سلام علی هستم 33 ساله. دانشجوی فوق دکترا رشته رباتیک و ساکن کالیفرنیا ، امریکا هستم. این داستان زندگیمه امیدوارم خوشتون بیاد.بخش اول دوران بچگیخلاصه میگم. 7 سالم بود و دوران جنگ که پسر خاله بزرگم جابر که 22 سالش بود تجاوز به من را شروع کرد. اون شب لعنتی همه خونه ما تو کرج بودند تولد خواهر1 سالم بود. خونه خاله ام تو باغ بزرگی اطراف کرج بود چند بار خونشون را دزد زده با اینکه سگ هم داشتند. اون شب خاله ام به پسر خاله ام گفت که بره به خونش سر بزنه و موقع برگشت هم کیک تولد خواهرم را از قنادی بگیره. جابر من را به بهانه نشون دادن سگشون با خودش برد. تو خونه راضیم کرد و شلوارمو در اورد و یک بالشت گذاشت زیرم تا کونم باز شه اول شروع کرد لیسدن کونم بعد خوابید روم لاپائی زد تا ابش امد و منه خرو ساده فکر میکردم اونا همش تفه.این جریان تا حدود 10 سالگی ادامه داشت تا اینکه یواش یواش سوراخ کونمو اماده کرد برای کردن وکون دادنم شروع شد اخرا ابشو می ریخت تو کونم. بعد از 3 سال ازدواج کرد و دست از سرم برداشت چون اخرا من هم مقاومت می کردم و فکر می کردم خدا منو می بره جهنم. من هم کم کم داشت یادم می رفت ولی تو 15 سالگی و تو بلوغ کنجکاویم شروع شد و شروع کردم با خودم حال کردن. خیار می کردم تو کونم و جق میزدم. ایکارو 7 سال ادامه دادم ولی تو 22 سالگی زمانی که دانشجوی سال دوم الکترونیک بودم بخودم امدم و دیدم که تنهام و گریزان و سرخوده از اجتماع همه تو دانشگاه دوست دخترانشون را می کردند ولی من حتی نمی تونستم به دختری سلام کنم چه برسه به دوستی و سکس . کم کم افسرده شدم ونتونستم درس بخونم و یک ترم مشروط شدم. در نهایت با یک حس گناه شدید خودکشی کردم که ناموفق بود. از خدا خواستم منو ببخشه و پایان وقتم را گذاشتم رو درسم. اخر سربازی که مصادف بود با قبول شدنم تو فوق لیسانس رشته کنترل دانشگاه علم و صنعت. خیلی خوشحال بودم و برای اولین بار تو 26 سالگی با دختری از دانشگاه دوست شدم. دوست دخترم علاقه چندانی به من نداشت و بغیر از چند بار بوسه و یکبارکه با اصرار سینه ها شو خوردم اتفاق دیگه نیافتاد و بعد از 10 ماه فهمیدم که با کس دیگه رابطه داره. باهاش بهم زدم و از هرچی دختر بیزار شدم از دوباره رو درسام تمرکز کردم وبا معدل عالی و انتشار چند مقاله در ژورنال معتبر فارغ والتحصیل شدم. برای دکتری گرایش رباتیک به کانادا رفتم و پارسال برای فوق دکتری به امریکا امدم تو یکی از مجهزترین لابراتورهای وابسته به ناسا دارم کار تحقیقاتی انجام می دم. طی 5-6 سال اخیر با کسی دوست نشدم و جنده لاشی پولی هم نکردم. همیشه دوست داشتم اولین سکسم خاص و با عشق زندگیم باشه. 3هفته مانده به عید تصمیم گرفتم برم ایران و پدرو مادرم را بعد از 6 سال ببینم.قسمت دومعموی بزرگم به مناسبت رفتن من به ایران و اینکه باعث افتخارفامیل هستم مهمانی بزرگی گرفت وهمه فامیل را دعوت کرد. تو مهمونی پسر خالم همونی که منو کرده بود یعنی جابر امده بود با دختر 19 سالش به اسم مژگان که تازه امسال دانشگاه قبول شده. ما با خالم سالیان سال قهر بودیم و امسال با پادرمیانی داییم اشتی کردیم. تو مهمونی حس خفگی داشتم اینکه کسی که منو از کون کرده بود را بعد از سالیان میدیدم و باید سر یک سفره با هاش غذا می خوردم در هر صورت تهوع اور بود. تو مهمونی یک دختر غریبه بود به اسم سارا که خیلی نازو با وقار و خوش هیکل ولی من انقدر اعصابم خرد بود که توجهی نکردم بهش با اینکه دوبار سعی کرد با من سر صحبت را باز کنه اما من تمایلی نشون ندادم. [این سارا خانم از دوستای دختر عموی بزرگم مانیاهستش و هر دو دانشجوی پزشکی دانشگاه شیراز هستند. سارا پدرش تو جنگ کشته می شه و با مادر و مادربزرگش میان کرج و مامانش برای ادامای پولدار کلفتی می کرد ولی وقتی سارا بچه بود بر اثر سرطان می میره و سرپرستی سارا و مادر بزرگش را داییم قبول می کنه و می شن مثل عضوی از خانواده ام عموم. 5سال پیش با فوت مادربزرگ سارا داییم سارا را می اره تو خونش و مثل دخترش ازش مراقبت میکنه وسارا الان 26 سالشه هم سن مانیا]. تو مهمونی داییم منو کشید کنار گفت چته؟ گفتم هیچی سردرد دارم فقط و داییم گفت بخاطر یک سردرد مسخره همه چیز خراب نکن ومن با تعجب گفتم عموجان چیو خراب نکنم؟ داییم گفت وای پسر چقدر تو خنگی تو فرنگ پس چی یاد گرفتی؟ متوجه توجه سارا نشدی؟ سارا محل سگ به کسی نمی ده اما با تو مهربونه . سارا مثل دخترمه و دوست دارم خوشبختیشو ببینم مثل مانیاست برام و در ضمن تو هم 33 سالته ووقشته سراسامون بگیری و اگه پدر مادرت مراعاتتو می کنن و چیزی نمی گن دلیل نمی شه من چیزی نگم؟ با کمی مکث گفتم چشم ولی بزارید برای یک وقت دیگه امشب نه. داییم گفت باشه به شرط اینکه قول بدی طفره نری و در ضمن به مانیا می گم ترتیب یه قرار ملاقات را براتون بزاره و بعدش سریع دور شد و نگذاشت من چیزی بگم. تو مهمونی مژگان هم همش دوروبرم می چرخرید و خودشو می مالوند به من اما ازش دوری کردم و به بهانه بنزین زدن و سفر به شمال صبح زود از خونه داییم زودتر زدم بیرون .تو راه تو فکر سارا و حرف های داییم بودم و اینکه دختر ناز و فهمیده ای مثل سارا از من خوشش بیاد برام تازگی داشت و هیجان زده بودم. از دو روز بعد رابطم با سارا شروع شد و تقریبا هر روز همو می دیدیم. روزهای بی نظیری بودند و هستن و برای دیدنش لحظه شماری می کردم بعد دو هفته اعتماد به نفسم را بدست اوردم و همش را مدیون سارا هستم با اینکه دختری سکسی و حشری ودر عین حال احساسی هستش ومن که از روی شهوت بال بال می زدم اما انقدر با احترام و وقار رفتار می کرد که حاضر نبودم بخاطر سکس گند بزنم به زندگیمون و رابطه قشنگمون. از همون روزهای اول مژگان سعی کرد خودشو به من نزدیک کنه مثلا الکی زنگ میزد یا جوک سکسی می فرستاد ولی همشو به حساب بچگیش و یک دختر دبیرستانی پرشورکه تازه رفته دانشگاه می گذاشتم. اخر هفته دوم از من خواهش کرد کرد که برم خونه یکی از دوستاش وبه خودش و 2 تا از دوستاش ریاضی عمومی درس بدم و من هم قبول کردم وقتی رسیدم اونجا 3 تائی شون وضعیت نرمالی نداشتند مژگان و دوستش سیگاری زده بودند نیمه لخت بودند و نفر سوم هم رفته بود تو اتاق خودشو بسازه. مژگان درورودی را قفل کرد و موزیک گذاشت و شروع کرد به رقص و دوستش هم شروع کرد به فیلمبرداری با موبایلش ، در عکس العمل به مژگان گفتم من اینجا هستم برای تدریس ریاضی اگه نمی خواهین من برم مژگان گفت چطور برای سارا جونت وقت داری اما برای ما نه؟ بعد سوتینشو باز کرد و گفت هر وقت هر سه ما رو کردی می زاریم بری در غیر اینصورت می گیم که تو قصد تجاوز به ما را داشتی و حالتو می گیریم هنوز حرفش تموم نشده بود که خودشو چسبوند به من دوستش هنوز داشت فیلم می گرفت برای یک لحظه تصمیم گرفتم انتقام تجاوزهای جابر را از دخترش بگیرم ولی بخاطر سارا منصرف شدم.همون موقع موبایلم زنگ خورد سارا بود ولی مژگان نگذاشت جواب بدم و موبالمو پرت کرد زمین و گفت حالم از این جنده لاشی خانومت بهم می خوره ولی من با عصبانیت از خودم جداش کردم و گفتم گمشو هرزه ولی مژگان ول کن نبود حمله کرد طرفم ومنم یک سیلی خوابوندم تو گوشش دوستش وقتی دید اوضاع ناجوره شروع کرد به جیغ داد کردن و من از ترس ابروم رفتم طرفش که ساکتش کنم اما تو اخرین قدم سوزشی تو پهلوم حس کردم وقتی دست زدم دستم پر خون شد برگشتم طرف مژگان تو دستش چاقو بود و برای بار دوم فرو کرد تو شیکمم دوست مژگان که شوکه شده بود گفت دیوانه چیکار کردی کشتیش من افتادم زمین سعی کردم برم طرف در اما مژگان اواژور را کوبید تو سرم و من از حال رفتم.وقتی بهوش امدم تو بیمارستان بودم با یک دست بند تو دستم خانوادم و سارا بالای سرم بودند مات و مبهوت . ظاهرا بعد از بیهوش شدنم مژگان ودوستش فکر می کنند منو کشتند و به شمال فرار می کنند اما یکی ازهمسایه ها بطور اتفاقی اونها رو تو پارکینک می بینه که خیلی هراسون سوار ماشین شدند و بیرون رفتند برای همین می اد دمه واحد ببینه که چه خبره که در نیمه باز بوده و منو پیدا می کنه و پلیس را خبر می کنه. دوست سوم هم بدلیل تزریق زیاد تو راه بیمارستان می میره. بعد 2 روز به جرم ورود غیرقانونی اغوا و تجاوز به زندان گوهردشت کرج منتقل شدم روز سوم سارا امد ملاقاتم و گفت که دوستم داره و نمی تونه بیخیالم شه و باور نمی کنه این جرینات را. خوشبختانه دوست مژگان بخاطر ترس و مصرف مواد یادش رفته بود گوشیشو ببره و بلاخره با پیگیری خانواده ام وسارا و بررسی فیلم موبایل از اتفاقات افتاده بدون دادگاهی شدن تبرئه شدم و بچه ها تحت تعقیب قرار گرفتند و بازداشت شدند.قسمت سوم من و سارابعد از 7 ساعت اخر شب رسیدیم شمال .سارا رانندگی کرد بر خلاف مخالفت عموم. اخه حیونی از رانندگی هراس داشت . قرار بود مانیا هم بیاد تا مواظب سارا باشه که یک وقت من ترتیب جیگرحشریمو ندم اما بعد از اتفاقات افتاده همه خیالشون راحت بود که من بنده کیرم نیستم و کمرم سفت تر از حتی خیلی مردهای خانم داره. با وجود بخیه رفتم دوش گرفتم خودمو برای وقوع احتمال اتفاقات خوب اماده کردم. از حمام امدم بیرون چراغها خاموش بود سارا را صدا زدم ولی جواب نداد نور کمی از هال منعکس شده بود رو اواژور تو اتاق. رفتم تو هال وای چی میدیدم سارا با یک لباس خواب نازک و کوتاه روی زمین نشسته بود و اطرافش حدود 30 تا شمع به شکل دایره روشن بود. امد طرفم و دستامو گرفت منو برد داخل دایره شمعها و منو بغل کرد و گفت عشقم من امشب برای تو ام . من انکار دویده ام فقط نفس نفس می زدم با اینکه سنی از من گذشته بود ولی باره اولم بود و بی تجربه نمی دونستم چیکار کنم. فقط سارا را بغل کردم و پیشونیشو بوسیدم. بعد از 15 دقیقه سکوت سارا گفت اگه مساله ای هست بگو؟ گفتم نه چه مساله ای؟ گفت پس چرا هیچ حرکتی نمی کنی؟ فهمیدم که گند زدم با خجالت گفتم بار اولمه نمی دونم از کجا شروع کنم؟ سارا با مهربونی و عشوه گفت قربون تو مرد صفر کیلومتر خودم برم و نشت رو زمین. و من هم نشستم و بغلش کردم و شروع کردیم لب گرفتن .از روی لباسش سینه های سفت و سربالاس گاز گرفتم و بعد لباسشو در اوردم دو تا انار سفت با نوک صورتی و سربالا انصافا نقص نداشتند. مثل قحطی زده ها شروع کردم به خوردن .سارا بدنشو حسابی داغ شده بود بعد خوابوندمش و سریع لخت شدم و رفتم سراغ بهشتش و شروع کردم به خوردنش خیلی زود با یک جیغ کوتاه ارضائ شد. شروع کردم بخوردن سینه هاش تا سرحال امد بعد 69 شدیم و برای هم ساک زدیم انقدر قشنگ ساک زد که داشت ابم می امد که گفتم بسه بریم سر اصل مطلب. بلندش کردم بردمش تو اتاق و خوابوندمش لب تخت و پاهاشو دادم بالا گذاشتم دمه نازیش ویک فشارکوچیک دادم که سر کیرم رفت تو کمی صبر و باز فشار دادم حس کردم درد داره ولی حیونی صداش درنمی امد. برای بار سوم که فشار دادم گفت قربون کیرت در بیار که اتیش گرفتم و من هم اروم کشیدم بیرون سرش خونی بود ، بوسش کردم و خوابیدم کنارش بعد از 1 ساعت که اروم شد بردمش حمام و سشتمش خواست برام ساک بزنه تا ابم بیاد راحت شم ولی قبول نکردم گفتم نازنینم نگران نباش وقت زیاده بعدا تلافیشو در می ارم. یک لب رومانتیک ازش گرفتم و لباس پوشیدیم رفتیم بیرون شام خوردیم و سه روز خوش گذروندیم. قراره 6 ماه دیگه برگردم و عروسی بگیریم. الان تو هواپیما بر فراز اقیانوس هستم و این جریان را نوشتم تا یک ساعات دیگه می رسم به فرودگاه جان اف کندی در نیویورک. روزتون خوش.نوشته علی
0 views
Date: November 25, 2018