ژاکلین و عمویش

0 views
0%

با سلام من ژاکلین هستم و الان 30 سالمه خاطره سکسی که با عمویم داشتم را می خواستم برایتان بازگو کنم در این خاطره حوادثی که رخ داده عین واقعیت می باشد بدون هیچ اغراقی مطمئن هستم اگر تا آخر خاطره با من باشید لذت خواهید برد مخصوصا اواسط خاطره البته خدمت دوستان پیشاپیش عرض کنم که من داستان نویس نیستم بنابراین اگر از لحاظ دستوری نکاتی را رعایت نکردم و یا بی پروا خاطره ام را نوشتم ببخشید … با تشکر از مخاطبین وب لاگنمی دانم می توانم خود را مقصر بدانم یا نه از این نظر کلمه مقصر را بکار می برم چون از نظر اخلاقی در هیچ مکتب و هیچ قوانین جامعه ای مدرن نظر جنسی به اعضای خانواده را درست نمی پندارند بخصوص فامیل درجه یک به هر حال فکر می کنم در آینده می بایست( کارما) خود را پس دهم منظور از کارما همان عکس العمل عملکردمان می باشد….ماجرا بر می گردد به دورانی که من در مقطع دوم راهنمائی بودم و عمویم هم در مقطع چهارم دبیرستان من با مادرو پدرم در خانه مادر بزرگ زندگی می کردیم خانه مادر بزرگم دو طبقه و بسیار بزرگ بود طبق روال من صبح ها به مدرسه می رفتم و بعداز ظهر ها هم به کارهای خانه و درس خواندن می پرداختم ضمنا به کتابهای رمان نیز علاقه مند بودم و هر از گاهی به کتابهای پدر نظری می انداختم اما پدرم ممانعت می کرد ومی گفت فعلا فقط به کتابهای درسی خودت توجه کن به موقع اجازه می دهم که از کتابخانه استفاده کنی پدرم اهل کتاب خواندن بود و الحق که کتابهای بی نظیری داشت به هر حال تابستان سر رسید و فراغتی ایجاد شد و من با اجازه پدر توانستم به کتابخانه دسترسی پیدا کنم پدرم کتابهایی که مناسب من بود معرفی کرد و گفت کار ی به دیگر کتابها نداشته باشم .. .اولین رمانی که دوست داشتم بخوان برداشتم اسم آن سه تفنگدار نوشته الکساندر دوما بود بلافاصله شروع به خواندن کردم ماجرائی بسیار شگفت انگیز و پر حرارتی داشت داستان حماسی عشقی و تاریخی، در بین داستان نویسنده به روابط عشقی بین آدمها توجه زیادی کرده بود دو ماه طول کشید که رمان را به پایان رساندم چون ده جلد بود و هر جلدش نزدیک به 400 صفحه به هر حال در کتابی که بر شمردم و داشتم مطالعه می کردم حسی غریبی به من دست داد حس کنجکاوی ازشناخت اعضاء تناسلی خودم و شناخت اعضای تناسلی مرد …توجه کرده اید در دوران نوجوانی انسان تازه پی می برد به عوامل جسمی و روحی مربوط به مسائل جنسی خودش و لازم می داند که یک هم آهنگی با غریزه جنسی خود داشته باشد منتها به جهت سرکشی این غریزه و عدم آگاهی فرد نسبت به خویش درون همه ما دامنگیر خطا هایی شده ایم در کل در این دوران از موضوعی به این مهمی بیم داریم و حاضر نمی شویم به کارشناس یا دکتر و حتی پدر و مادر خود راجع به این مسئله که بسیار هم مهم است مشورت کنیم بنابراین برای اینکه پاسخگوی حس جنسی خودم باشم رفتم به سراغ کتابخانه پدر تا ببینم کتابی پیدا می کنم که در رابطه با مسائل جنسی سخنی گفته باشد همه کتابها را بررسی کردم اما کتابی نبود که بتواند به سوا لات جنسی من پاسخ دهد واقعا گیج شده بودم با ناکامی ازکتابخانه بیرون رفتم حدود یک هفته بعد از این جریان بود که یک مرتبه دل درد شدیدی دامنگیرم شد حال عجیبی داشتم کشاله های رانم هم درد می کرد از همه بدتر زمانی بود که در دستشوئی لخته خونی را در زیر پایم دیدم ترس دامنگیرم شد بود پیش خود فکر می کردم نکند سرطان خون گرفته ام اضطرابی عجیب بر من مستولی شد به اتا قم رفتم و پایان روز دیوانه وار به خود می پیچیدم دو سه روزی دل درد داشتم اما جرائت نمی کردم به مادرم و یا با دوستانم مشکلم را بگویم تا اینکه خود بخود دل دردم بر طرف شد اما این سوال با من بود که چرا به ناگاه دل د رد گرفتم وبه چه خاطر از مجرای تناسلی من خون رفته بود این موضوع داشت دیوانه ام می کرد این بود که حس کنجکاویم صد چندان شد حالا که فکرش را می کنم از خودم بدم می آید که چرا حجب و حیا اجازه نداد موضوع را با مادرم در میان بگذارم چرا بی خود ترس داشتم و صد چرای دیگر …خوشبختانه عمویی داشتم که با هم خیلی دوست بودیم طبعی بلند داشت و خیلی با هوش ، فکری به ذهنم رسید پیش خود گفتم سری به کتابخانه عمویم بزنم و یا سر صحبت را با او باز کنم ببینم می تواند کمکم کند عمویم خیلی درس خوان بود همیشه دوست داشتم مغز آن بجای مغز خودم می بود در حد سن و سالش اطلاعاتی داشت که همه را شگفت زده می کرد با توجه به این که در خانواده ما همه لیسانس و یا فوق لیسانس بودنند اما جالب این بود که همه مترسیدند با او که فقط سال چهارم دبیرستان بود بحث و جدل کنند کتاب حافظ و مولانا را از بر بود و خیلی خوب می توانست معانی کس و شعر ها را توصیف کند می توانست همه را هیپنوتیزم کند در هنگامی که شخصی را هیپنوتیزم می کرد از آن می خواست که ذغال آتشینی را لمس کند و شخص این کار را می کرد بدون اینکه دستش بسوزد و جالب این بود که وقتی از خواب مصنوعی شخص را بیدار می کرد هیچ آثاری از آتش بر روی دست شخص باقی نمانده بود همه آن را استثنائی می دانستند بهر حال دنبال موقعی می گشتم که به اتاقش بروم و سری به کتابهایش بزنم موقعیت فراهم شد و با عجله به طبقه دوم رفتم مادر بزرگم را قانع کردم که می خواهم کتابهای کمک درسی را که عمویم دارد از اتاقش بردارم سراسیمه به کتابخانه اش رفتم در پی جستجوی کتاب مورد نظرم بودم وای خدای من همه کتابهایش در رابطه با روح و هیپنوتیزم و فلسفه و ادبیات و پزشکی بود کتاب مورد نظر را نیافتم تنها کتابی که یافتم با زبان انگلیسی نوشته شده بود که عکس اعضای تناسلی خانم و مرد در آن گذاشته بودند و توضیحاتی را در زیر هر عکس منعکس کرده بودنند من هم که انگلیسی بلد نبودم گذاشتم تا خود دایی بیاید و درباره کتابی به این مضمون سوالی ازش بکنم به جهت استعداد عجیبی که داشت من دروس ریاضی و زبان و عربی کس کش را از او فرا می گرفتم بنابراین سوالم را گذاشتم زمانی بپرسم که سر کلاسش باشم روز کلاس فرا رسید رفتم طبقه دوم و عمویم را صدا زدم آن هم با آواز و سر و صدا جواب سلام من را داد در کل شوخ طبع بود به اتاقش رفتیم او همیشه با دیدن من و مادرم و اعضای دیگر خانواده لباس کاملی به تن می کرد خیلی دوست داشتم بدن عریان عمویم را ببینم چرا که ورزش پرورش اندام می کرد و بدنی ورزیده و عضلانی داشت کمری باریک سینه ای پهن و کات دار عضلات پشت کمرش شبیه هنرپیشه معروف هالیوود آرنولد بود بازو هایی پهن و ستبری داشت کنارش که می نشستم دوست داشتم بدنش را لمس کنم به موجب این حس خودم را سرزنش می کردم و دائما تف و لعنت به خودم می فرستادم که خدا چرا این حس غریب به سراغ من آمده نمی توانستم احساساتم را کنترل کنم از فکر این بدن سفید و خوش اندام نمی توانستم بیرون بیایم نماز می خواندم روزه می گرفتم دعا می کردم اما نمی توانستم این حس را که مملو از لذت بود را به مجرد دیدن بدن او کنترل کنم وقتی کنارش می نشستم تا درس فرا گیرم پایان حواسم به بازو های پیچیده و پاهای خوش تراشش بود به یکباره به من تلنگری می زد که آی دختر کجائی .. و با لبخند می گفت عاشق شدی من هم می خندیدم و در دل می گفتم که بله عاشق شدم در آن سن عشق را والایش غریزه جنسی می دانستم در این رویکرد عشق پدیده ای است زائیده پدیده جنسی و نه بیش از آن …خلاصه بعد از اتمام کلاس سوالم را پرسیدم گفتم دایی جان کتابی در رابطه با مسائل جنسی داری اوخندید و گفت اوه خدایا برادر زاده ما به سن تکلیف رسیده چقدرزمانه زود می گذره من هم با خنده جوابش دادم که طوری صحبت می کنی که انگار30 سال از من بزرگتری در جستجوی کتاب بر آمد، به غیراز قفسه های کتاب دو سه تا کمد هم داشت که مملو از کتاب بود یکی از کمدهایش را باز کرد وبعد از مدت زمان کوتاه کتاب را پیدا کرد…جهت استعداد عجیبی که عمویم داشت من دروس ریاضی و زبان را از عمویم فرا می گرفتم و حال د کتابی که به دستم داد به این مضمون بود ( پاسخ به مسائل جنسی و زنا شوئی ) اثر دکتر هانا استون دکتر ابراهام استون پیش خود گفتم عجب آدمی است این عموی ما از همه نوع کتابی دارد باور کنید که کتابخانه پدرم پیش کتابهای دایی صفر بود خوب البته نتیجه کتاب خواندنش هم گرفت الان جراح و فوق تخصص قلب و عروق است و در یکی از بیمارستانهای دنور واقع در ایالت کلرادو امریکا کار می کند یک دختر خانم آمریکائی خوشکل و با سواد هم به زوجه خود در آورده دختره دکتر است یک زندگی ایده آلی را هم برای خودش فراهم کرده که نگو خوش بحالش… الحق که سزاوارش بود البته من هم با داشتن چنین عموی بی نصیب نبودم توانستم با کمک او به دانشگاه بروم و در رشته حسابداری در مقطع لیسانس فارغ تحصیل شوم الان هم در بانکی مشغول به کار هستم و ازدواج موفقی را هم داشته ام . ..کتاب را با ولع ازآن گرفتم و شروع به مطالعه کردم هر روز دو سه مرتبه مطالب آن را می خواندم واقعا مطالب کتاب جالب بود با خواندن آن از بیو لوژی زناشوئی و اعضای تناسلی خانم و مرد و تولید مثل و دیگر مسائل مربوطه آشنا شدم و دیگر هیچ سوالی برایم باقی نمانده بود به غیر از سوالاتی از این قبیل که چطور به تعادل جسمی و روحی و آرامش برسم چطور نفسانیات ذهنم را کنترل کنم یکی از آن نفسانیات ذهن همان شهوتی بود که دست و پای من را بسته نگه داشته بود البته غریزه جنسی که خدا به انسان داده در جایگاه خودش نیکو است بعد ها با هم نشینی با عمویم و صحبتهای او معانی عشق و رویکردهای عشق را فهمیدم منجمله یکی از رویکردهای عشق( روش) بود . در این رویکرد عشق راهی است برای دریافت ژرفنای وجود دیگری . اگر تجربه عشق به فردی حاصل شد شناخت او حاصل می آید کسی نمی تواند از وجود سرشت دیگری کاملا آگاه شود مگر عاشق او باشد عشق در این منظر عمل روحانی است که توسط آن می توان صفات شخصی الگوی رفتاری و وجودی محبوب را بخوبی دریافت . گویی از این منظر فرد روشنی و بصیرت خاصی می یابد و از جایگاه رفیع با شفافیت و درخشندگی محبوب خود را نظاره می کنداز این دیدگاه عشق پدیده زاد نیست ، پدیده ای نیست که از پدیده دیگری زائیده شده باشد . چون پدیده زاد نیست ، لذا نمی توان آن را چون روانکاوان اعتلا یافته غریزه جنسی دانست ، اگر غریزه جنسی پدیده ای اصلی و ابتدائی است ، عشق نیز پدیده ای است اصلی . حتی میل جنسی معمولا حالتی است که از بیان عشق و وقتی جائز . مقدس و پاک است که مرکبی برای عشق باشد …خوب برگردیم به همان دوران بعد از خواندن کتاب حس غریب من دو چندان شد دیگر هر بارکه با عمویم کلاس داشتم بدنم سرد می شد ضربان قلبم تند تند می زد عرق سردی بدنم را فرا می گرفت آب دهانم خشک می شد پیش خود می گفتم خدایا نکند این حسی که از عشق می گویند همان حس غریبی است که من الان نسبت به عمویم دارم او هیچی کم نداشت خدا پایان زیبا ئیها را یک جا به آن داده بود چشمانی درشت و آبی با مژهائی بلند موهای مجعد خرمائی صورتی خوش فرم لبانی کوچک و قلوه ای به رنگ قرمز قدی بلند و پوستی سفید و عضلاتی ستبر و خوش تراش ابروهایی بلند و خوش حالت بقول مادر بزرگ ابروهای دایی هفت لنگه بود سیبیلی پر پشت اما نازک به رنگ خرمائی واز نظر درونی هم پسری بود با پشتکار زیاد وپاک همچون آینه، دریایی از اطلاعات و دانائی هم بود حقیقتا در این مورد همیشه حس حقارت جلو او می کردم هر دختری از خانواده آرزوی این را داشت که در آینده به آن ازدواج کند در آن موقعیت سنی تنها آرزویی که داشتم این بود که با عمویم ازدواج کنم اگر دخترانی که در اعضای خانواده ما بودنند با عمویم خوش و بش می کردنند واقعا از روی حسادت نمی توانستم تحمل کنم به هر جهت شهوت و یا همان زیاده خواهی افسار گسیخته باعث شد فکر نادرستی را طراحی کنم پیش خود گفتم عمویم را بطور غیر مستقیم تحریک کنم تا بدین وسیله از او کامیاب شوم از آن موقع به بعد هر موقع که به کلاس او می رفتم سعی می کردم بدنم را به بطور غیر مستقیم نشانش دهم شلوارک کوتاه و تنگ می پوشیدم و یا تاپ بدن نما به تن می کردم اما هیچ جرقه ای از جانب او دریافت نمی کردم خیلی پای بند به اصول اخلاقی بود در مکتبی طی طریق می کرد که برای همه تعجب آوربود کتاب هایی داشت که به هیچ کس نشان نمی داد همه خانواده بسیج شدیم که بدانیم پیرو چه آئینی و چه مذهبی است اما متوجه نشدیم البته این را می دانستیم که به هیچ مسلک و مذهبی تعلق ندارد اما به اعتقادات مردم خیلی احترام می گذاشت همچنین جایگاه مذاهب را نیکو قلمدا می کرد اما خود ش مذهبی نبود مه خانواده بسیج شدیم که بدانیم پیروبدلیل پایبندی آن به اصول اخلاقی خاصی راه مرا برای تصاحب کردنش صد چندان مشکل کرده بود سوالاتی در رابطه با مسائل جنسی از آن می کردم تا بتوانم حس جنسیش را تحریک کنم اما نمی توانستم هر روز لباسم را س-کسی تر می کردم تا ببینم نظرش به من جلب می شود اما نمی شد ناگفته نماند بدنم من در بین دختر ها تک بود الان هم در بین اکثر زنها بدن تکی دارم چرا که از دوران بچه گی من را می فرستادند ورزش ژیمناستیک الان هم در کنار کارم به مربیگری ژیمناستیک مشغولم به همین خاطر بدنی شبیه مان کن ها دارم مشخصات بدنی من از این قرار است موهای مشکی و پر پشت و بلندی دارم به غیر از موهای سرم هیچ جای دیگرم مو ندارد این یک مسئله ارثی است چرا که مادرم هم هیچ موی زائدی در بدن ندارد کون بسیار سفید و نرم و خوش فرمی دارم ، حلقه کونم به رنگ صورتی و بسیار تنگ است کس من اصلا مو ندارد و جالب اینکه لبه های کسم کوچک و به رنگ صورتی است ضمن اینکه خیلی کسم تنگ است با توجه به اینکه دو تا بچه زائیدم اما کسم خیلی تنگ است این یک حسنی است که خیلی از خانمها ندارند پستانهایم کوچک و خوش فرم است رنگ نوک پستانهایم هم صورتی است قدم نسبتا بلند است و کمرم باریک رانهای خوش فرم و تراشیده ای دارم چشمانم با دامی است و رنگ آنها عسلی است لبانی قیتانی و خوش فرمی هم دارم دندانهایم هم سفید و صدفی است تا بحال هم دندان پزشک نرفتم این هم موهبتی است که خداوند به من داده می گویند ارثی است آن روزها خیلی خواستگار برایم می آمد تا بلاخره بعد از فارغ تحصیل شدن با کمک و مشورت عمویم انتخابی درست و منطقی را از بین خواستگار هایم کردم و شوهر خود را برگزیدم مردم بسیار زیبا است اما مردم کجا و زیبائی عمویم کجا ، روشنفکر است ، مهندس عمران است و شرکت ساختمانی دارد عاشق همدیگر هستیم و زندگی بسیار پر ثمری را پشت سر می گذرانیم در اوایل ازدواجمان به جهت شور و شوق زیاد اکثر شبها عشق بازی می کردیم مردم شیشه عسلی برمی داشت و می ریخت بر روی پستانهایم و شروع به خوردن می کرد همچنین لیمو ترشی را قاچ می کرد وآن را آغشته به شکر می نمود کمی روی کسم می ریخت و این چنین کسم را می خورد زمانی که این کار را می کرد به نقطه اوج لذت جسمی می رسیدم الان هم این کار را می کند و گذر زمان اشتیاق مان را از همبستر شدن خدشه دار نکرده است مردم همیشه پاکیزه و معطراست و زمانی که می خواهد با من همبستر شود رعایت بسیار زیادی از نظر بهداشتی می کند این باعث می شود که به هنگامی که به نقطه اوج لذت می رسم کیرش را ببوسم وآن را در دهان خود بچرخانم من و مردم یک هارمونی زیبائی زمان همبستر شدن داریم هر دو با پایان اشتیاق و شور و هیجان احساسات خود را کند و کاو می کنیم و قبل از آمیزش زمان زیادی را به آهستگی به عشق بازی می پردازیم در زمان آمیزش هم با شور و اشتیاق سعی می کنیم که از نظر جسمی و هم از نظر روحی هر دو را پایان و کمال ارضا ء کنیم گاهی از شدت شوق همبستر شدن مردم کونم را به دندان می گیرد و می لیسد و می بوسد من هم با آن همکاری کرده شبیه گربه خودم را خم می کنم تا کیرش را از پشت فرو کند در کسم از دیدن کون سفید و خوش فرم من لذت می برد دو دست خود را بر روی کپلهایم می گذارد و کیرش را به آهستگی و با مهارت وارد کس تنگم می کند و با ضربه هایی آهسته کیرش را عقب و جلو می برد گاهی ضربه هایی با ظرافت و با آهستگی در حینی که از پشت کیرش را در کسم فرو کرده به کونم می زند که لذت بخش است اما این وضعیت در مدت زمان طولانی رضایت بخش برای خانم نیست گاهی چنان کونم را می خورد که از شدت هیجان جیغ می کشم اما هیچوقت کیرش را در کونم فرو نمی کند چرا که هم برای مرد ضررو زیان دارد و هم موجب درد و ضررو زیان برای رحم خانم می شود می توانید مطالعه کنید و دقیقا ضررو زیان ان را دریابید در کل هیچگونه حس خوبی در این کار نیست مواقعی که اشتیاقمان لبریز می شود هر دو به طور بر عکس بر روی هم می خوابیم آن کونم را می بوسد و می خورد و نوازش می کند و من هم کیرش را می بوسم ومی خورم و نوازش می کنم گاهی بر روی کیرش می نشینم و سینه هایم را در اختیارش می گذارم تا سینه هایم را بخورد و از طرفی کیرش را هم به درون کسم قرار دهد در این حالت دستانش را به دور کمرم و گاهی روی کونم قرار می دهد و نوازش می کند وای که چه حالی می دهد زمانی که کیر مردم داغ شده و شق کرده و در این حالت به کسم فرو می کند این بهترین پوزیشن برای خانم است این عمل من را به اوج لذت جسمی می برد برای او هم نهایت لذت را دارد چرا که خود می گوید وقتی در این حالت کس تنگت را می کنم انگار به اوج آسمان پرواز می کنم این نهایت اوج لذت است برای مرد زمان همبستر شدن، مردم