سلام میخواستم داستانی رو تعریف کنم که برام تا مدتها کابوس بود داستان از اون جا شروع شد که برادر خانم من کارخونه داره که تو اون یک منشی 25 ساله کار میکرد من یه 3 سالی بود داماد خانواده شده بودم ولی کارخونه نرفته بودم چون من تهران زندگی میکنم و اونا تو شهرستان خلاصه من رو یکبا ر بردن اونجا و اونجا بود که شیرینو دیدم(اسمش شیرین بود) من واقعا اولش اصلا تو نخش نبودم چون میترسیدم بهش تیکه یا چیزی بگم ولی رفتارشو اونجا که میدیدم کاملا تابلو بود اینکارست چند بار الکی هر روز میرفتم کارخونه که یه روز سره صحبتو باز کردم از سنش و ایجور چیزا پرسیدم که یهو خودش گفت من میرم ساعت 5 منتظرم اونور اتوبان تو هم بیا با هم یه دوری بزنیم من. اولش ترسیدم که نکنه برادرم خانمم ببینه ولی دلم و زدم به دریا رفتیم. تو ی ماشین گفتم امتحانش کنم دستشو گرفتم دیدم اصلا چیزی نمیگه بهش گفتم میای بریم خونه اونم گفت اره پس زنگ زدم به رفیق فابریکم که مغازه داشت رفتیم رفیقم رفت بیرون مغازه رو بست ازهم لب گرفتیم ودیدم مانتوشو در اورد و گفت از جلو پریودم ازکون بکن من واقعا از کون کردن عاشقشم انقدر شوهرش از کون کرده بود که با یه تف راحت رفت تو و آبمو ریختم توش و بعد دیگه این شد رابطه من و شیرین شروع شد هروقت که میرفتم شهرستان چند با ر میکردمش از کس و کون جرش میدادم تا اینکه یه بار که رفته بودم ببینمش بهم گفت خونه جور کون بریم اونجا منم که جا نداشتم ماشین رو از پدر خانمم قرض گرفتم و که الکی برم دور بزنم و رفتم سر قرار باهاش با هم رفتیم بیرون شهر اونجا پر بود از باغ سیب و انگور منم نمیشناختم شیرین گفت من میشناسم بریم جای خلوت و وسط راه زیپ و کشیدن پیایین گفتم تا غنیمت لااقل ساک بزن حین رانندگی نمیدونم براتون ساک زدن یا نه آدم هی گاز میده ترمز میکنه تا اینکه دیگه زد بالا شهوت و رفتم تو یه باغ که باز و فقط یه راه برو داشت و از همونجا باید دنده عقب میگرفتی تا برگردی رفتم ته باغو ماشینو خاموش کردم رفتیم پشت و شلوارشو کشیدم تا نصفه پایین و کردم انقدر استرسو شهوت قاطی شده بود که با سه تا تلمبه آبم آومد تا خودمونو جمع میکردیم یهو دیدم که یه ماشین داره یه راست میاد طرفمون (الان که دارم مینویسم بدنم میلرزه) سریع اومدم ماشینو روشن کنم دیدم وای خدا یه اسلحه جلوی شیشه ماشینه و یه نفر میگه بیا پایین با فریاد منو میگی پایان دنیا سرم خراب شد آسمونم کامل تاریک شده بود منو و شیرین اومدیم پایین و دیدیم دو نفر با دوتا کلت رو برومون وایسادن و یه آن دیدم یه سیلی محکم خورد تو گوشم انقدر شوکه بودم که اصلا دردشو حس نکردم و دیدم بله مارو از اون زمان که داشته شیرین تو ماشین برام ساک میزده تعقیب میکنند نه اینکه من هی سریع میرفتم و اینورو اونور میرفتم به ما شک میکنن تو یه شهر مرزی هم هستیم بیشتر زوم کرده بودن یه آن غافلگیر کردن خلاصه موبایلمو گرفتن توشو وارسی کردنو چون من جای دولتی کار میکنم همش عکس امام و ایچیزا توش بودو با خانمم که یکیشون پرسد خانم داری گفتم آره گفت پس چرا داشتی اینو میکردی منم هی میگفتم غلط کردم و از این حرفا واقعا ترسیده بودم آخه بدبختی اینجا بود که ساعت 11 شب هم بلیط تهرانو داشتم با خانمم و مادرخانمم قرار بود بریم فکر کنم ساعت 8 اینا بود یکیشون اونجا منو سیم جین میکرد اون یکی تو ی ماشین شیرینو ولی انگار اصلا شیرین نمیترسد خیلی خونسرد جواب میداد البته شوهر و یه بچه هم داشت نور علی نور بود قضیه توی این گیروویر یهو شوهر شیرین زنگ زد که کجایی که یکیشون گفت آروم باش بگو دارم میام تو ترافیکم از اون ورم هی خانم من زنگ میزد واقا دیر کرده بودیم خلاصه یه کاغذ اوردن روش نوشتن که ما شما رو کار گرفتیم و امضا کنید ما هم امضا کردیم و سوار ماشین کردن و ما رو بردن وسط راه متوجه شدم اینا مامور اطلاعات هستن و واسه یه کار دیگه به ما شک کردن و بعدش چون دیدن ما هردو متاهل هسیم فقط زهره چشم میخواستن بگیرن یه ساعت ما همینور چرخوندنو یه جا دیدم وایساد گفت برو پایین دیگه از این غلطا نکن منم پیاده شدم رفتم طرف ماشینم که اونیکه مامور ور داشته بود و اونور خیابون پارک کرده بود رفتم انقدر ترسیده بودم که یه میدونو سه با ر دور زدم ولی نمیتونستم برم به اون خیابونی که باید میرفتم با بدبختی خودمو رسوندم خونه و دیدم همه فکر کردن من تصادف کردم و انقدر دیر کردم ما رفتیم شبش به تهرانو دیگه ازاون به بعد رابطه منو شیرین هر روز کم رنگتر شد که الان فقط به یه سلام و خداحافظی رسیده این بود بدترین خاطره من امیدوارم سرتون نیاد و با آرامش کس بکنید.نوشته ssexhot
0 views
Date: November 25, 2018