سلام ، این خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به حدود ۱۶ سال پیش . ماجرا از اونجا شروع شد که ساعت ۴ عقد کنانم بود با همین مریم خانم خودمون که فداش بشم . بعداز مراسم معمول و خطبه و پذیرایی و عکس با فامیل ها و دوستها و کلی کسشعر دیگه بلند شدیم از اتاق عقد بریم بیرون پیش مهمونها . وقتی که خانمم بلند شد یه خانمی سریع نشست جاش به مریم گفتم چی شد گفت این طیبه است از فامیل های خانم داییم توی اینجا رسمه هر کی جای عروش بشینه بختش سریع باز میشه . نگاش کردم دیدم چشمتون روز بد نبینه یه دختر حدود ۲۶ سال چاق ولی قد متوسط سبزه رو که صورتش پر لک بود موهای بلند دماغ گنده با سینه های بزرگ که تو چشم میومد و حسابی افساید بود. به مریم گفتم حالا کی میخواد اینو بگیره؟ گفت گناه داره دختر خوبیه . اومدیم پهلوی مهمونا و رقص و بزن بکوب و … سرتون رو درد نیارم حدود ساعت ۱.۵ بود که مهمونا کم کم خداحافظی میکردند و میرفتند . بهتون گفته بودم که ما فقط عقد کرده بودیم چون خانمم دانشگاه میرفت و باید درسش تموم میشد و بعد ازدواج میکردیم شرط ازدواجش بود . مریم اومد پهلوی گوشم گفت مهمونا دارن میرن منم خستم نمیخوای بری؟ گفتم چی؟ گفت مگه نمیبینی عمه بزرگه امشب میخواد اینجا بخوابه تازه فامیل های بزرگ هم اینجان نمیشه باید بری خونه (من خونه جدا داشتم و از پدر و مادرم جدا بودم) گفتم شوخی میکنی؟ گفت مردیکه کله خر مگه رو حرف خاله خانم میشه حرف زد . گفتم خاله تو گاییدم . گفت چی گفتی اگه میتونی بلندتر بگو تا فامیلها بریزن سرت بکننت . من با خانمم ۱ سال دوست بودم و با هم شوخی داشتیم . چاره ای نبود دستور صادر شده بود . با اکراه فراوان با بقیه خداحافظی کردم و خانمم هم توی این فاصله یکم کیک توی ظرف گذاشته بود و بوسم کرد گفت کیک برای مامانت ایناس بهشون برسون گفتم باشه فردا امشب که حوصله ندارم . خداحافظی کردمو و بوسیدمش و رفتم ماشینو روشن کردمو بسوی خونه روونه شدم. حسابی حالم گرفته بود کوچه رو که رد کردم یه تاکسی تلفنی سر کوچه خانم اینا بود که دیدم طیبه خانم اونجا ایستاده جلوی پاش ترمز کردم گفتم برسونمتون گفت آژانس ها همه رفتند سرویس منتظر میمونم وقتی که از سرویس اومدن با اون میرم . منکه فامیل بازیم گل کرده بود گفتم نمیشه میرسونمتون. اومد سوار بشه مونده بود باید جلو بشینه یا عقب .گفتم چرا سوار نمیشی گفت باشه سوار میشم . بهش گفتم شما که سر جای عروس خانم نشستین خوب جای عروس خانم جلویه .اونم با خجالت در جلو رو باز کرد و نشست . یه تور سفید که میندازن رو سر عروس و از ارایشگاه عروس رو میارن رو صندلی جلو بود گفت اینو کجا بگذارم . منم به شوخی گفتم رو سرتون اونم تور رو گذاشت رو سرش حالادیگه قیافه اش معلوم نبود فقط سینه هاش رو میشد دید و لباس الحق قشنگی هم که پوشیده بود . آخه وضع مالیشون بد نبود. منکه ازاینکه محترمانه بیرونم کرده بودند کفری بودم بهش گفتم میشه امشب تو عروس من بشی گفت چی ؟ گفتم لئوناردوداوینچی بعد خندیدم و گفتم میشه امشب تو عروسم بشی گفت آخه شما… گفتم شما نداره فقط هر چی گفتم گوش کن اونم آروم گفت باشه . ماشین گلکاری بود یه چند تا بوق هم زدم و گفتم عروس خانم داره میاد همه برن کنار اونم خیلی خوشش اومده بود و همش میخندید . وقتی که میخندید دندوناش رو نگاه کردم دیدم مث صدف میمونه یکدست و تمیز . دیگه به خونه رسیده بودیم از ماشین اومدم و در خونه رو باز کردم (خونه من ویلایی بود) ماشین رو بردم داخل بعد رفتم در رو براش باز کردمو کلید خونه رو داده بهش گفت واسه چی؟ گفتم قرار شد سوال نکنی یکدفعه خم شدمو طیبه رو بغل کردمو با اینکه چاق بود ولی منم جوون بودم رسیدیم پشت در خونه که در رو با کلید باز کرد وهمینطوری که بغلم بود بردمش توی اتاق خواب و انداختمش رو تخت کمرم حسابی درد گرفته بود رفتم کیک رو از تو ماشین در اوردم و توی یخچال گذاشتم و در خونه رو قفل کردم و رفتم سراغش همونجوری که رو تخت انداخته بودم خوابیده بود و تکون نخورده بود چراغ رو خاموش کردمو پرده ها رو کشیدم و رفتم سراغش اول کفشش رو در اوردم بعد آروم آروم تور رو پس زدم لبهای قشنگی داشت دیگه اتاق تاریک تاریک بود و هیچ چی رو نمیدیدم آروم یه لب گرفتم اونم که ناشی بود همه لبمو تف مالی کرد کم کم بهش گفتم اینجوریه و بهش یاد دادم حدود ۵ دقیقه ای از همدیگه لب گرفتیم توی این مدت هم دستم بیکار نبود و دگمه های پیرهنش رو باز کرده بودم دیگه حسابی از همدیگه که لب گرفتیم لباساشو دراوردمو فقط با شرت و سوتین مونده بود منم فقط شورت پام بود. آروم دستمو بردم پشتش و بند کرستش رو باز کردم سینه هاش قلپی زد بیرون . دیگه دست خودم نبود سینه هاشو شروع کردم به مک زدن دستم هم بردم طرف شرتش که مانع شد گفتم چرا گفت آخه موهاشو نزدم منکه این حرفو شنیدم راغبتر شدم آخه هر چی ادم کس میبینه همه از قبل خودشون رو آماده میکنن و اون موها که زیبایی کس رو دوچندان میکنه میزنن گفتم اشکال نداره بعد دستم رو بردم تو شرتش و همزمان که سینه هاش رو میخوردم با کسش بازی میکردم . اونم دستش توی شلوارم بود و با کیرم بازی میکرد . پس از یه مدتی که دیگه اب از کسش راه افتاده بود بهش گفتم اگه میخوای حال کنی از عقب بزارمت ولی اگه میخوای عروش بشی باید از جلو بکنمت. اونم با خجالت که تو لحن صداش بود و با شهوت قاطی شده بود گفت مگه قرار نبود من عروست بشم . دیگه okرو داده بود رفتم سراغ کسش و شروع کردم به لیس زدن کسش دیگه داشت دیوونه میشد بگذریم که همش سرمو داخل کسش فشار میداد و هرچی مو بود تو دهنمون کرد ولی خیلی حال داد چون میدونستم که نمیتونه ساک بزنه بدتر ممکنه گاز بگیره و زخمیش کنه لای پاش رو باز کردمو آروم کیرمو داخل کسش کردم. یه جیغی کشید رفتم در بیارم گفت نه تورو خدا نه . آروم آروم بقیه شو هم داخل کسش کر دمو شروع کردم به تلمبه زدن که پس از مدتی جیغش که پایان خونه رو گرفته بود آروم شد و فهمیدم ارگاسم شده . بعد گفت تو هنوز نشدی گفتم از صدقه سری شما نه گفت بگذار تو کونم منم معطل نکردم ولی چون میدونستم کیرم بزرگه و طیبه طاقت نداره با یکم در مالی دم کونش دیگه ابم نزدیک بود بیاد گفتم چکار کنم گفت بریز رو صورتم آخه میگن مقویه و چین و چروک صورتو خوب میکنه منم ریختم رو صورتش ولی توی دهنش نریختم . بعد بیحال افتادم طیبه رفت سر و صورتشو شست و اومد بغلم خوابید و شروع کرد به بوسیدن من ازم تشکر کرد و هی منو میبوسید یکدفعه دیدم بوسیدنش قطع شد و صدای گریشو شنیدم بلند شدم گفتم چرا گریه زاری میکنی ؟ دیگه گریش قطع نمیشد گفت نمیدونم فقط میدونم خیلی دوست دارم . توی اتاقمون بادبادک بود و یکیش که سبز بود بادش در رفته بود گرفتمش بادشو خالی کردم و اون حلقه دور بادکنک رو کندم و توی دست طیبه کردم . بهش گفتم بابت همه چی ممنون . اونم در حالی که داشت حلقه شو کامل تو دستش میکرد گفت منم ممنون . دیگه هیچی نفهمیدم و خوابیدم صبح دیدم یکی داره به سرم دست میکشه میگه اقای خونه نمیخواد صبحانه بخوره یکدفعه بیدار شدم دیدم ساعت ۱۰.۵ شده گفتم چرا میام . رفتم سریع یه دوش گرفتم و اومدم اشپزخونه دیدم صبحانه حاضره کیک هم هست گفت اینم کیک عروسی . صبحانه رو که خوردیم حاضر شدم که ببرم برسونمش گفت خودش میره ممکنه همسایه ها ببینن برات بد بشه دیگه قیافش برام مطرح نبود اون معصوم بودنش رو دوست داشتم . موقعی که داشت میرفت آدرس خواهرم رو که فوق تخصص زیبایی و متخصص زنان بود بهش دادم گفتم من سفارشتو میکنم اونم منو بوسید و رفت. منم رفتم خونه خانمم ناهار دعوت بودم. سه سال بعد که اومده بودم شهرستان خبر خونواده رو بگیرم دیدم یکی از پشت منو صدا میکنه طیبه بود اصلا باورو نمیشد . دماغش رو عمل کرده بود ۲۵ کیلو هم لاغر شده بود سینه هاش رو هم زیبایی عمل کرده بود و کوچک کرده بود لک های صورتش روهم با دکتری که خواهرم سفارششو کرده بود لیزیک کرده بود. موهاش هم های لایت کرده بود یه مانتو شلوار با شال خوشگل هم سرش بود گفتم چکار میکنی؟ گفت دارم امریکا. با یه استاد دانشگاه ازدواج کرده بود وهفته دیگه پرواز داشت . ازش خداحافظی کردمو ارزوی خوشبختی . بعدها که خونه خانم عموی خانمم داشتیم البوم رو ورق میزدیم مریم به خانم داییم گفت این کیه گفت این طیبه است اینم شوهرش داود که استاد دانشگاه است اینم کامبیز پسرشونه . خانمم رو کرد به مامانش گفت طیبه چی شد که این کادوی گرون رو برای ما آورد؟ مامانش گفت نمیدونم. راست میگفت نمیدونست هیشکی نمیدونست فقط من میدونستم وطیبه و خدا . البوم رو خواهر خانمم نگاه میکرد به خانم داییم گفت این حلقه سبز تو انگشت طیبه چیه خانم دایی خیلی ها ازش سوال میکنن اونم میگه یه رازه مال یه فرشتس که یه شب اومد به خوابم . خوب شد کسی منو ندید اگه کسی متوجه من میشد حتما گریه زاری منو میدید.
0 views
Date: November 25, 2018