کیرش را معطر می کند من هم مطابق او کس و کونم را معطر می کنم در کل قبل از خواب هر دو دوش می گیریم قبل از آمیزش هم هر دو خود را تخلیه می کنیم و سعی می کنیم زمان آمیزشمان حد اقل 3 ساعت بعد از صرف شام باشد بعد از آمیزش هم مجددا خود را تخلیه می کنیم صبحها هم هر دو دوش می گیریم به خاطر همین هر دو همیشه تازه و سر حال هستیم کلام بسیار موثر است وقتی در حال آمیزش هستیم به نجوا های هم گوش فرا می دهیم زمانی که مردم کیرش را از پشت در کسم فرو می کند چنان آهی می کشم که مردم به وجد می آید زمانی هم که مردم به رویم می خوابد و کیرش را در کسم فرو می کند نجوا کنان گوشم را هم می خورد در آن وضعیت به اوج لذت می رسم مردم هر از گاهی دنبلان می خورد به جهت اینکه هورمون مردانه دارد و نیروی جنسی را دو چندان می کند گاهی هم کمی زعفران اصل را در چایی می ریزد و می خورد من هم هر از گاهی رازیانه دم می کنم و می خورم چون هورمون زنانه دارد و نیروی جنسی خانم را دو برابر می کندآن روزها که نوجوان بودم و احساساتم را نمی توانستم کنترل کنم در روی تختخواب اتاقم تصویر عمویم را مجسم می کردم که در حال لب گرفتن از آن هستم در خیالم هر موقع که ازعمویم لب می گرفتم آتشی به جانم رخنه می کرد در تصورم خود م را می دیدم که به روی پاهای عمویم نشسته ام و سینه هایم را در اختیارش قرار داده ام و دائم زبانم را در دهانش می چرخانم دراوهامی که داشتم کیر عمویم را مجسم می کردم که از پشت به درون کسم فرو کرده با هرضربه اوجی از لذت دامنگیرم می شد اما بعد از خود ارضائی تاسف می خوردم که چرا چنین افکار شیطانی بر من غالب شده همیشه بعد از خود ارضائی از خودم بدم می گرفت اما مجددا به جهت سرگشتگی به خود ارضائی مشغول می شدم ولی بلاخره توانستم بر نفسم غلبه کنم و از خود ارضائی بطور کل پرهیز کنم در آخر نوشته هایم توضیح داده ام که چطور بر این عملکرد غلبه کرده ام …طی روزهایی که برای درس خواندن به اتاقش می رفتم روزی تاپی به تن کردم آزاد به شکلی که پستانم در آن نمایان بشود سوتین به تن نکردم دامنی کوتاهی پوشیدم و با خیال شیطانی خود پیش خود می گفتم این دفعه به کام خود می رسم اما برای اینکه مادر بزرگم متوجه نشود روب دوشامی بزرگ به تن کردم و رفتم به اتاق دایی در اتاق او را هیچ کس جرائت نمی کرد غیر مترقبه باز کند از بس سرش به درس و کارش بود همه می دانستند که قبل از ورود به اتاقش می بایست بقول گفتنی تعیین وقت بده تا ببیننش این از خصوصیات بد آن نبود چرا که همه کارش سر وقت بود و حساب شده حتی من هم سر موقع اگر در کلاس حضور پیدا نمی کردم در را مبیبست و دیگر اهمیتی نمی داد نه جشنی می آمد و نه عروسی اعضای خانواده فقط عید تا عید دایی را می دیدند جان کلام با چنین لباسی گفتم حتما تحت تاثیرش قرار می دهم سر ساعت به آهسته گی وارد اتاقش شدم متوجه من نشد چرا که سرش روبروی کامپیوتر بود و پایان حواسش به مانیتور خدای من آستین رکابی پوشیده بود و شلوارکی بر تن داشت اولین بار بود که بدن نیمه عریانش را می دیدم چرا که در مقابل اعضای خانواده همیشه لباس کامل می پوشید بدنی سفید و بلوری داشت اصلا موی زائد در بدنش نبود ماهیچه ای و پیچیده بطوری که سر کول و سر شانه اش شباهت با هنرپیشه معروف هالیود( آرنولد) را پیدا کرده بود از فرصت استفاده کردم و پایان بدن نیمه عریانش را با چشم هایم بوسیدم و لمس کردم بعد از آن گفتم دایی اجازه است بیکباره ترسید و حول شد و گفت دختر من را ترساندی خدا نکشه تو را چرا متوجه تو نشدم گفتم طبق معمول پایان توجه ات به کارت بود هنوز نمی دانست که با آستین رکابی و شلوارک جلو من ایستاده ناگهان به بدن خود نگاهی کرد و با عجله رفت پیراهن و شلوار خود را پوشید گفتم دایی من که محرم تو هستم چرا من را که می بینی می روی زود پیراهنت را می پوشی با خنده و مزاح گفت می ترسم چشمم بزنی گفتم الحق که درست گفتی کسی که این بدن زیبا و تراشیده را ببیند یقینا چشمت میزنه می بایست بدنت را بپوشانی آن هم با خنده گفت پس مثل سرخپوستها برایم زاج اسفند دود کن گفتم حتما این کار را می کنم گفت بلبل زبانی نکن بیا بشین کتابت را باز کن که کار دارم نشستیم و مشغول درس خواندن شدیم اما مگر افکار شیطانی دست از سرم بر می داشت همش به فکر دیدن بدن نیمه عریانش بودم و فکر کامیابی بیکباره روب دوشام خود را از دور بدنم باز کردم بدنم و دست و پاهام سرد شده بود دندانهایم از شدت شهوت به هم می خورد مغزم کار نمی کرد دیگر به هیچ چیز فکر نمی کردم نه شرم و نه حیا فقط در فکر این بودم که لبانم را به لب عمویم برسانم و بدنم را به روی بدن او بچسبانم دستم را زیر تاپ خود کردم و پستانم را گرفتم و شرو ع به مالشش دادم اما مگر این پسر سرش را می چرخاند که من را ببیند آب دهانم خشک شده بود ازشدت استرسی که داشتم از میزش فاصله گرفتم تا پاهای نیمه عریانم را ببیند لای پاهایم را باز کردم با این کار دامن کوتاه من بالاتر رفت دستم را از روی شورت بر روی کسم گذاشتم و شروع کردم به مالیدن اما این پسر اگر به چیزی گیر می داد پایان حواسش به کاری بود که میکرد گفتم دایی من متوجه نشدم میشه دوباره تکرار کنی رو به من کرد وبا تعجب نظاره گر من شد …دید که یکی از دستانم از روی شورت بر روی کسم است و دست دیگر روی پستانی که از تاپم زده بیرون نتوانستم به چشمان درشت و آبی و نافذش نگاه کنم تعجب کرده بود به خود لرزیدم و خودم را در آغوشش انداختم و لبانش را بوسیدم آتش گرفتم از این بوسه و بعد از آن بی اختیاربه گریه زاری افتادم و با صدایی مرتعش گفتم دایی دیوانه ات شده ام ..عاشقت شده ام ..بگذار در آغوشت بمیرم واقعا پایان بدنم داشت می لرزید خیلی با دراکت بود در آن موقع من را پس نزد دستانش را حلقه زد به دور گردنم و در گوش من نجوایی کرد و گفت می خواهی عشق را جستجو کنیم با صدای مرتعش گفتم بله دایی جان مرا ببخش من دخترهرزه ای شدم نمی توانم احساساتم را کنترل کنم آن هم احساساتی که مملو از زیاده خواهی است در آغوشش موجی از انرژی بود بدن سردم بیکباره تبدیل شده بود به یک آتشکده دستانم را در دستش گرفت و بوسید بعد ازآن گونه هایم راهم بوسید اما بوسه های آن ناشی ازهوس نبود هر بوسه ای آتشی در من ایجاد می کرد آرامشی خاص در من تجلی پیدا کرده بود دائم ذکری را زیر لب ادا می کرد اما من متوجه نمی شدم به من گفت که چشمانم را ببندم دستش را روی سرم گذاشت و به من گفت که این گفته را بگویم…این گفته چنین بودمن بدن خاکی و فروتن خود را اینجا گذاشته ام تا همرا ه تو بیایم ای ناجیخداوندا ، راهنمای خود را به من نشان بدهمسیر خود را به من تعلیم دهمرا در حقیقت خود راهنمائی کنبرای دیدن تو پایان روز را در انتظار خواهم نشست ، ای معشوق من به یاد داشته باش آن نور راهنمایت را و آن عشق نگاه دارنده را ، زیرا همیشه اراده تو بوده است که کمترین خدمت گذارانت را بسوی خود راهنمائی کنیبعد از این گفته گویا هیپنوتیزم شده بودم باور کنید که پایان حرفهایم از روی صداقت است دیگرهیچ یک از حواس پنجگانه ام عملکردی نداشت خود را سبک بال می دیدم نجوا کنان شنیدم که عمویم گفت همچنان چشمانت را بسته نگه دار و به هیچ چیز فکر نکن گفت در حین اینکه چشمانت را بسته نگه داشته ای توجه خود را به روی پیشانیت نقطه ای ما بین دو چشمت نگه دار وقلبت را به روی عشق باز نگه دار و اکنون ذکری را با من ادا کن وزن کالبد فیزیکی خود را حس نمی کردم بعد از اینکه مرکز توجه خود را به روی نقطه ای ما بین چشمانم قرار دادم همزمان با عمویم ذکر مربوطه را ادا کردم بعد از چند دقیقه دیگرهوشیاری فیزیکی از من رخت بر کند خود را دیدم که دارم پرواز می کنم در حالی که دست در دست عمویم داده بودم اما چهره عمویم را نمی دیدم حس امنیت می کردم شاد و مسرور بودم از بالابه زمین که نگاه می کردم زمین رنگ آبی داشت با درختانی سر سبز و بزرگ ، عمویم ذکر دیگری را ادا کرد و گفت تو نیز با من ادا کن با گفتن کلام مربوطه خود را در اتاق عمویم دیدم چنان آرامش خیالی به من دست داده بود که تا بحال نظیر آن را در طول زندگیم کسب نکرده ام بعد از اینکه خود را در اتاق عمویم دیدم کاملا هوشیار بودم اما نمی دانم که چه بر سر من گذشت موجی از انرژی در درون خود حس می کردم، دیگر هیچ احساسی از هوس و شهوت در وجودم نبود بدنم گرم شده بود و ضربان قلبم حالت تعادل خودش را کسب کرده بود مات و مبهوت نظاره گر عمویم شدم چشمانش سرخ شده بود و عرق از صورتش می ریخت به من گفت که این تجربه را به اعضای خانواده نگویم گفتم چه بر سر من گذشت گفت هیچ توانستی قلبت را به روی عشق باز نگه داری و آنگاه گفت چون انسان تنها امانت دار گنجینه محبت الهی است و محمول عنایت او می باشد ، عشق را باید نشانه کمال خود بداند . در این رویکرد به این موضوع اشارت رفته که انسانها مناسب با شان خود انتخاب معشوق می کنند و برترین انسان آن است که برترین معشوق را داشته باشد که خداوند سبحان است .این عشق تعریف شدنی نیست زیرا همه چیز در آن خلاصه می شود و حتی آدمی نیز سری است از اسرار عشق . این عشق عیب و حرص را برون می افکند و آدمی را از رذایل می شوید دریچه محبت و دوست داشتن مردم را بر او می گشاید . با چنین عشقی به مردم و جامعه از منظر مسوولیت نگریسته می شود .بعد از این سخنان و تجر به ای که برایم پیش آمد نگرشم به کل در رابطه با زندگی و هدف زناشوئی عوض شد و آرامش و تعادلی خاص بر زندگیم جاری گشت..دیگر هیچ وقت با نظر شیطانی با دایی یم نمی نگریستم عمویم را ناجی خود می دانم که در آن ورطله از گذر زمان دست یار ی بر من دراز کرد بعد از آن هم با یوگا آشنایم کرد که بتوانم نفس و احساساتم را کنترل کنم همچنین با عشق ناب نیز آشنایم کرد از آن زمان سعی کرده ام تا آن تجربه نابی که با عمویم داشتم را که همان فرا فکنی بود تکرار کنم اما خود نتوانستم و حال منتظر هستم که عمویم از آمریکا بیاید و تقاضایی در این مورد از آن بکنم تا بتوانم توسط او تجربه فرا فکنی دوباره ای داشته باشم هیچ چیزدر دنیا تا بحال نتوانسته این آرامش را به من ارزانی کند این تجربه حتما باید زیر نظر استادی دانا و توانا صورت گیرد .دلتان شاد …سرایتان آباد .. امیدوارم شما نیز عشق و زندگی را بیابید ….نوشته ژاکلین

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *