کابوس شیرین

0 views
0%

فرید بابک،بابک دیوونه شدی باز؟مگه با تو نیستم؟-28،29،30،…فرید مرتضی زود بیا کمک این باز زده به سرش.مرتضیاومدم؛فرید تو مواظب هالتر باش نیوفته رو سینش منم دستاش رو می گیرم.-چشمام و باز کردم و دیدم فرید و مرتضی بالا سرم ایستادن و دارن سعی میکنن هالتر و از دستم بگیرنهالتر رو دادم دست فرید و بلند شدم،در حالی که نفسم به سختی بالا میومد و صورتم خیس عرق بود گفتم ولم کنین تو رو خدا، اینجا هم نمی ذارین تو حال خودم باشم؟یهو حس کردم گوشم داره زنگ می زنه و صورتم رفته رفته داغ تر میشه.سرم رو چرخوندم و مرتضی رو دیدم،در حالی که داشت دستش رو پایین میاورد گفتهر غلطی می خوای بکنی بکن فقط بیرون از در اینجا؛ می خوای اول جوونی بدبختم کنی؟بار اولت که نیست،اگه باهات نون و نمک نخورده بودم که الان با اردنگی انداخته بودمت بیرون.فریدبسه دیگه مرتضی تو هم زیادی تند رفتیحتما بنده خدا باز یاد قضیۀ لیلا افتادهمرتضیافتاده که افتادهآدم یاد کسی می افته خودش رو به کشتن میده؟- سرم و انداختم پایین و آروم گفتمشرمنده دست خودم نبود،یهو یادم رفت کجام و چیکار میکنممرتضی روش رو بر گردوند و غرغر کنان رفت نشست پشت میزش.مرتضی مربی باشگاهمون بود؛با هیکلی درشت و اندامی ورزیده؛خب بیخودی مربی پرورش اندام نبود کهسوای این ،از قبل با هم دوست بودیم و گه گداری برا پیک نیک بیرون می رفتیم. یادمه یه بار که رفته بودیم پیک نیک سر یه شرط بندی مرتضی باخت و مجبورش کردیم بره بالای درخت و برامون ادای میمون رو در بیارهمنم رفتم روی تخته سنگ کنار رودخونه نشستم تا بتونم فیلمش رو بگیرم.غافل از اینکه شاخه خشکیده درخت تاب وزن آقا رو ندارهاون وقت دیدیم مرتضی با کله اومد تو زمین و گرد و خاک همه جا رو گرفتمنم که داشتم فیلمش رو می گرفتم با دیدن این صحنه تا اومدم بخندم گوشیم از دستم سر خورد رفت تو آبدیگه همه از خنده ولو شده بودن رو زمین ،حالا تصور کنین من به مرتضی می خندیدم و مرتضی به من،بچه ها هم به هر دوتامونخلاصه با اینکه دو مورد تلفات داشتیم ولی اون روز خیلی خوش گذشت…….هی یادش بخیر دوران خوشی چه زود میگذره…فریدخوبی بابک؟بابک با توام کجایی باز؟بابـ…-هومفریدتو امروز معلومه چت شده؟اون قضیه که خیلی وقته تموم شده.-کدوم قضیه؟فریدقضیۀ لیلا دیگه-خبفریدخب به جمالت،دیگه اتفاقیه که افتاده؛نمیشه کاریش کرد.آدم بهتره بعضی جاها بیخیالی طی کنه.آخه اینجوری نابود میشی.یکم فکر خانوادت باش.هر بار میام در خونتون مامانت سین جیمم می کنه،می گه تو می دونی بابک چرا چند وقته اینجوری شده؟بابا من چقدر دست به سرشون کنم آخه؟اصلا اینبار اگه پرسید همه چی رو می گم بهش-تو بیخود می کنی.اصلا دیگه نمی خواد بیای در خونمون،اینجوری از کسی هم سین جیم نمی شیفریدما رو باش به خاطر کی داریم خودمون رو به آب و آتیش می زنیمپاشو لباساتو بپوش بریم یه چرخی تو این خراب شده بزنیم شاید دلت وا شه.-من حوصلشو ندارم،خودت بروفریدبازم این زد رو دندۀ لجبازی،تو پاشو بریم وا کردن دلت با منپشیمون نمی شی ها-گفتم که حسش نیست.می خوام یکم تنها باشم.خوب می دونی که من از اصرار خوشم نمیاد،پس بیخود خودتو خسته نکن.فریدباشه هر جور راحتیپس من برم لباسامو عوض کنم.-تو برو من فعلا می شینم تا کمی عرقم خشک بشه.فرید بهترین دوستم بود.با اینکه همش سر به سرش میذاشتم ولی ته دلم خیلی دوستش داشتم.از بچگی با هم همبازی بودیم.تا سال آخر دبیرستان هم توی یه نیمکت درس خوندیم،تا اینکه من مکانیک قبول شدم و اون عمران.یادش به خیر اون روزی که نتایج کنکور رو گرفتیم.چون سعید کامپیوتر نداشت قرار شد نتیجه اونم من چک کنم.ساعت 830 بود که نتایج اومد رو سایت سازمان سنجش؛با اینکه وضع و اوضام تو کنکور بد نبود ولی باز دلشوره داشتم.اول یوزر پسورد سعید رو وارد کردم؛دیدم مهندسی عمران شهر خودمون قبول شده.لبخندی از رضایت تو صورتم نشست.حالا نوبت خودم بود؛تا دیدم که مکانیک قبول شدم از خوشحالی همچین پریدم هوا که زانوم به لبۀ میز گرفت،درد وحشتناکی تو زانوم پیچید و فکر کنم صدای آی گفتنم رو تا 7تا کوچه اونور تر هم شنیدنحالا خوب بود کسی خونه نبود و الا زهر ترک می شد از صدای نکرم(مامان و پدرم هر دو شاغل بودن).با خودم گفتم سالی که نکوست از بهارش پیداستاحتمالا تو جشن فارغ التحصیلی هم باید تو تابوت حملمون کنناز فکر خودم خندم گرفتتو این گیر و دار هم صدای زنگ تلفن بلند شد.غرغر کنان رفتم سمت تلفن.فرید بود،با لحنی که حاکی از اعصاب به هم ریختم بود جواب دادم-الوفریدسلام بابک جان،با زحمت های ما؟-اولا صد بار گفتم که آدم باباش رو با اسم کوچیک صدا نمی کنه،دوما از اون روزی که نطفۀ نحست ازکاندوم جر خوردم ریخت اونجای ننت فهمیدم که دردسر سازی و چیزی جز زحمت برام نداری،سوما برا اینکه ضایع نشی سلامفریدباز تو بی تربیت شدی و پاچه گرفتی آقا سگه؟مگه سهمیۀ استخونت رو نگرفتی که باز صدای پارست همه جا رو ورداشته؟-سگ تویی و اون پدر سگ مصبت.مگر اینکه دستم بهت نرسه.بچه هم بچه های قدیمحالا بنال ببینم چی می خواستی بگی؟فریدالان تو تلوزیون گفتن نتایج رو گذاشتن تو سایت.جون من زود برو نگاه کن خبرشو به منم بده.-اشتباه گرفتی جناببه جای 8 آخرش 2 بگیری میشه شماره کافی نت سر کوچهمنتظر جواب نشدم و زود قطع کردم.نمی دونم چرا باز کرمم گرفته بود و می خواستم اذیتش کنم.دوباره زنگ زد.به زور جلوی خندم رو گرفته بودم و جوابش رو دادم-الو بفرمایید؟فریدتو آدم بشو نیستی بابک؟-تخم سگ بازم که توییمگه نگفتـ…فریدجون مادرت اذیت نکن بابک.دیشب نتونستم از استرس بخوابم.-اه اه اهحالم بهم می خوره از این سوسول بازیااسترس کیلو چنده؟من خواب نازنینم رو با هیچی تو دنیا عوض نمی کنم.بَسِته دیگهنمی خوام به گریه زاری بیفتی. عمران همین جا قبول شدیبرا شیرینیش هم باید 2 سِت کون مارو مهمون کنیفرید با صدای بلندی که خوشحالی توش موج می زد گفتجدی میگی بابک؟-آره دروغم چیه؟فقط شیرینیه ما یادت نرهآخه باید روحیه بگیرم که تا سال بعد حسابی درس بخونمفرید که انگار پنچر شده باشه با لحنی پر از سوال گفتیعنی چی؟مگه تو قبول نشدی؟-نه دیگهکنکور 99 شانسه که اونم بر می گرده به بچگی آدماگه به کسی داده باشی حتما سال اول قبول میشی وگرنه باید مثل من بمونی کونت رو پاره کنی برا سال بعد که اونم شاید یه جای درندشت قبول شیفریدالهی برات بمیرم.الان خیلی ناراحتی؟-نهباید باشم؟فریداصلا منم باهات میشینم میخونم که سال بعد دوتایی یه رشته بهتر قبول بشیممن دلم نمیاد بدون تو برم دانشگاه.-بابا جمع کن این کاسه کوزتوکسی ندونه خیال می کنه لیلی و مجنونیم.فریدبابک،جون مادرت راست میگی که قبول نشدی؟قَسمِت دادم هانقطه ضعفم رو خوب می دونست،هر جا کم میاورد جون مادرم و قسم میداد.-آره بابا،یعنی نهراست نگفتم که قبول نشدمفریدپاک گیجمون کردی.بالاخره قبول شدی یا نه؟- تو هم کشتی ما رو با این آیکیوتبرو یه تست بده حتما؛فکر می کنم جلبک بیشتر از تو حالیشهمکانیک همینجا قبول شدم.فریدجون می کندی همون اولش بگی؟همیشه آدم و نصفه جون می کنی تـ…-جووونتو بده،من قول میدم تموم جون بکنمتاصلا با جون و دل میکنمت.فریدکیرم دهنت با این صحبت کردنت.اصلا انگار یه رودۀ راست تو شکمت نیست.-چرا اتفاقا یکی داشتم؛ کندمش گذاشتم لای پامفریدبابا تمومش کن.اونقدر کس کس و شعر گفتی که یادم رفت اصلا واسه چی زنگ زده بودممن برم به مادرم خبرشو بدم،حتما خیلی خوشحال میشه.-الهی قربونش برم مناز عوض منم یه بوس از لباش بکن بگو شب در و باز بزاره برا…فریدآدم بشو نیستی توعصر می بینمت،خداحافظ این وگفت و گوشی رو قطع کرد.لبخندی از رو رضایت رو لبم نشته بود.حال می کردم وقتی حرص یکی رو در میاوردمبابکبابک باز خل شدی؟صدای فرید بود که من رو به خودم آورد.-با من بودی؟فریدنه پس با عمت بودم 10 دقیقه پیش داشتی خودتو به کشتن می دادی الانم که نشستی اینجا داری خود به خود می خندیهر چی هم صدات می کنم جواب نمیدی.-اه پدر گیر دادی تو هم هاجون من یه امروزه رو بی خیال ما شو.فریداکی، من دارم میرم،مطمئنی که نمی خوای با من بیای؟-نه گفتم که تو برو من می خوام یکم پیاده روی کنم.با هم خداحافظی کردیم و من رفتم سمت رختکن.عضلات بازوم گرفته بودن.به سختی لباسام رو عوض کردم و اومدم بیرون که با مرتضی خداحافظی کنم.-خسته نباشی داداش،شرمندتم،دیگه از این اتفاقا نمی افته.از رو صندلی باند شد و اومد طرفم.بغلم کرد و گفت اونی که باید ببخشه تویی.من زیاده روی کردم.بابک من نگرانتم.ببین چی به روز خودت آوردی؟تو اون بابکی که من می شناختم نیستی.نذاشتم ادامه بده.از بغلش اومدم بیرون و در حالی که به زور جلوی اشکام رو گرفته بودم که تابلو نشه بهش گفتمدیرم شده مرتضی،باید برم.مرتضیاز دستم دلگیر نباشبه سلامت داداش.مواظب خودت باش.ساک ورزشیم رو از شونم آویزون کردم و از پله ها بالا رفتم.از در که اومدم بیرون لرزشی تو تنم از سرما حس کردم که حاکی از فطرت غروب سرد پاییزی بود.به ناچار زیپ سوییشرتم(sweat shirt (رو تا آخر کشیدم بالا،دست هام رو گذاشتم تو جیبم و به راه افتادم.هنوز دو قدم نرفته بودم که خروشی از آسمون نگاه من رو به سمت خودش ربود.انگار دل آسمون هم مثل دل من پر بود،یاد ترانه ای از همدم تنهایی هام افتادم و زیر لب زمزمه کردمآسمون سنگی شدهخدا انگار خوابیدهانگار از اون بالا هاگریه ها مو ندیدهبه اینجای کس و شعر که رسیدم سدی که برای اشک هام ساخته بودم شکست و سیل اشکم جاری شد.دلم پر بود از گلایه ها،ناله ها و چراها.چرا این بلا باید سر من میومد؟ای خدا مگه من چیکار کرده بودم؟چه بدی در حق کسی کرده بودم؟تنها پاسخم برا این سوالا قطره های اشکم بودن که بی پروا ریخته می شدن. بالاخره بغض آسمون هم شکست و مونس چشمام شد.قبلا از بارون متنفر بودم ولی الان نمیدونم چرا دوستش دارم.شاید حس سبکی بهم میده،یا سرپوشی هست برای گریه زاری هام،شاید هم من و یاد چیزی میندازه…درست 6ماه پیش بودتازه 2 روز بود که پروژم رو ارائه داده بودم و دیگه فارغ التحصیل محسوب می شدم.احساس سبکی میکردم.انگار که یه بار سنگین و از رو دوشم برداشته باشن.می خواستم چند روزی رو برم مسافرت که کمی دلم وا شه بیام بشینم برا ارشد بخونم.آخر سر تصمیم گرفتم که با فرید یه سر بریم نمایشگاه کتاب تهران و چند روزی هم اونجا خونۀ دانشجویی یکی از دوستامون سر کنیم و برگردیم.هم فال بود هم تماشااینجوری هم یه آب وهوایی عوض می کردیم و هم اینکه کتابای مورد نیاز کنکورمون رو تهیه می کردیم.روز موعود فرا رسید.مامانعزیزم مواظب خودتون باشین.رسیدی حتما زنگ بزن.-باشه مادر جان حتما.مامان این میوه و آجیله.برا راحتون گذاشتم.- مگه می خوایم بریم سفر قندهار که اینهمه گذاشتی؟یا نکنه قراره مسافرای اتوبوس رو هم به صرف دسر مهمون کنیم؟ماماندو قلم میوه که این حرفا رو نداره مادر.تازه دوتاتونم جوونین و نیازمند انرژیبابامخانوم کم لوسش کن این بچه رو،الان اتوبوس میره جا می مونن هابا این حرف پدرم چاره ای جز خداحافظی و سوار شدن به ماشین نداشتم.فرید قبل از من رسیده بود.با هم خوش و بشی کردیم و رفتیم سوار اتوبوس شدیم.-کیرم دهنت با این بلیط گرفتنت.یهو می گفتی اگه جا ندارین می تونیم دنبال اتوبوس هم بدوییمآخه اینجا کلاس اخلاق اسلامیه که برام لــژ نگه داشتی؟فریدخب چیکار کنمجا نداشتن.-لابد اگه بهت تاکید نمی کردم که می رفتی از این بنز لاک پشتی ها می گرفتیاینو گفتم و پاهام رو انداختم رو پشتی صندلی جلویی،هدفونم رو گوشم کردم،چشمامو بستم و رفتم تو فاز متالیکاSo close no matter how farCouldn’t bi much more from my heartForever trusting who we areAnd nothing else mattersاینجای آهنگ که رسید حس کردم یه چیزی داره به پام فشار میارهچشامو باز کردم دیدم نفر جلویی می خواد صندلیش رو بخوابونه ولی چون پام و گذاشته بودم پشت صندلیش نمی تونست تکونش بدهقیافش به سپاهی ها می خورد.دوباره سادیسمم عود کرد.منتظر شدم تا وقتی دوباره دسته رو کشید و خواست با کمرش به پشتی فشار بیره یهو پام رو آوردم پایینصندلی با سرعت اومد عقب و دیدم یه صدای تقی اومد و یارو همراه صندلیش ولو شد رو پامبا صدای شکستن صندلی همه سر ها به طرف عقب برگشت و کله کچل جناب شوفر هم از این قاعده مستثنی نبود.فرید که فهمیده بود من عمدا این کار رو کردم رنگ به صورتش نموندبا همکاری گروه امداد(مسافرای اتوبوس)یارو رو بلند کردن و صندلی از رو پام برداشته شد.جناب شوفر که کله و صورتش عین لبو شده بود(شبیه اون شکلک عصبانی یاهو مسنجر شده بود) تشریف فرما شدن.کلی با برادر سپاهیمون جر و بحث کردن که دست آخر برادر مجبور به ترک اتوبوس شدنمنم که خودم و زده بودم به موش مردگی(مثلا پام درد گرفته بود خب) لطف جناب شوفر شامل حالمون شد وبه همراه فرید از لژ اتوبوس به صندلی مهمان ویژه راننده(ردیف اول) نقل مکان کردیم وتا خود تهران با چای و سیگار ومیوه و آجیلی که مادرم داده بود از خودمون پذیرایی کردیم.خلاصه 3 روزی رو هم تو تهران سر کردیم و با بچه ها کلی خوش گذروندیم و موعد برگشت فرا رسید.تو ترمینال جلوی گیشه بلیط فروشی دو تا دختر ناز رو دیدم که داشتن بلیط می خریدن .یکیشون مانتوی کوتاه مشکی با شلوار جین تنگ آبی و کفش all star پوشیده بود که با گونه های برجسته، پوست برنزه و موهای های لایتش که از جلوی شالش زده بود بیرون دل هر جوون و پیری رو اسیر خودش می کرد.اون یکی کمی ساده تر و در عین حال با کلاس تر به نظر می رسید. مانتوی کرم با شلوار قهوه ای و یه روسری با رنگ های شاد که زمینۀ کرمش با مانتوش کاملا هم خونی داشت دورنمای زیبایی ازش ساخته بود.صورتی که سفیدی توش موج می زد با چشمای براق عسلی و موهای قهوه ای با فر ریز که حسابی هم با ژل برقشون انداخته بود به جذابیت چهرش اضافه می کرد.یه لحظه برگشتتم سمت فرید تا اشاره ای بهش بدم که از دیدن این موهبت الهی بی نصیب نمونه که دیدم آقا با لب و لوچه ای آویزون محو تماشا شده و اصلا حواسش به من نیستیه ابروم رو انداختم بالا و با لحنی کنجکاوانه و کاملا جدی بهش گفتمببخشید جناب الان تو چه مرحله ای هستین؟فرید که با صدای من کمی به خودش اومده بود گفتیعنی چی تو چه مرحله ای هستم؟-یعنی داری لختش می کنی،می مالی،می کنی،یا آبت اومده داری لباساشو میپوشونی؟تخم سگ تو که با چشات اونو حامله ش کردیفریدخدایی عجب چیزای ردیفین بابک.کاش کی کمی شانس داشتیم تو اتوبوس ما هم دو تا از اینا سوار می شدناومدنی که از بوی داشّاق نتونستیم نفس بکشیم-زر نزن بدو بریم زود بلیط بگیریم،اون موقع دیدی جا تموم شد و مجبورت کردم خودِ داشّاق رو بخوریفریدباز تو ادب یادت رفت؟مثلا مهندس مملکتی آخهبی توجه به حرفش راه افتادم سمت باجه و دو تا بلیط گرفتم.هنوز یه ربع به حرکت مونده بود.رفتیم بوفه و کمی آت آشغال خریدیم که تو اتوبوس بخوریم تا شاید این شیکم صاب مرده یکم آروم بگیرهآخه خونه دانشجویی که جز نیمرو و املت چیزی نصیب آدم نمیشهاونم تا بیای یه لقمه بزنی می بینی ده تا دست یجا رفت تو ظرف و نصف ظرف خالی شدحالا بیا با این دو لقمه غذایی بهت دادن تا وعده بعدی سر کنآقا ساری؟مشهد؟تبریز؟اهواز؟کجا می رین شما داداش؟ارزون حساب میکنم هامحوطه ترمینال پر بود از این جارچی ها.سرم و انداختم پایین و بی توجه به سمت اتوبوس حرکت کردم.فرید هم مثل گوسفند دنبالم میومد. کناراتوبوس که رسیدیم یه بار دیگه بلیط رو چک کردم که یهو اشتباهی سوار نشیم.خودش بودصندلی 9و10در حین اینکه سوار می شدیم یه حساب کتاب کردم ببینم ردیف چندم میشه.اممممم ردیف سوم سمت شاگرد.سه ردیف شمردم و با کمال نا باوری دیدم که همون دوتا دختری که تو سالن دیدم جای ما نشستنیه قیافۀ حق به جانب گرفتم و به دختره گفتمخانوم ظاهرا شما اشتباه نشستین.من برا این صندلی بلیط دارم.دختره (مانتو مشکیه)یه نگاه به بلیط توی دستش انداخت و گفتبلیط من شمارش 9و10اینجا هم که نوشته 9و10.پس ظاهرا شما اشتباه می کنینیه نگاه به بلیطش کردم،ساعت،تاریخ،تعاونی و حتی شماره صندلیش با مال من یکی بودشاگرد راننده که متوجه قضیه شده بود اومد جلو و گفتداداش بده منم یه چک کنم.بلیط ها رو دادم دستش و منتظر شدم ببینم که تکلیفمون چی میشهسری تکون داد و گفت ظاهرا اشتباهی صادر کردن،حالا موردی نداره شما این ردیف بغل بشینین،فکر میکنم خالی باشه.دیگه معطل نکردم و رفتم نشستم کنار پنجره،فرید هم نشست بغل دستم.فرید یه نگاه به دخترا انداخت و زیر لب گفتای کاش از خدا یه چیز دیگه می خواستم.-ای خاک بر سر بی جنبت کنمآخه اینا نشستن اینجا چیزی به تو رسید جز اینکه آوارمون کردن؟فریداز سبیل کلفت که بهترهباز چشم آدم یه تفریحی می کنهخواستم یه نگاه خریدارانه بهشون بندازم که با مانتو کرمی چشم تو چشم شدیم.چشاش برق خاصی داشت.بهش می خورد 25 سال رو داشته باشه.برا اینکه تابلو نشه سرمو چرخوندم سمت شیشه و بی هدف به بیرون نگاه کردم.پیره مردی که گوشه ای زنبیل به دست نشسته بود توجهمو جلب کرد.راحت 70 سال رو داشتتو زنبیل قرمزش چند تایی دستمال کاغذی داشت که ظاهرا سعی میکرد بفروشهصداش تو ماشین نمیومد ولی از نگاه ملتمسانه ای که به مردم میکرد معلوم بود که برا کاسبی اونجا نشسته؛آهی کشیدم و زیر لب گفتم هی خدا یکی در عرش و یکی در فرشآخه اینم شد زندگی؟تصویر پیره مرد هر لحظه داشت دور تر می شد و این نشون دهنده این بود که اتوبوس شروع به حرکت کردهفریدنه پدر این چه حرفیه؟تقصیر شما که نبوده.از این چیزا پیش میاد.طبیعیه-آخه دوستتون انگار خیلی دلخور شدهراستی بفرمایین از این پسته ها میل کنین به دوستتون هم تعارف کنین،شاید کمی حرصش بخوابهاین رو با یک حالت مسخره گفت.برگشتم دیدم دختر مانتو مشکیه ست که داره با فرید صحبت می کنه.فریدمرسی زحمت نکشین من میل ندارممنم که از رفتار دختره حرصم گرفته بود دستم و دراز کردم وکل پاکت رو از دستش گرفتم.-حالا که اصرار می کنین چند تایی برمیدارمدختره با صدایی آروم گفت خواهش میکنم.یهو دردی رو بغل شکمم حس کردمفرید بود که با آرنج زد به پهلوم. مثلا خواست به پررو بازی من اعتراض کرده باشهمنم درجا یه آیـــــــــــــــــــی با صدای بلند گفتم و رو به فریدچرا می زنی خب؟آدم مگه به تعارف یه همچین دختر خوشگلی دست رد می زنه؟فرید که کلی پیش دختره تریپ شخصیت ریخته بود با این حرکت من همه باد فنا شد.از حرص سرش رو انداخت پایین و مثل لبو سرخ شدمنم عین دهاتی ها دو سه تا مشت پر کردم ریختم تو جیب هام و پاکت رو برگردوندم سمت دختره.(نصف کمترش مونده بود)-دست شما درد نکنه،دو سه تا بیشتر بر نداشتمدختره یه نگاه به داخل پاکت انداخت و با کنایه گفتکاش می دونستم چهار نفریم؛بیشتر می خریدم-من زیاد میل ندارماول اینا رو بخورم، یه بار دیگه بردارم کافیمهفرید سرش رو بلند کرد و یه چشم غره بهم کردمنم برگشتم سمت دختره وگفتمخانوم شرمنده این دوست ما اشاره میکنه برا من هم برداشتی؟اجازه بدید دو سه تا هم برا ایشون بردارم.کارد می زدی خون فرید در نمیومددختره که از پررویی من کفری شده بود، پاکت رو گرفت سمت فرید و با لحن عصبی گفتبفرمایید.تا فرید بیاد چیزی بگه دستم رو دراز کردم و یه مشت دیگه پر کردم و گفتماین دوستم کمی خجالتیهبه من گفت تو برداردختره در حالی که داشت پاکت پسته رو پس میکشید طوری که من بشنوم گفت خجالت هم خوب چیزیهبه روی خودم نیاوردم و شروع کردم به شکستن پستهفرید هم که انگار لال شده باشه اصلا صحبت نمی کرد کمی به جلو خم شدم یه نگاه به ردیف بغل انداختم ببینم چه خبرهدیدم دختره روش رو برگردونده سمت دوستش و داره غرغر میکنه.دوستش هم داره من رو نگاه میکنه و میخندهمن هم یه لبخند تحویلش دادم و تکیه دادم به صندلی.وای خداچه چهرۀ جذابی داره.وقتی هم که میخنده دل آدم رو می لرزونه.فریدتموم شد دهاتی بازارتون؟من دیگه غلط کنم با تو جایی برم.آبرو واسه آدم نمی ذاری.تکیه دادم به صندلی وگفتممن که کاری نکردمتعارف کرد و منم برداشتمدوتا پسته گرفتم سمتش و گفتم حرص نخور پسته بخورفرید یه نگاه غضبناک بهم کرد و هندزفریش رو کرد تو گوشش و چشماش رو بست.یه نیرویی داشت بهم می گفت که چشمای دختره الان منتظر نگاهتهبرگشتم سمتش. باز نگاهامون تو هم قفل شد.تمام تنم لرزید؛انگار که جادو شده باشم.هر دو می دونستیم که چی می خوایملفتش ندادم.شمارمو نوشتم گذاشتم داخل پلاستیک تنقلاتی که خریده بودیم.هرچی پسته برداشته بودم خالی کردم تو پلاستیک.فقط یه بیسکوییت از داخلش برداشتم که فرید بعدا غر نزنهپلاستیک رو گرفتم سمت مانتو مشکیه و گفتم-ظاهرا اینجا رسم شده که هرکی بخواد چیزی رو از دل کسی در بیاره باید خوردنی تعارفش کنه؛بفرماییدبرگشت یه نگاه به پلاستیک پر از تنقلات انداخت و گفتممنون ما میل نداریم.یه نگاه پر از خواهش به مانتو کرمیه انداختم و گفتمشما بگیرین خانوم انگار ایشون اشتهاشون نابینا تشریف دارندختره خندید و دستش رو دراز کرد که بگیره که مانتو مشکیه گفتواااااالیلاتو هم که شدی عین ایناخجالت هم خوب چیزیهلیلا بدون توجه به حرف دوستش پلاستیک رو از دستم گرفت و یه نگاهی توش انداخت و گفتنسرین اینم اون پسته هایی که کلی حرصش رو می خوردیگفتم که شوخی می کنهنسرینمن حرص پسته رو می خوردم؟فقط از آدم پررو خوشم نمیاد.(اینو مثلا طوری گفت که من نشنوم)لیلا چشمش به کارت ویزیتی خورد که پشتش شمارم رو نوشته بودم.در حالی که برش می داشت یه نگاه زیر چشمی به من انداخت و لبخندی تحویلم داد.هنوز 5 دقیقه از اون ماجرا نگذشته بود که دیدم یه اس ام اس از یه شماره ناشناس اومد. متنش این بودهمیشه اینقدر بانمکی؟یه نگاه به لیلا انداختم دیدم گوشی دستشه و داره میخنده جواب اس ام اس رو دادم.-نهتقریبا یک روز در میونلیلاچطور؟-آخه سال اصلاح الگوی مصرفهمنم یک روز در میون میرم حموماون روزایی که حموم نمی رم از بس عرق میکنم بدنم شوره میبندهلیلالوسحالم به هم خورد-پس الان آمادست که بذاریمش تو فرلیلایعنی چی؟-آخه همچین گفتی به هم خورد یاد برنامه های آشپزی افتادملیلالووووسچند سالته؟اسمت چیه؟-عشقعلی هستم.72 سال دارملیلالوووووسراستشو بگو- تا این لوستون تبدیل به ملوس نشده راستش رو میگم بابک،22لیلاپس بچه ایمن 26 سالمه.-آره بچم و نیازمند مراقبتبه یه مادر خوشگلی مثل تو هم نیاز دارملیلالووووسفرید که تازه از خواب بیدار شد یه نگاهی به اطراف انداخت و گفت کجاییم؟-ساعت خوابتو اتوبوسیم دیگه یادت رفته بود؟فریددر حالی که چشماشو می مالید و انگشت کرد و این ور اونور و نگاه میکرد گفت شد یه بار یه سوالی بپرسم که بچه آدم جواب بدی؟- اینا رو بیخیال کجایی آقا سوسماره که دنیا رو آب برد و تو رو خوابقضیۀ شماره دادنم رو تعریف کردم براش،کلی کف کرد،قرار شد که نسرین رو هم برا اون حلش کنم.دو ماه از آشنایی من و لیلا گذشته بود.توتخت خواب داشتم وول میخوردم که یهو صدای زنگ موبایل من و به از جا پروندای تف تو ذاتت خروس بی محلاگه دستم بهت برسه کونت رو گریس میمالم که دیگه وقت و بی وقت برام ننالیدر حالی که چشام و میمالیدم نگاه به ال سی دی گوشیم انداختم دیدم لیلاست-سلام گلمچطوری؟لیلاسللااااامخوبی عشق من-اتفاقا الان داشتم خواب بدی میدیدم.خوب شد که بیدارم کردیلیلاراست می گی؟چه خوابی؟-خواب دیدم که داشتن دنبالم میکردن ،منم می دوییدم که رسیدم به یه پرتگاه؛ چاره ای جز پریدن نداشتم که زنگ زدیمنم گفتم این کسی نیست جز فرشته نجات منلیلاراس میگی؟-آره جون مادر خانمم که اینقدر برام عزیزهلیلااولا جون مادرم رو قسم نخوردوما که پاشو بیا در خونه بریم بیرون.من امروز دلم خیلی گرفته.-اولا که کی گفته مادر خانم من میشه مادر جنابعالی؟دوما که صبح خروس خون هم مگه دل آدم می گیره که دل تو گرفته؟سوما که….همون دوتا کافیتهلیلاخیلی هم دلت بخواد من زنت بشمپاشو بیا که دلم برات تنگ شدهیه آب به دست و صورتم زدم،موهامو درست کردم.رفتم سر کمدم،حالا چی بپوشم؟این سوالی بود که هر بار که می خواستم برم بیرون از خودم می پرسیدمشلوار جین آبی روشن دیزل با تی شرت مغز پسته ای رو انتخاب کردم.لیلا این تی شرتم رو خیلی دوست داشت.می گفت به رنگ چشات خیلی میادکفشای آدیداس سفیدم رو هم پام کردم.یه نگاه به خودم تو شیشه های رفلکس در خروجی انداختم و خودم رو سر تا پا بر انداز کردم.حالا وقتش بود که سوار ماشین بشم و راه بیافتم. سر کوچه که رسیدم سیگارم رو گذاشتم رو لبم و با فندک زیپو که لیلا برام خریده بود روشنش کردم.عادت داشتم که هر صبح ناشتا یه سیگار بکشم.برام به اندازه یه بسته لذت داشتآخه کل نیکوتینش جذب میشد.رسیدم جلو در لیلا اینا و یه میس انداختم که بیاد پایین.پشت سرش یه اس ام اس اومد که ماشین رو پارک کن بیا بالامثل یه بچه حرف گوش کن ماشین رو پارک کردم و رفتم تو خونه.لیلا 2سالی می شد که از شوهر سابقش طلاق گرفته بود. به علت اختلافی که با باباش داشت خونۀ اونا زندگی نمی کرد.یه آپارتمان نقلی گرفته بود و تنها زندگی میکرد.پول مهریه اش رو گذاشته بود بانک و خرج زندگیش رو از سود اون تامین میکرد.روز آشنایی هم به خاطر نسرین (دختر خالش) رفته بود تهران.(نسرین تو دانشگاه تهران حسابداری می خوند)در ورودی رو پشت سرم بستم.همیشه اولین چیزی که به چشمم می خورد تابلو نقاشی یه پیر خانم روستایی بود که داشت بافتنی می بافت،بالا سر پیرزنه توی طاقچه یه کوزۀ سفالی آبی رنگ بود و بغل دستش یه سماور که داشت ازش بخار خارج میشد.لیلا خودش اون رو کشیده بود و واقعا ماهرانه از پسش بر اومده بود.خونۀ شیکی داشت. دیوارهاش رو با تابلوهای نقاشیش تزئین کرده بود.مبلمان راحتی یاسمنی با فرش پیازی که به حالت اریب وسط سالن پهن بود نمای خونه رو از حالت کلاسیک خارج میکرد.دست راست در ورودی آشپز خونه بود. سمت چپ هم دو تا اتاق خواب و سرویس بهداشتی بودن که با یک راهرو خصوصی از سالن پذیرایی جدا میشدن.اومدی عزیزم؟بیا اینجا.دارم حاضر می شم.صدای لیلا بود که از تو اتاق خواب میومد.بدون اینکه جوابی بدم رفتم سمت اتاق خواب.دیدم جلو میز آرایش داره به خودش می رسهیه تاپ مشکی با شلوار جین تنگ آبی پوشیده بود.-سلام جیگرمکجایی پس؟دو ساعته من رو کاشتی جلو درلیلانمی بینی مگه؟دارم حاضر میشم.الان تموم میشه.نشستم لبۀ تخت و بهش از تو آینه خیره شدم.با اینکه مدت زیادی نبود که میشناختمش ،با پایان وجودم دوستش داشتم.خیلی ماه بود،آرایش هم که می کرد دل من براش قش می رفت. وای به حال بقیه-لیلا یه سوال ازت بپرسم؟لیلابپرس عزیزم.10 تا بپرس-می دونی چرا به میز آرایش میگن میز توالت؟لیلانهتا حالا بهش فکر نکردم.- هه چون خانوما میرن جلوش و میرینن به صورتشون این وگفتم و با صدای بلند خندیدم.لیلالوووووووس(تکیه کلامش بود)خیلی بی مزه ای این رو گفت و دست از آرایش کردن برداشت و از توآینه تو چشام نگاه کرد.-یادمه اون اوایل بهم می گفتی خیلی با نمکیالان چی شد که شدیم بی مزه؟لیلابرا اینکه بی مزه ای.اصلا من باهات قهرم.با گفتن این کلمه مثل دختر بچه ها چشماشو بست و سرش رو به طرف دیگه چرخوند.همیشه وقتی می خواست نازش رو بکشم این کارو می کرد-اوکیحالا که قهری دیگه اون حرفی رو که می خواستم بهت بگم دیگه نمیگمچشماشو باز کرد و برگشت روبروی من ایستاد و گفتچه حرفی؟؟-تو که با من قهری دیگه نمی تونم که بگملیلالوس نشو دیگهیالا بگو…از لبۀ تخت بلند شدم و تو چشاش نگاه کردم.برق چشاش دیوونم کرد.دستم رو دور گردنش حلقه کردم و کشیدمش سمت خودم.لبامو گذاشتم رو لباش و خیلی آروم میک زدم.با پایان احساسم لباش رو می بوسیدم.طوری جذب چشاش شده بودم که حتی پلک هم نمی زدم. انگار که لبهام و چشمام جای زبونم حرف میزدن و بهش می گفتن عاشقتم.ضربان قلبم داشت تند تر می شد.دست راستم و از پشت سرش کشیدم پایین و کمرش رو نوازش می کردم.عشق و شهوت با هم قاطی شده بودن.لبهام رو جدا کردم و بهش گفتم لیلا خیلی دوستت دارم؛ می خوام که تا آخر دنیا کنارم باشی،تنهام نذار….اون حرفی که هم می خواستم بگم این بود.لیلا چشماش رو بست و یه قطره اشک از کنار چشمش سر خورد اومد رو گونش.زبونم رو کشیدم رو گونش و رد اشکش رو پاک کردم.چشماش رو باز کرد و اینبار اون بود که لباش رو گذاشت رو لبام.زبونم رو فرو کردم تو دهنش و لباش رو میک میزدم.یه دست چپم رو گذاشتم زیر باسنش و دست راستم و زیر گردنش.بلندش کردم و انداختمش رو تخت.زبونم رو کشیدم رو لباش.خواست بکشه تو دهنش که نذاشتم.اینبار زبونم رو گذاشتم زیر گلوش و لیس زدم.با لبام پوست گلوش رو گاز می گرفتم.دستم رو گذاشتم روی سینش و مشتش کردم.چشماش رو بست و نفسش رو داد بیرون و آه کشید.تاپش رو دادم بالا.گره سوتینش رو از پشت گردنش باز کردم.سوتینش رو در آوردم و زبونم رو گذاشتم رو سینش.دور نوکش رو لیس زدم.سرم و فشار داد رو سینش به نشانه اینکه براش بخورم. دوتا دستاش رو با یه دستم گرفتم و بالا سرش نگه داشتم.دوباره زبونم رو گذاشتم رو نوک سینش.با ریتم ثابتی زبونم رو میکشیدم رو نوکش و بر میداشتم.داشت دیوونه میشد.نوک سینش رو با لبم گرفتم و با پایان وجودم میکش زدم.نوک اون یکی سینش رو هم با دوتا انگشتام گرفتم و به چپ و راست تکونش میدادم.دیگه اشکش در اومده بود. دستاشو ول کردم.زبونم رو گذاشتم وسط سینه هاش و لیسش زدم.با یک خط صاف زبونم رو کشیدم پایین رو نافش.دور نافش رو یک گردی کشیدم و میکش زدم.دکمه های شلوارش رو باز کرد.دستام رو گذاشتم دو طرف باسنش و شلوارش رو با کمک خودش کشیدم پایین.یه شورت بنفش سکسی پاش بود. یه بالش گذاشتم زیر کمرش.زبونم رو از رو شورت کشیدم رو کسش .با لبام کسش رو گاز گرفتم .گرمای نفسم رو دادم رو کسش.طاقت نیاورد؛من و پس زد و خودش شورتش رو در آورد.زبونم رو از پایین به بالا کشیدم لای کسش.تنش لرزید.بعد رفتم رو چوچولش و یه گاز آروم از چوچولش گرفتم.صدای نفس هاش به وضوح شنیده می شد.شروع کردم به میک زدن چوچولش.دوتا انگشتم رو کردم تو کوسش و با ریتم تندی شروع به جلو عقب کردن کردمصداش در اومده بود و میگفتاومممممممم بابـــــــــــک تندتر،داره میااااااااااااااااااااااااااااااااااد.یه لحظه باز سادیسمم عود کرددستم رو کشیدم بیرون،سرپا ایستادمتو چشمام نگاه کرد.التماس رو می شد تو چشاش دیدولی دوست داشتم اذیتش کنم.خیلی با حوصله لباس هام رو در آوردم اومدم جلو. بدون معطلی کیرم رو گرفت تو دستش،سرش رو آورد جلو و شروع به ساک زدن کرد.دستش رو آورد پایین و تخمهام رو گرفت تو دستش و خیلی با احتیاط برام می مالید.کیرم رو از دهنش در آورد. با زبونش رو تخمهام میکشید.بعد یکی از تخمهام رو کرد تو دهنش و آروم میک زد.کمی درد داشت ولی به تجربۀ لذتش میارزید.تخمم رو از دهنش در آورد و یه لیس از پایین به بالای کیرم زد.بلندش کردم طاق باز خوابوندمش رو تخت و کیرم رو آروم فشار دادم تو.با ورود کیرم تو کسش کل نفسش رو داد بیرون و بازوهام رو چنگ انداخت.شروع کردم به تلنبه زدن.هر چی زمان بیشتر می گذشت سرعتم رو بیشتر میکردم.پاهاش رو دور کمرم قلاب کرد و من رو کشید سمت خودش.می دونستم که لبام رو میخاد.لبام رو گذاشتم رو لباش و به تلنبه زدنم ادامه دادم.ناخن هاش رو فرو کرد تو کمرم.لبام رو بردم سمت گوشش و شروع به میک زدن کردن.با بلند شدن صدای جیغش فهمیدم که کارم رو خوب انجام دادم.لرزه های تنش داشت بیشتر میشد و صداش میلرزید.فهمیدم که اومدنش نزدیکه.با سرعت به کارم ادامه دادم و با چند تا تکون همزمان با هم ارضا شدیم.آبم رو تو کسش خالی کردم و روش دراز کشیدم.ادامه دارد …نوشته‌ بابک

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *