصیحت های مامان.وظیفه ای از جنس عذاب وجدان.پس با ولع لباشو ب دندون کشیدم ولب پایینشو تو حصار لبام اسیر کردم.سرشو تند ب اطراف حرکت داد ک رها کنم لبایی رو ک از بوسیدنش حسی نداشتم ولی این تظاهر ب عاشقی کاری بود و من عادت شده بود برام.مثل فاحشه ای ک مجبوره ب هم آغوشی با کسیکه عاشقش نیست.اما اون فکر میکرد از تبو تاب عشقه این همه عطش…هه…لباشو رها کردم ک نفسی گرفتو با ولع مضاعف بوسیدنو از سر گرفت.دست چپش تو موهام بود و دست راستش در جستوجو و فتح برآمدگی های تنم.از گرمای تنش گرم شدم.چنگی ب ابریشم سیاه پرپشتش زدم و پاهامو حلقه کردم دور کمرش.عاشق این کاربودو من مکلف بودم ب لذت دادن ب شوهر.دستاش رو تنم میرقصیدن و منو ب پیچ و تابی از سر شهوت وادار میکردن.روی دو زانو ایستاد و تاپ مشکیمو از تنم کشید با عجله منو ب شکم خابوند و سگک سوتین مشکیمو باز کرد و پایین تخت کنار تاپم انداخت.روی سینه هام خوابیده بودم و از بغل بیرون زده بودن ک دستاشو از زیرم ب سینه هام رسوند ک خودمو برای آزادی عملش بالا کشیدم.اونم چنگی ب سینم زد.پاشدو کامل لخت شد.همونطور دمر خوابیده بودم ک شلوارم مشکیمو کشید از پام.فقط ی شورت سیاه تن منو از حوّا متمایز میکرد.حوایی ک تازه پا ب این دنیای بیرحم گذاشت.برگشتم ک پاهامو از هم باز کرد وبین پاهام اومد.گوشه ی شورتمو کنار زد و شروع کرد ب زبون زدن ب لب های داخلی کسم و لب های خارجیشو با لباش میکشید.حس خوبی بود.اره عاشق نبودم اما چیرگی شهوت ب من باعث میشد توهم عاشقیم ب سرش بزنه و با اشتیاق بیشتر ب کارش ادامه بده.زبونشو میمالید ب کسم و از بالای شکاف کسم تا سوراخ کونم ادامه میدادو برعکس.رفت…برگشت…رفت…برگشت…زبونشو وارد کسم کرد و با صدایی ک از لذت خوردن بستنی از آدم بلند میشه کسمو میخورد.منی ک از لذت ب کمر باریکم ک حالا اسیر دستاش بود پیچ و تاب میدادم،سرشو فشار میدادم ب کسم.میدونست توی رابطه ب یبار ارگاسم شدن راضی نمیشم.پس انقد چوچولمو مکید ک حس میکردم داره کنده میشه و همزمان انگشتشو تو کونم میکرد و میچرخوند.آااااااه میکشیدمو لبمو گاز میگرفتم.تو کارش حرفه ای بود.انقدر ادامه داد ک پایان تنم منقبض شد.پاهام بهم فشرده شد.دهنم باز بود و پشت هم و تند آه آه میکردم.انگشتشو از کونم دراورد و منو ب حالت داگی قرار دادو خودش پشتم قرار گرفت.کیرش خواستی بود.صاف و بلند و نسبتا کلفت.دیدن قسمت بالایی کیرش ک ب تیرگی پایینش نبود و سر قرمز از جهش خونش شهوتمو مضاعف کرد.تو هر رابطه ای اول کونمو میخواد.منم دوست دارم. لوبریکانت روی پاتختی رو برداشت واول ب کون من مالید و انگشت کرد و بعدم ب کیر خودش.آهسته واردم کردو با دستاش کمرمو گرفت.دردی نداشتم اخه کار همیشه بود و سوراخ کونم گشاد شده بود.تلمبه میزدو گردنمو میمکید.زیر گوشم نجوای عاشقونه سرمیداد و پشت گردنو پشتمو بوسه بارون میکرد.بالیسی ک از سرشونه تا کمرم زد آااااه غلیظی کشیدم و خودمو بهش فشار دادم.ریتم نفساش نامنظم تر شد.لوبیکانتو ریخت کف دستشو همزمان ک تو کونم تلمبه میزد با دستش کسمو میمالید ک حسابی لیز شده بود.دیگه آه نمیکشیدم.جیغای خفه ای ک از لذت ارگاسم های پیاپی از دهنم خارج میشد اونو هم حشریتر میکرد.با سرعت ازم بیرون کشید و بدون وقفه وارد کسم کرد. بارها گفته ک منظره ی کس قرمز و کون سفیدت تو حالت داگی منو ب جنون میکشه.ب شدت تلمبه میزد و آه های مردونه میکشید.بی مقدمه سه تا انگشتشو هم وارد کونم کرد.آه بلندی سر دادم.ادامه داد و من برای چندمین بار ارگاسم شدم.توانایی موندن رو زانو و دستامو نداشتم ک متوجه لرزش پاهام شد و منو ب پشت خوابوند.پای راستمو انداخت رو شونش و کیرشو تو کسم عقبو جلو کرد.خم شدو سینمو میمکید.وحشیانه و عمیق.آه و ناله ای جیغ آلود میکشیدم ک صداش بلند تر شد.نفساش ب شماره افتاده بود.ب شدت ضربه میزد و صدای تماس بدنامون توی ناله هامون گم میشد. من پیاپی از ارگاسم های زود ب زود میلرزیدم کناله های بلندشو شنیدم و داغی آبشو توی واژنم حس کردم.بی رمق افتاد روم و بعداز بوسیدنم خیلی زود خوابش برد.حتی کیرش هنوز تو کسم بود.پلکام روی هم افتاد…….با حس سبکی ناگهانی چشمامو باز کردم ک دیدم از روم بلند شده.لبخند بیجونی در جواب بوسه ی از دورش ک با چشمک شیطونی همراه بود زدم و بلند شدم چنگی ب لباسام زدم ک گفتخانومی چرا همیشه مشکی؟سرمو ب زیر انداختمو گفتماخه مشکی ب پوست سفیدم میاد میخوام واست جذاب باشم…هه…کی از دل من خبر داشت؟ قلب من مرده بود دست خودم نبود.اماحقش نبود در جواب محبتاش کم بذارم واسش.مثل خودش چشمکی زدمو بوسی فرستادم ک ب حالت شیطنتی بوسمو رو هوا قاپید و جوابش داد.ب دیوونگیاش لبخندی زدم و وارد حموم شدم.شاید باید ب خودم فرصت دوباره میدادم…تا کی دومین دلبستمو با غرور و خودخواهی از خودم دور کنم؟اره اونم میدونست همش تظاهره ولی بروم نمیاورد.شاید میخواست کم کم عاشقم کنه…شایدم انقدری عاشق بود ک حضور من کافی بود واسش…کافیه.این دلبستگی جز عذاب چی داره واسم؟یقین دارم ک داری از اون بالا نگام میکنی.یقین دارم دلت نمیخواد عذاب بکشم…کمکم کن چینی دلمو بند بزنم.میدونم مثل قبلش نمیشه ولی از این شکستگی بهتره…تصمیممو گرفتم،نفس عمیقی کشیدم ک ب خودم تلقین کنم ک باید دوستش داشته باشم.قدم اولو برداشتم.در حمومو باز کردم و صداش زدم.گفت؛ جونم صابون میخوای؟+ن ی لحظه میای؟خیلی زود جلوی در حموم بود-جون دلم دلبرمخدایا چطور تونستم یک سال نبینم این عشقشو؟نکنه تو داری کمکم میکنی ک چشمام باز بشه و حصار قلبم بشکنه؟…اره من خواستم ازت…توم ک همیشه میگفتی هرچی تو بخوای. پس بازم شد اونی ک من خواستم… چشمامو رو هم فشار دادمو دستشو گرفتمو کشیدمش تو حموم.اولین بارم بودرنگ تعجبو تو نگاهش دیدم.ولی برق شادی تو چشماش خبر از پیروزیش میداد…بغلم کردو وارد حموم شد.بوسه ای داغ و عمیق ب پیشونیم زد و گفت-خوشحالم ک دلتم مثل تنت منو قبول کرد.با حیرت نگاهش کردم-اره خانومم میدونستم همه چیو.ولی بالاخره روزی میرسه ک عاشقم میشی.من عاشقت میکنم.بغض صداش غمی ب دلم نشوند.بغلش کردمو سرمو رو سینش گذاشتم+ببخش منو.تمام تلاشمو میکنم ک عاشق باشم وعاشقت بمونم و قفسه سینشو بوسیدم. دستی ب موهام کشید و گفتتو همه چیز منی میدونم ک میتونی و لبامو مُهر کرد….????ຖilค????ببخشید دوستان من تازه شروع کردم ب نگارش.داستان اولمسکس خداحافظی از خاطرات خودم بود.ولی خواستم ک ذهنمو برای نوشتن بکار بگیرم.بابت اشتباهات نگارشی داستان dirty dancer معذرت میخوام. هرکاری میکنم برای ثبت نام گذرواژه رو تایید نمیکنه اینه ک مجبور شدم اینجا معذرت خواهی کنم.مرسی ک میخونید.نوشته نیلا
0 views
Date: October 16, 2019