کاش همیشه بهار بود

0 views
0%

باز بهار شده بود این اولین بهاری بود که باهاش بودم عاشق همدیگه بودیم تا اینکه….تولدش ۷ خرداد بود. هیچوقت یادم نمیره براش یه دسبند خریدم یه ذره گرون بود اما هر طوری شد جورش کردم . زنگ زدم بهش گفتم پاشو بیا خونمون که خیلی از دستت ناراحتم گفت چرا گفتم بیا میفهمی …اومد من از قبل همه ی دوستامونو دعوت کرده بودم .همه ی پچه ها رو کرده بودم تو دو تا اتاق درشونم مثل همیشه که میومد خونمون بسته بودم. اومد تو گفت چی شده گفتم بشین کارت دارم . گفتم اگه میخواستی تمومش کنی به خودم میگفتی . چرا گفتی کسی بهم بگه. گفت چی داری میگی گفتم دستت درد نکنه. کم کم داشت باورش میشد که داد زد گفت تو اینقدر بی شعوری که نمی دونی امروز تولدمه . خواست بره که گفتم بشین درست خدافظی کنیم.تو چشماش اشک جمع شد . با گوشی میس انداختم برای یکی از بچه های توی اتاق ها . بعد به بهار گفتم (ببخشید معرفی نکردم خواستم توی داستان متوجه بشید‌ درسته اسمش بهار بود) دیگه باید تمومش کنیم که یهو علی از تو اتاق پرید بیرون . با یه برف شادی اومد بیرون گفت حالا چرا گریه زاری میکنی کوچولو . بهار علی رو داداشی صدا میزد علی رفیق صمیمی من بود.علی ناگهان داد زد بچه ها بریزید بیرون که قشنگ ترین خنده ی دنیا رو رو لب های عشقم دیدم . انتظار داشتم بوسم کنه که یهو گفت عوضی بعد یدونه به شوخی زد تو گوشم که منم تریپ قهر برداشتم و اومد بوسم کنه که من جلو همه ازش لب گرفتم و ولش نکردم اونم نمیخواست ولم کنه. همه ساکت بودن جو عجیبی بود . تا اینکه تموم شد . بعدشم همه شروع کردن بزن و برقص . ساعت نزدیکای ۳ بود فکر کنم که همه رفتن . من بودم و بهار. رو مبل از خستگی دراز کشیده بود . رفتم نزدیکش چشماش رو بسته بود میدونستم خواب نیست ، اروم لبش رو یه بوس کوچولو کردمو ول کردم اروم چشماش رو باز کرد که یهو کل اب یخ رو ریختم روش . گفتش عوضی تو هیچکارت مثل ادم نیست چته اخه (عوضی تیکه کلامش بود) گفتم خواستم فکر بد نکنی یه نیشخند زد بعد اروم لبم رو بردم سمت صورتش اول خیلی اروم کنار لبش رو بوسیدم کل لبش رو همینطوری بعد کنار چشمش رو. اب اون ارایش کمی رو هم که مونده بود از سر شب تاحالا پخش کرده بود اما برام اصلا مهم نبود فقط می خواستم لذت ببره بعد رفتم سمت گوش راستش کم کم داشتم لاله گوشش رو مک میزدم بعد زیر گردنش که حس کردم داره نفس نفس میزنه ( راستی این سکس اولمون نبود قبلا هم داشتیم اما از عقب ) من هم همینطوری به کارم ادامه میدادم . تا با دست چپم شروع کردم به مالیدن سینه هام هیچ عجله ای برای این کار نداشتم . چند لحظه بعد با دوتا دستام دیگه منتظر حرف من نشد خودش تی شرتشو در اورد (نه تاپ تنش نبود چون اصلا نمیدونست تولدی در کاره) منم از زیر گردنش شروع کردم به خوردن و خیلی اروم میومدم پایین تا رسیدم به سینه هاش اروم کمرشو داد بالا تا سوتینشو باز کنم منم همین کارو کردم اروم سینه ی سمت راستشو شروع کردم به خوردن اول دورشو خوردم بعد سر سینشو اروم گذاشتم تو دهنم همینکار رو با چپ هم انجام دادم … بعد اروم اومدم پایین تا به نافش رسیدم اروم نافشو لیس زدم بعد بازم اومدم پایین دکمه های شلوارشو باز کردم با کمک خودش شلوارشو پایین کشیدم اول یکم از روی شرت کسش رو لیس زدم بعد خودش شرتش رو در اورد منم داشتم اروم اروم دور کسش رو لیس میزدم تا رسیدم به خودش بعد چند دقیقه یه لرزه خفیفی به تنش افتاد فهمیدم خالی شد نگاش کردم چشاش بسته بود رفتم بالا سرش اروم پیشونیشو بوسیدم گفت تو که … حرفش رو قطع کردم گفتم عزیزم تو خیلی خسته ای بزار برای یه وقت دیگه گفت عوضی عمرا (من واقعا نمی خواستم بهش فشار بیاد معلوم بود خیلی خستس)من نشستم روی یه کاناپه ی دیگه بلند شد اومد سمتم نشست پایین کاناپه شلوار گرمکن پام بود چون می خواستم سر شب سرکارش بزارم خواست برام ساک بزنه که با خودم گفتم زود تمومش کنم خیلی خستس گفتم نمی خواد پاشد یه لب ازم گرفت بعد همونجا به پشت خوابید رو کاناپه منم اروم رفتم بالا یه بوس از باسنش کردم بعد سر کیرم رو خیس کردم بعد تنظیم کردم فرستادم تو اول یه ذره دردش گرفت که خواستم در بیارم اما با دستش منو به خودش فشار داد منم چند لحظه صبر کردم و دوباره تلاش کردم نزدیکای امدنم بود که خودم رو روی کمرش خالی کردم . با دستمال کاغذی پاک کردم و ازش تشکر کردم و بقلش کردم بردمش روی تخت هوا بارونی بود پنجره رو باز کردم بوی نم بارون میومد که به بهار گفتم دست کن زیر تخت یه پاکت هست بده من . پاکت رو داد منم جلوش درش اوردمو بازش کردم گفتم خواستم تو تنهایی بهت بدم.یه جیغ کشید گفت عوضی عاشقتم دستبند رو براش بستم . یه شادیه عجبی تو صورتش بود نا خداگاه جذبش شدمو ازش لب گرفتم و تو بغل هم خوابمون برد . هنوز یادم نیس چه ساعتی بود . صبح طرف های ۱۲ بود که یه صدای نازی گفت امیر اروم چشمام رو باز کردم که گفت میدونی چیزی که عوض داره گله نداره یهو یه پارچ اب خالی کرد روم و در رفت دویدم دنبالش و نزدیکه اشپز خونه از پشت بغلش کردم و یکم عشق بازی. بعدش من زنگ زدم ناهار اوردن و خوردیم و کم کم داشت میرفت که ای کاش اونروز هیچوقت به پایان نمیرسید گذشت و گذشت تا……نویسندهalone

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *