سلام دوستان من حمید هستم 26 ساله اهل استان مرکزی میخوام یه داستان واقعی و به دور از تخیل براتون بزارم همتون کف کنین.داستان از جایی شروع شد که ما هوس خانم گرفتن کردیم.اقدامات خواستگاری انجام شدو ما شدیم داماد یه خانواده سپاهی رو زای اول خیلی سخت بود رفت و امد و اینجور صحبت ها تا کم کم عادت کردیمو اتاقی بهمون دادنو ما هم جوون تو کف.حسابی مشغول شیطونی های خودمون بودیم . خلاصه این که ما یه خواهر خانوم داریم به اسم معصومه خانوم اونم چه هلویی ترو تازه . قد بلند سبزه سینه ها مثل انار خلاصه هیچ چی کم نداره از کس بودن.کم کم معصومه به بودن من در کنارشون عادت کرد از همون روز اولم منو با چشاش میخورد کم کم چادرشو برداشتو روسریش رفت عقبو با ما سر شو خیو باز کردو البته به دور از چشم باباش.تا این که ما یه روز تو اتاق بودیم من دیدم یه صدای کوچولو اومد و زیر در همه سایه افتاده به خانومم گفتم تو چیزی متوجه نشدی اونم گفت نه . یه تیکه پارچه صورتی از زیر در معلوم بو د بعد از این که از اتاق اومدیم بیرون چشمم افتاد به شلوار صورتی معصومه همونجا فهمیدم که معصومه خانوم داره زاغ ما رو میزنه .این حرکتش یکی دو باری تکرار شد تا این که یه روز که پشت در وایساده بو منم متوجه شدم از قصد کیرمو در اوردم بیرون از شرتم و با دس مالیدمش تا راست شد ظهر 5 شنبه بود خانومم تو کف همه هم به غیر من و خانومم و معصومه رفته بودن بهشت زهرا کیرم که راست شد دادمش دست خانومم اونم بعد بازی کردن حسابی برام ساک زد تا ابم اومد .تا بلند شدم معصومه از پشت در رفت.فهمیده بود بو بردم بد سکس خانومم رفت دستشویی منم نه گذاشتم نه بر داشتم به معصومه گفتم ای شیطون معصومهم خودشو زد به اون راهو . گفت مگه چی شده گفتم پشت در خوش گذشت سرخ شد مثل لبو رفت تو اتاق دیگه باهاش راهت شده بودم تا خلوت میشد کیرمو از رو شلوار نشونش میدادمو اونم میخندیدو کیف میکرد .تا این که پدر خانومم و مادر خانومم رفتن سفر مشهد موندیم ما سه نفر منم که صبح ها باید ساعت 8.30صتح میرفتم شانسم زده بو خانومم امتحان رانندگی داشت باید ساعت هفت صبح میرفت همون موقع نقشرو کشیدم که ترتیب معصومه خانومو بدم خانومم رفت منم الکی بیدار شدم یعنی دارم میرم خانومم که رفت .رفتم در اتاق معصومه اروم صداش زدم بیدار بود فهمیده بو خانومم رفته گفتم بیام تو اکی داد رفتم تو دیدم نشسته جفتمون خندمون گرفته بود خوب معصومه خانوم پس که مارو میپایی هان .معصومه گفت خوب دیگه ازش پرسیدم دوست پسر داری گفت نه خیلی دلم میخواد ولی از پدر خیلی میترسم .ازش پرسیدم دوست پسر میخوای چه کا ر . گفت مثل همه شیطونی کنم حال کنم . حال کنی خوب اره یعنی بریم بیرون . بهش گفتم من دوست پسرت خوبه .گفت نه تو که شوهر ابجیمی نمیشه که تو همین صحبت ها بود که دیدم داره به سمت کیرم نگاه مینه گفتم نگاه نکن این صاحب داره خندیدو گفت گدا .گفتم قابل نداره .یه دفع گفت اگه نداره درش بیار مونده بودم چه کار کنم از رو شلوار کیرمو میمالیدم حشری شده بودم گفتم میخوای ببینی بیا جلو یه ذره تکون خورد خودمو چسبیدم بهش خودشو جمع کرد داشت میمرد از حشر گفتم معصومه یه لب میدی گفت میخوای بگیر یه لب کو چولو ازش گرفتم منو خوبوند رو تخت لبمو کردئ تو دهنش داشت مک میزد خدای من معصومه داره لب های منو میخوره باورم نمیشد حشری شده بود داش ناله میکرد به زور بلندش کردم گفتم معصومه خوبی گفت زر نزن کیر میخوام درش بیار مل منه شلوارمو در اورد با دندون شرتم کشید پایین افتاد به جون کیرم حسابی میخورد سرشو بلند کرم گفتم لباساتو در بیار از خدا خواسته لباساشو در اورد نشسکنار تخت مرتب میگفت کیر میخوام خوبوندمش رو تخت کیرمو مالیدم به کش داشت از حال میرفت ناله میکرد داد میزد بکن توش برش گردوندم گفتم کون میدی گفت اره اروم کیرمو گذاشم در کونش میگفت نداده ولی گشاد بود ازش پرسیدم دفعه چندمته گفت اول گفتم چرا گشادی پس بهم گفت از بی کیری با دسته برس حال کردم حسابی کردمش داد میزد ناله میکرد حرکت کیرم تند شده بود داشت ابم میومد گفتم بریزم توش گفت بریز همون ریختن ابنه ایش کرد تا حالا 11 بار کردمش نوش جونم . بار دوازدهم کی باشه .نمیدونم.نوشته …………………..
0 views
Date: November 25, 2018