کاش….

0 views
0%

دوستان این یک خاطره نیست و یک داستان هست که من می‌نویسم …۲۰ سالش بود ، بی تجربه و خام هر چند خودش اینطور فکر نمی‌کرد و اما نظر اطرافیانش این بود ، از اول زندگیش تنهایی رو تجربه کرده بود ، نه اینکه بگم خیلی آدم تنها و منزوی ای بود ولی همیشه این حس رو داشت که کسی درکش نمیکنه ، حتی اونایی که ادعای دوست بودن باهاش رو داشتن ، حتی خانوادش حتی .. ساعت داشت کم کم ۷ صبح رو رد میکرد و مادر امید تند تند داشت نهارشو براش میزاشتی تو کولش ، مادر من آخه مگه من چقدر میتونم بخورم ، پسرم میخوای درس بخونی گشنت میشه ، خیلی خب باشه فقط سریعتر خیلی دیرم شده ، میدونست استاد محمدی خیلی رو دیر سر کلاس رفتن حساسه ، کولش رو انداخت رو دوسش و خداحافظی کرد ، در ماشینو باز کرد ، توی مسیر داشت فکر میکرد به اینکه تا کی باید پیش پدر و مامانش زندگی کنه ، امید به معنای واقعی کلمه میخواست استقلال پیدا کنه اما مادر و پدر امید فکر میکردن پسرشون برای مستقل شدن آماده نیست ، تو همین فکر ها بود که با صدای بوق ماشین عقبی به خودش اومد فهمید که چراغ سبز شده ، حدود یک ربع بعد به دانشگاه رسید مثل همیشه پارکینگ دانشگاه زیاد شلوغ نبود ، توی مسیر عماد رو دید و به سمتش رفت ، سلام برادر چطوری ، سلام هعی مثل همیشه ام ، بدو بریم بالا که محمدی الان دوباره قاطی می‌کنه ، سلام استاد اجازه هست ، آقای قربانی برم ک دیر کردین ، استاد ولی عماد هم دیر اومده ، جفتتون مثل همدیکه اید زود بشینید ، چشم استاد ، کلاس معارف همیشه براش خسته کننده بود اصلا نمیدونست کجای زندگیش قراره به دردش بخوره اما مجبور بود پاسش کنه ، ساعت تقریبا ۹ بود ک کلاس تموم شد ، امید دیگه کلاسی نداشت اون روز اما دوست نداشت بره خونه توی محوطه ی دانشگاه بود که توجهش به ی دختر جلب شد، تا بحال تو دانشگاه ندیده بودش ، نمیتونم بگم اسم حسش عشق بود ولی ازش خوشش اومده بود ، میدونست باید چیکار کنه رفت سراغ ساغر ، ساغر دانشجوی حقوق بود و تقریبا همرو توی دانشگاه می‌شناخت ، آمار اون دخترو از ساغر گرفت ، ساغر امید بخدا همچین شخصی رو نمیشناسم ، ای پدر خب بیا بریم نشونت بدم ، پدر من کلاس دارم ، ۳۰ ثانیه طول می‌کشه بیا ، اوناهاش میبینیش مانتو سرمه ایه ، آهان صدف رو میگی ، تازه اومده تو دانشگاه ما انگار انتقالی گرفته ، زیاد نمی‌شناسمش چطور مکه ، هیچی برو به کلاست برس ، توی مسیر داشت فکر میکرد کجا بره و چیکار کنه ک گوشیش زنگ خورد ، بله ، چطوری امید ، آرمین بود دوست دوران بچگی امید ،،، + به به آقا آرمین یادی از ما کردی – برادر بخدا درگیر بودم فردا یه مهمونی دارم میگیرم گفتم دعوتت کنم + چه مهمونی ای ؟ – تولدمه واقعا متاسفم یادت رفت؟ + میدونی ک چقدر درگیرم تولدت مبارک – مرسی الان ادرسو میفرستم تو ی باغه + باشه برادر فعلا – میبینمت . داشت فکر میکرد چطوری بپیچونتش ولی خودشم دلش میخواست ک از این حال و اوضاع در میاد ، رسید در خونه و کلید انداخت رفت تو بعد از سلام همون حرفای همیشگی مامانش ک با بی حوصلگی جوابش رو میداد همیشه ، رفت تو اتاقش در و بست و مثل جنازه افتاد رو تخت ، یکی از ترک های توپاک رو پلی کرد و کام اول رو گرفت ، که صدای گوشیش سکوتم شکست ، آرمین بود ، آدرس اینه برادر ساعت ۹ شب شروع میکنیم + کیا هستن – همه ی بچه های دانشگاه + پس شلوغه – اره خیلی + باشه بای – بای دیگه فاز سیگار پریده بود شکستش و از پنجره پرتش کرد بیرون ، اون شب زود خوابید و دوباره خواب اون دخترو دید ولی نمیدونست چرا؟ ساعت حدودا ۱۰ بود به سختی از جاش بلند شد و صورتش رو شست بعد از صبحونه حس کرد هیچ کاری ب ای انجام نداره ، اون روز کلاسی نداشت پس رفت دور دور ، جلوی بوتیک یکی از رفیقاش واستاد و رفت تو ، + سلام رضا – سلام امید جان خوش اومدی + رضا یه مهمونی دعوتم یه لباس اسپورت نیاز دارم – انتخاب کن بدم پرو کنی + باشه همینطور که تو بوتیک راه میرفت و لباساشو بالا پایین میکرد چشمش به ی لباس قرمز افتاد و برش داشت + رضا این سایز من داره – اره بیا پروش کن ، از حق نگذریم امید خیلی خوش هیکل بود ، سیکس پک و بازو های بزرگ ، قد بلند و چهارشونه خلاصه همچی تموم بود ، دخترای زیادی میخواستن باهاش دوست بشن ولی خودش هنوز از کسی خوشش نیومده بود ، اون لباشو با یه کفش اسپرت و شلوار لی زاپاس دار ست کرد و از بوتیک رفت بیرون ، توی خیابون چرخید تا ساعت ۸ شد ،ادرس رو نگاه کرد یه جایی بود سمت کرج ، از تهران پارس تا کرج ۲ ساعت. راه بود خیلی سریع راه افتاد ، کم کم داشت گم میشد وسط کوچه باغ ها ک زنگ زد به آرمین و یکبار دیگه راهنمایی گرفت بلاخره پیداش کرد ، یه در زنگ زده. و قدیمی بود ک چهار طاق باز بود ، ماشین رو همونجا پارک کرد و رفت تو صدای موزیک خیلی زیاد بود تقریبا همه ی بچه های دانشگاه اونجا بودن بعد از سلام علیک با دوستاش و تبریک ب آرمین رفت ی گوشه نشست و ی کام از علف گرفت ، خوشش نیومد ، حالش بد شده بود صدای موزیک هم داشت اذیتش میکرد تا اینکه صدای ساغر از پشت اومد و گفت هی آقا پسر خود کشی نکنی ، نترس چیزیم نمیشه ، بیا برات مشروب آوردم آرمین گرفته ، دمش گرم بده ببینم چیه ، مارک نداشت انگار خونگی بود ، پیک اول ، پیک دوم ، پیک سوم ،، همینطور تا پیک ۱۱ هم رفت و کم کم داغ کرد دیگه تو خال خودش نبود اون قسمت باغ هیچکس نبود جز ساغر و امید و چند نفر ک نمی‌شناخت ک یهو ساغر گفت اوه اون بیچاررو ، امید نگاه کرد دید همون دخترس ک تو دانشگاه دیده بود ، رفت سمتش حالش بد بود نشسته بود رو زمین کمکش کرد بلند شه و آروم آروم بردش تو ویلای وسط باغ ، ساغر امید میخوای منم بیام ؟ نه یه آبی به صورتش بزنم خوب میشه ، الو الو حالت خوبه ؟ اره عالی ام ، نشوندش رو مبل یکم آب سرد ریخت رو صورتش تا بخودش اومد ، تشکر کرد ،امید من امیدم ، – صدف منم صدفم ، میدونم تو دانشگاه دیدمت ، چرا اینقدر خوردی – اشکالی داره؟ + نه ولی حالت خوب نیست – خیلی هم خوبم + اگه خوبی پس بریم پیش بقیه – نه نه کن خیلی حالم بده + خب چیکار کنیم پ – نمیدونم تو چی فکر میکنی ؟یکم از صدف بگم ی دختر سفید و لاغر با سینه های کوچیک ولی باسن خوبی داشت ، امید هم ک داغ بود و کم کم داغ کرد رفت سمت صدف و یهو لباشو گذاشت رو لبای صدف ، صدف هم همراهش کرد ، تو بغل هم بودن و کم کم رو بدن هم دست میکشیدن ، امید دستشو گذاشت رو سینه های صدف و فشارشون داد ، صدف هم بدش نیومده بود ، کم کم همو لخت کردن و فقط شرت مونده بود تو پای صدف امید شروع کرد خوردن گوش و گردن صدف ، از چهره ی صدف معلوم بود داره لذت می‌بره ، ک یهو دستشو گذاشت رو شرت امید و کندش و کیر امید رو دید ، شروع کرد به مالیدنش امید هم خیلی حشری شده بود آروم آروم اومد پایین و شرت صدف رو با دندونش کشید پایین ، ی. کص بدون مو و حلقوی جلوش بود ، با ولع شروع کرد به خوردن کص صدف ، اه و اوه صدف بلند شده بود و امید رو لایک پاهاش فشار میداد ، که یهو آب صدف پاشید رو صورت و دهن امید و کل صورتش رو خیس کرد ، امید وایستاد و. به صدف اشاره کرد بخورش ، صدف هم شروع کرد به ساک زدن زیاد حرفه ای نبود و کمی دندون میزد اما امید چیزی بهش نمی‌گفت امید فهمید آبش داره میاد و کیرشون آورد بیرون یکم صبر کرد تا آروم شه و به صدف اشاره کرد برگرد ، صدف نه خیلی تنگه و درد داره ، نترس آروم میکنم اگه درد داشت در میارم ، یکم با تف توشو خیس کرد ، ی سولاخ تنگ بود و معلوم بود دست نخوردس آروم آروم سرشو گذاشت توش که جیغ صدف بلند شد ، تروخدا نکن خیلی درد داره ، دیگه دیره باید تمومش کنم ، صدای جیغ صدف خیلی بلند شد و امید تا ته کرد تو آروم آروم شروع کرد به تلمبه زدن که دیگه صدف جیغ نمی‌زد انکار داشت لذت میبرد ، امید بکن توش اه امید جرم بده ، اه اه کم کم امید داشت شل میشد و یهو کل آبش خالی شد تو کون صدف ، درش آورد ، و به صدف گفت حالا نوبت کصته ، نه نه امید من پرده دارم ، مهم نیست ، نه امید تروخدا من دخترم اینکارو نکن ، دهنتو ببند ، کیرشو گذاشت رو کص تنگ صدف و با ی فشار کرد تو صدف جیغ بنفشی کشید و زد زیر گریه زاری اشکاش کل صورتش رو خیس کرده بود ، کیر امید کاملا خونی شده بود ، صدف همینطور گریه زاری میکرد که امید کشید بیرون و کل آبشو ریخت رو سینه های صدف ، بعد از چند دقیقه لباساشونو پوشبدنو رفتن بیرون امید تو راه از صدف معذرت خواهی کرد و گفت ک ازدواج میکنی و این حرفا و صدف هم کمی آروم شد با این حرفای امید ، حدود یک هفته گذشته بود و صدف دیگه خبری از امید نزاشت ، نه جواب تلفنشو میداد ، و تنها کاری که صدف میتونست بکنه افسوس خوردن بود ، ذهنش پر از کاش بود ، کاش نمی‌رفتم مهمونی کاش اونقدر نمی‌خوردم کاش اونکارو نمی‌کردم کاش کاش کاش ولی دیگه دیر بود اون ی دختر بود که باکرگیشو از دست داده بود و این مطمعنا براش مشکل ساز بود ، از امید متنفر شده بود ، دیگه هیچ وقت امیدو حتی تو دلشنگاه هم ندید انگار هیچ وقت اونجا نبوده ،کاش …. نوشته جوان ناکام

Date: July 30, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *