سلام دوستان اسم من سمیرا هست ۲۶سالمه من عضو این سایت نیستم یعنی اصلا اهل این صحبتها و کارها نیستم چیزی رو که میخوام براتون بنویسم دردیه که سه سال هست توی دلم نگه داشتم وجز خانوادم کسی چیزی نمیدونه دقیقا سه سالو دوماه ازون روز تلخ میگذره زمستون بو هوا ابری و گاهی رعدو برق توی اسمون میزد من به همراه دوستم به یه آموزشگاه زبان رفته بودیم برای ثبت نام کارمون کهتموم شد دوستم به برادرش زنگ زد که بیاد دنبالش اسم دوستم عاطفه هست چند دقیقه ای طول نکشید که رضا برادر عاطفه جلوی پامون ترمز زد عاطفه گفت سمیراجان بیا اول تورو برسونیم بعد ما میریم خونه ولی چون عاطفه قبلا گفته بود که برادرم ازتو خوشش اومده و شمارتو ازم خواسته من قبول نکردم باهاشون برم با خودم گفتم شاید آقا رضا فکر بدی درموردم بکنه خلاصه هرچی عاطفه اسرار کرد قبول نکردم و اونا رفتن منم کنار خیابون ایستادم منتظر تاکسی چندتا ماشین اومد ولی متاسفانه مسیرش به سمت خونه ما نمیخورد ابر سیاهی به همراه رعدو برق تو اسمون بود چند لحظه بعد بارون شدیدی شروع شد و هرچی ماشین میومد از موقعیت استفاده میکردو میگفت دربست و قیمتهاشون بیشتر از پولی بود که همراه من بود با خودم گفتم این بار ماشین بیاد دربست میگیرم جلوی خونه پولشو حساب میکنم تو همین فکر بودم دیدم یه ماشین از کنارم رد شد چندمتری رفت و دوباره به عقب برگشت شیشرو پایین کشید یه دختر بود کناردست راننده که یه پسر جوون بود دختره بهم گفت عزیزم بیا بالا که خیس شدی منم که از شدت بارون ترسیده بودم سوار شدم سلامی کردمو گفتم معذرت میخوام مسیرتون کجاست دختره گفت هر جا باشه میرسونیمت توی مسیر صدای ظبتو زیاد کردنو یکی از آهنگهایی که توش حرفهای نامربوطو زشتی بود که بعدها فهمیدم شاهین نجفی هست گفتم ببخشید میشه خاموشش کنید دختره گفت شاهین کم کن ببینم این خانوم چی میگه صدای ظبت کم شدو من جملمو تکرار کردم دختره با خنده به مرده گفت شاهین آبجیمون بچه مثبته و هردو زدن زیر خنده من گفتم نگه دارید من پیاده میشم همون موقع ترمز شدیدی گرفتو ایستاد تا خواستم پیاده بشم دختره اومد عقب نشستو یه چاقو گذاشت کنار کلیه من گفت شاهین برو زبونم بند اومده بود فقط اشک میریختم ماشین به سرعت میرفت شیشه هارو بارون گرفته بود فقط جلومو میدیدم تا چندقیقه نمیتونستم صحبت کنم که بعد چند لحظه نفس عمیق کشیدمو گفتم تر خدا بذارید برم هر چی دارم بهتون میدم پول زیادی همراهم نیست ولی گوشیمو گوشوارمو بهتون میدم که یک دفعه مرده گفت نیلوگوشوارشو در بیار دختره مثل وحشیا روسریمو کشیدو خواست گوشوارمو در بیاره از ترسی که گوشمو پاره نکنه خودم سریع گوشوارمو در اوردمو دادم گفتم بیا اینم گوشیمو کیفم حالا بذار برم مرده تو اینه نگاه کرد گفت وای عجب گوشتی جووووون دوستان معذرت میخوام از این کلمات استفاده میکنم چون میخوام عین حقیقتو نوشته باشم همون موقع ترسم چند برابرشد شروع کردم با گریه زاری و التماس به نظرخیلی از مسیر خونمون دور شده بودیم دختره سیم کارتمو شکوند و گفت شاهین برو سمت خونه من و با روسریم چشمامو بست و گفت ببین حرف بزنی میکشمت زیر بارون ولت میکنیمو میریم من فقط گریه زاری میکردم چند دقیقهبعد ماشین ایستادو منو پیاده کردن با چشم بسته منو بردن تو چشمامو باز کردن تو یه خونه بودم هر چی جیغ زدم فایده نداشت دختره یکی محکم زد توی صورتمو رفت چسب اورد دهنمو بست شروع کردن به در آوردن لباسام قلبم داشت می ایستاد منو کامل لخت کردن و انداختنم روی تخت بزرگترین آرزوم مرگ بود میدونستم اگه دستو پا بزنم دستو پامو میبندن اروم خوابیده بودم و حق حقم اونجارو پر کرده بود خلاصه مرده گفت نیلو تو آمادش کن جیگرو تامن بیام دختر دستامو به تخت بست خودشم لخت شد اومد نشست روم سوتینمو باز کردو سینمو کرد تو دهنش شروع کرد به میک زدن حس بدو تنفر بهم دست داد یکم این کارو ادامه دادو رفت سراغ شرتم میخواست درش بیاره که مقاومت کردم داد زد گفت اگه مثل ادم بهمون حال بدی که هیچ وگر نه شاهین به زور میکندت پردتم میزنه منم چاره ای جز تسلیم شدن در مقابل آبروم نداشتم شرتمو در اورد بازبون کسمو لای پامو لیس میزد انقدر ادامه داد که حس میکردم بیحس شده و خودشم ناله میکردو شاهینو صدا میکرد که بیا ببین چه کوسی داره بهد حدودا ۱۰دقیقه مرده لخت اومد تو وای خدای من کیرشو که دیدم دیگه نزدیک بود بمیرم از ترس اومد سمت نیلو موهای نیلورو اروم کشیدو گفت بلند شو نوبته منه اون بلند شدو شاهین کثافت خوابید روم گفت ببین جیگر اگه هر کاری بگم بکنی بازم یه دختر میمونی در غیر این صورت…منم با سکوت نشون دادم که قبوله پایان بالشت زیر سرم از اشک خیس بود اون گفترحالا لای پاتو باز کن ببینم چی داری منم اروم بازش کردم گفت اخخخخخخ جونننن چه کس سفیدو تپلی شروع کرد به لیسیدنو گاز گرفتن دختر خانوما میدونن وقتی به کسی حسی نداشته باشی هیچ لذتی نمیبری زبونشو لای کسم میکشیدو نیلو هم سینمو میخورد شاهین اومد بالا سرم دهنمو باز کردو لبامو تودهنش گرفتو میک میزد نیلو رفت سراغ کسم بعد شاهین به نیلو گفت جنده لاشی خانوم دستاشو باز کن نیلو دستامو باز کرد شاهین گفت برگرد دولا شو تا یه کیر خوشگل بفرستم تو کونت حالشو ببری بهش التماس کردم گفت نه دیگه قرارمون این نبودااااااا منم ترسیدم برگشتمو دلا شدم نیلو یه چیزی که فکر کنم کرم بودو مالید و انگشت کرد به سوراخ کونم شاهین گفت جنده لاشی حالا راش بنداز تا کیرم نترکیده یه دفعه یه سوزشی حس کردم بعد متوجه شدم انگشتای نیلو توی کونمه بعد چند بار تکرار این کار شاهین گفت حالا نوبته کیره سر کیرشو گذاشت رو سوراخمو اروم فشار داد دردی از سر انگشت پام پیچید تا توی دلم میخواستم جیغ بزنم نیلو جلوی دهنمو گرفته بودو اونم مثل وحشیا خودشو عقب جلو میکرد یک ربعی اینکارو تکرار کرد داشتم از دردو ترس میمردم یه دفعه شاهین گفت میخوام ابمو بریزم لای کست یه آه برام بکش تا بیاد من از ترس باصدای لرزون گفتم آه گفت عوضی بلند کشیده دوباره گفتم آههههه یه دفعه نیلو یه درد وحشتناکی حس کردم که نیلو داد زد شاهین چیکار میکنی شاهین مثل دیوونه ها از پشت محکم منو بغل کرده بودو خودشو بهم فشار میدادو داد میزد رنگ نیلو پریده بود که دیدم شاهین ولم کردو افتاد کنار تخت منم وحشت زده نشستم رو تختو دیدم ملحفه خونیه فهمیدم چه بلایی سرم آورده پایان تنم یخ شدو دیگه چیزی یادم نمیاد چشمامو که باز کردم یه پرستار بالای سرم بود گفت نترس عزیزم بعد رفتو دوتا مامور اومدن داخل و گفتند تورو توی یکی از باغهای لواسون پیدا کردنو گذارش دادن ومن داستانو با گریه زاری گفتمو به خانوادم اطلاع دادن وپرونده من همچنان بی نتیجه توی دادگاه هست تر خدا دعا کنید اونارو پیدا کنن تا دلم یه کم آروم بشهنوشته شاهین
0 views
Date: November 25, 2018