کارت پایان خدمت علیرضا

0 views
0%

خاطره برمیگرده به چتد سال قبل که دوستی داشتم بنام علیرضا که چند ماهی بود سربازیشو تموم کرده بود و میخواست بره اصفهان برای گرفتن کارت پایان خدمت.یه روز عصر که خونه بودم دیدم در حونه را زد و گفت میخاد بره اصفهان و تکی حال نمیده.هی اصرار پشت اصرار که بیا و بخرج من با هم بریم و یه عشق و حالی هم کنیم.اونقدر گفت که بالاخره راضی شدم که بریم.تو راه که بودیم دائم از خاطرات خدمت و عشق و حالهاش تعریف میکرد و از آخر هفته ها که مرخصی میدادن و میرفته خونه عموش(که البته عموی واقعیش نبود)توی اصفهان و لاس و عشق و حال با دختر عموش که الان شوهر کرده و رفته..نزدیکای صبح بود که به اصفهان رسیدیم و یکضرب رفتیم سمت پادگان و علیرضا رفت داخل پادگان که کارهاشو بکنه که نیمه کاره موند و قرار شد فردا صبح بازم بره که بتونه تصفیه را بگیره.در نتیجه ما راه افتادیم سمت خونه دایی علیرضا و سرظهر رسیدیم.تو خونه زنعمو و دختر عموی کوچیکترش بودن که مهمونوازی مشتی از ما کردن و بعدشم که پسر دایی و عموش اومدن و خلاصه گرم صحبت شدیم.نزدیکای غروب هم همون دختر دایی بزرگه تنها اومد و همونطور که علیرضا تعریف کرده بود دختر خوشکل و خوش کس و بچه کونی بود هم زیارت کردیم.عصر که شد تصمیم گرفتیم دسته جمعی بریم بیرون.داخل پارکینگ آپارتمان که منتظر بودیم تا دخترعموها حاضر بشن و راه بیفتیم یه ماشینی جلومون وایساد و راننده تا علیرضا را دید اومد و باهاش روبوسی و احوالپرسی گرمی کرد بعدشم زنش و دو تا دخترش باهامون سلام علیک کردن و بعد سوار شدن که برن.موقع سوار شدن متوجه شدم که اون آقا که بهش آقا شریفی میگفتن یه چشمک معنا داری به علیرضا و پسرعموش زد که بلافاصله بعد از دور شدنشون از علیرضا جریانو پرسیدم که گفت یعنی امشب عشق و حال ردیفه…بعدشم بهم گفت که رئیس بانک هست و وضعش توپه و الانم رفت که خانم و بچه را بزاره خونه پدرزنش که شب مکان ردیف باشه.ما هم راه افتادیم که یه چرخی بزنیم.یادم میاد که فیلم کلاه قرمزی تازه اومده بود که گفتن بریم سینما.جلو سینما پسرعموهه گفت که شما برین تو من برم دنبال دوست دخترم بیارمش.رفت که دختره را بیاره خودشم گیر کرد.داخل سینما هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم علیرضا و دخترعمو بزرگه جاشونو عوض کردن و رفتن اون ته سالن نشستن. یه نگاه کردم دیدم بله انگار نه انگار خانم شوهر کرده.هنوزم دلش پیش رفیقمونه.ما موندیم و کوچیکه که اسمش یلدا بود.نم نم حرفو باز کردیمو و و فهمیدیم برعکس جثه ریزش داره درسشو تموم میکنه…نم نم یخ اونم باز شد و دیدم اون بچه مثبت بازیا تو خونه همش فیلم بوده.خانم خودش یه پا گرگ بارون دیده س.دیگه اونروز نفهمیدیم کلاه قرمزی چه گهی تو فیلم خورد ما که رفته بودیم تو حس.بعد فیلم هم رفتیم پارک و بستنی خوری.علیرضا با اون خواهر گرم گرفته بود ما هم با خواهر کوچیکه دست تو دست راه میرفتیم.از صحبتهای یلدا فهمیدم که خواهرش با شوهرش مشکل داره و کار به شکایت و پلیس هم کشیده.واسه خاطر همین بود که اونطوری چسبیده بود به علیرضا.بعضی وقتا یه تیکه هایی واسه خنده به همدیگه میپروندیم.شب حدودا 10 بود که رسیدیم دم آپارتمان که دیدیم پسرعمو شهرام منتظر ماست و الکی داره فیلم بازی میکنه که چقدر دنبال ما گشته و از این کس کلک بازیا.دخترها که رفتن بالا شهرام گفت کجا بودین پدر این شریفی 10 بار زنگ زده.رفتیم بالا خونه شریفی که تا در را باز کرد بوی غذا پیچیده بود تو خونه.آپارتمان شیک و تمیزی داشت.رفتیم تو و دیدیم بساط لهو و لعب در حد سناتوری را برپا کرد.برای اون زمون که من فقط عرق سگی و ماست موسیر دیده بودم دیدن چند نوع ویسکی و ودکا و وافور و.. مخم گوزید.فهمیدم که علیرضا کس نمیگفته.خلاصه جای دوستان خالی نشستیم و خوردیم و کشیدیم.چه پذیرایی با کلاسی هم کرد.اصلا به اون تیپ و قیافه نمیخورد طرف اینکاره باشه.نم نم دیدم جلوی تلویزیون جا انداخت.شهرام که حالش تخمی بود رفت خونه خودشون بخوابه.جاها را که انداخت یه فیلم سوپر هم گذاشت و لامپها را خاموش کرد.هنوز یه چند دقیقه نگذشته بود که دیدم صدای خر و پف علیرضا بلند شد.منم بیخواب بودم چون شب قبل هم تو راه نخوابیده بودیم نم نم خوابم میومد و اصلا حس فیلم دیدن نداشتم ولی چون تریاک هم کشیده بودم خواب نعشگی داشتم یعنی یه چیزی بین خواب و بیداری.نمیدونم چی شد که حس کردم انگار دستی رو کیرم هست.چشمامو یه لحظه باز کردم ولی دوباره روهم گذاشتم که یعنی خوابم.متوجه شدم دست شریفی هستش.با خودم گفتم بیا و درست کن.طرف به خیال خودش ما را مست کرده که کونمون بذاره.خودمو کمی جابجا کردم تا بلکه بیخیال بشه.چند دقیقه بعد دیدم بازم دستشو آورد جلو و نم نم داره میکنه تو شرتم.دیدم داره بازی بازی میکنه که راست بشه.احساس کردم که داره شلوارکشو داره در میاره.بعد دیدم که انگار پشتشو کرده بمن و در حالیکه داره کیرمو میکشه میخاد کاری کنه که بهش بچسبم.یه کمی مایل شدم بعد همینکه سر کیرم به کونش خورد چندشم شد.چشمامو باز کردم دیدم مردک لخت مادر زاده.زود کیرمو کردم تو شرتم و دوباره خودمو زدم به خواب.یه کمی خیالم راحت شد که طرف کون کن نیست.دوباره حس کردم دستشو داره میکنه تو شرتم و کیرمو گرفت تو دستش.نم نم صدای نفسشاشو میشنیدم که نزدیک صورتم بود.بوی الکل دهنش را کاملا حس میکردم که دیدم ازم لب داره میگیره.حالت عصبی بهم دست داد.با خودم گفتم کس خواهر رودرواسی و با دست هلش دادم و یه اه گفتم که بفهمه شاکی شدم.مردک داشت میمرد از شهوت.یه چند دقیقه آروم گرفت و دوباره دم گوشم گفت واسا بخورم..خواهش میکنم.گفتم نه.هی لطفا لطفا کرد که حس کردم کیرم تو دهنشه.چشمامو باز کردم و یه نگاهی بهش انداختم پیش خودم گفتم آدمی که تا همین چند ساعت پیش فک میکردم آدم به این با شخصیتی و محترمی چی جوری با این علیرضای درب و داغون رفیق شده حالا میدیدم که بخاطر یه ساک زدن چه التماسی میکنه.یه نگاهی به علیرضا کردم حس کردم بیدار شده ولی خودشو به خواب زده.خلاصه آقا شریفی چنان ساکی میزد که نینا که هنرپیشه محبوب پورن اون زمون بود عمرا میتونست.با ظرافت پایان تخمها و کلاهک را میلیسید بعدشم بالا پایین میکرد.منم دیدم که شریفی حسابی برامون سنگ تموم گذاشته بود و اولین ویسکی عمرم را بهم داده برای اینکه زیر دین نمونم چشمامو بستم که ساکشو بزنه.منم که همینطوری کمرم سفت بود.نعشه هم بودم مگه حالا حالاها آبم میومد.خلاصه اونقدر با مهارت زد که راست شد و بعد خالی شد.کثافت ول کن هم نبود.بازم داشت میخورد که پا شدم رفتم دستشویی و شستم .در دستشویی را که باز کردم دیدم کیرش لای دستمال کاغذیه که جق زده ..بهش چپ چپ نگاه کردم شرمنده شد و گفت ببخشید مشروب که میخورم اینطوری میشم.منم تو دلم گفتم تو که راست میگی تو روح ادم دروغگو.الانم بعضی وقتا که میبینم این بچه های گی خاطراتشونو با لذت تعریف میکنن یاد اون شب میفتم.نمیدونم چه لذتی میبرن ولی برای من که خیلی چندش آور بود.مخصوصا اون لب گرفتنش.بگذریم….اومدم خوابیدم و نمیدونم چی شد که صدای اخ و اوخ شنیدم.چشمامو که باز کردم دیدم صبح شده.دیدم شریفی و علیرضا سرجاشون نیستن.یه نگاه کردم دیدم پشت سرم شریفی افتاده رو کاناپه و علیرضا هم تا دسته کرده تو کونش. یادم افتاد که وقتی علیرضا میومد مرخصی همیشه پول و پله تو جیبش بود و تیپ میزد در حالیکه سرباز بود و پدر ننه ش هم همچین مایه دار نبودن.دوزاریم افتاد که اون مایه ها را از کیر مبارک درمیورد.بعدشم با هم رفتن حموم و .. که دیدم صدام میکنن که پاشو صبحونه بخوریم…نوشته عبدالفارق

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *