یادش بخیر تازه به زور پدر و مادر با سیما ازدواج کرده بودم اون هنوز دبیرستانی بود و من هم تازه دانشگاهم رو توموم کرده بودم پدر خانم تو شرکت هسته ای کار می کرد و از اول استخدامش یعنی 25 سال پیش همش تو این شهر و تو اون شهر بود و معمولا ماهی یک بار همدیگه رو میدین و زمانی هم که من با سیما ازدواج کردم یعنی همون دوران نامزدی و عقد اونا تو اصفهان بودن و کار پدر خانم ما تو کرمان خلاصه من هم ماهی یکی دو بار از تهران برای دیدن اونا میرفتم اصفهان یه روز صبح که تازه رسیده بودم اصفهان رفتم خونه خانم ما هم که در حال تحصیل دبیرستان بودن طبق معمول سر کلاس تشریف داشتن و دادش جونش هم که 5 سال از اون کوچیک تر بود رفته بود مدرسه مادر خانم جان خونه بود کلی ازم پذیرایی کرد که خوش امدی چرا بی خبر و از این جور حرفا هرچی خانم ما به مامانش نرفته و لاغر خشکه است عوضش مادر جونش تپل و سفیده خانواده اونا زیاد اهل رعایت نبود و حمرم و نامحرم براشون عادی بود مادر خانم هم جلوی ما لباس معمولی تن میکرد ما هم ای یه کوچولو دید می زدیم .ماجرای ما از اونجا شروع شد که من رفتم حموم و مادر خانم گفت من میام پشت و لیف می خانمم منم که تو حال خودم بودم گفتم باشه آقا ما رفتیم حموم و مادر خانم هم بعدش امدم با یه شلوارک و یه تاپ پشت ا رو شست و رفت البته ناگفته نمونه که من بد جوری سیخ کرده بودم و این برا مادر خانمم هم معلوم بود اما اون هم به روی خودش نیاورد رفت بیرون خلاصه شب شد و ما پیش خانم که نه بچمون خوابیدیم خاستیم بریم رو کار پروژه که خلاصه خانم جان نذاشتو صبح که از خواب بلند شدم دیدم خونه خلوته و صدایی نمی یاد داشتم می رفتم صورتمو بشورم که یهو یه چیزی دیدم که کاش نمی دیدم مادر خانم جان با یه شورت توری سفید و یه روب دوشام سفید طاق واز خوابیده و در اتاق رو هم نبسته دیگه داشتم از شق درد میمردم دیشب که اونجوری اما حالا ماه پریون کس و باز کرده که بفرما تو خلاصه من رفتم صورتمو شستمو مادرزن با صدای من بلند شد از صدایی که از اتق میومد حدس زدم دار لباسا رو عوض میکنهمن هم تو سالن برا خودم نشسته بودم که دیدم پری جون مادر خانم مهربون اومد تو سالن تیپش کلی عوض شده بود یکم حال و احوال کردیم و پرسید دیشب خوب خوابیدی گفتم نه حال نداشتم بعد پرسیدم از پدر چه خبر گفت فعلا که یک ماه مرخصی بهش ندادن سخت مشغول خلاصه بعد اون بلند شد که بره صبحونه رو آماده کنه که یدفعه با دیدین باسن نازش یاد صحنه صبح افتادمو دوباره سیخ کردم سر صبحونه یکم دقیق تر شدم دیدم پدر چاک سینه باز و از سوتین هم خبری نیست تازه داشتن میفهمیدم که چه هلویی دارم و ازش غافلم مادرزنم که امد چایی برام بزاره همین طور داشتم به چاک سینهو اون هلوهایی که دارن میزنن بیرون نگاه میکردم بعد رفت طرف یخچال که مربا بیاره تازه دامن و دیده بودم که چه ساقای سفید و تپولی داره که انگار دارن با آدم حرف میزنن بالاتر یه گردی بود که انگار داشت دامنشو جر میداد اینقد تنگ بود خلاصه من که تازه چشمو باز کرده بودم داشتم از حشر میمردم خلاصه صبحونه رو خوردیم و رفتیم تو حال نشستیم مادر خانمم از کمر دردش برام تعریف کرد که خیلی اذیتش میکنه و رفته دکتر یه پماد داده و اونم یه بار میزنه یه بار نمیزنه من که تو فکرای خودم بودم و تو یاد صحنه صبح یدفعه گفتن خوب بیارین من ببینم چی هست اونم رفت اورد و من هم الکی گفتم این خیلی خوبه من هم مرتب استفاده کرده و پام خوب شده البته مالیدنش اصول داره که دکتر برای من گفته شما حتما از روی اصول مصرف نکردین می خواید من براتون بمالم ببینید چطوریه؟اون هم گفت نمیدونم باشه بیا تو امحان کن من هم گفتم پس برید تو اتاقتون بخوابید که بعدش هم خوب استراحت کنیدخاصه آقا ما به اتفاق رفتیم تو اتق من هم از این که داشتم حداقل اونو دستمالی می کردم کلی تو کیف بودم .تو اتق که رفتیم مادرزن جان رفت همین طوره به شکم وابید رو تخت من هم گفتم خوب لباستون را بالا بزنید تا کثیف و چرب نشه اون هم تا گفتم گفت اگه چرب میشه می خوای در آرم من هم از خدا خواسته گفتم آره روغن دیگه خلاصه آقا ما دکمه دامنو باز کردیم که بکشیم پایین دیدفعه دیدم به به جیگر شورت هم نپوشیده من که دیگه از خود بی خود شده بودم شروع کردم به مالیدن رونا و کون مادرزنم اونم انگار که اصلا برای همین اینجا خوابیده بود هی خودشو این طرف اون طرف میکرد خوب بیچاره تغصیر هم نداشت یک ماه بود از کیر خبری نبود دیگه آقا ما کلی مالش رو انجام دادیم بعد گفت میخوای کمرم رو هم بمال اون هم درد میکنه ما هم هز خدا خواسته نشستیم رو کونش و شروع کردیم لباسو بالا دادن و کمر و مالیدن بعد گفت مواظب باش لباس خودت کثیف نشه می خوای اونا رو هم درآر من تو یه چشم به هم زدن لخت مادر زاد رو کون مادرزنم نشسته بودم و به قولی داشتم هم لاس میزدم و هم کمرو می مالیدم اومدم بالاتر و تاپشو از تنش درآوردم امد که بلند بشه لابسش از زیرش دربیاد یه آن سفیدی و درشتی سینش قدرتمو دوبرابر کرد و حس کردم که دیگه کیرم مبارک از لای کون هم رد شده و داده بالا پایین میره کم کم دستم رو از زیر شونش رد کردمو شروع کردم به مالیدن اون سینه های مامانیش عجب سفت و درشت بود خلاصه یه 15 دقیقه ای همین طوری گذشت و داشتین بودن اینکه هم دیگه رو ببینیم با هم لاس می زدیم بعد برشگردوندم و بی مقدمه خوابیدن رو اونم شروع کرد از من لب گرفتن مگه حالا ول می کرد تو این فاصله دستم رو سینه هاش بود و برا خوردن امدش میکرد و کیر لاپاش پایین بالا می شد باهر زحمتی بود خودمو رسوندم به هلوهای درشتش و شروع کردم به خوردن همش بهش چنگ می زدم و می خوردم حسابی حشری شده بود و به خودش میپیچید اندازه سینه هاش دوبرابر شده بود بر اینکه حسابی لذت ببره با انگشت حسابی از خجالت چچولش در اومدمو اونم به اوج ارضا رسید و گفت تا حالا به این لذت نرسیده بوده بعد گفتم بفرما یه حالو احوالی با دامادت بکن که منتظره اونم گفت دوست نداره و من هم اذیتش نکردم چون نمی خواستم دفعه آخر باشه خلاصه رفتم پایین و پاهاشو دادم بالا عجب کسی بود بدون مو بدون بو برق میزد انگار تازه صفا داده باشه کیر الموتو گذاشتم درشو گفتم با اجازه اونم سرش تکون داد و من نفهمیدم چی شد که یدفعه داد زد نگو تا ته رفته بود داخل خشک خشک خلاصه یکم یواش تلنبه زدم و بعد شروع کردم همچین سنگین تلنبه میزدم که حس میکردم کیرم به سقف کسش میخوره و اون هم از این مدل خیلی خوشش میومداما خیلی آروم این کار و می کردم دیگه داشتم میترکیدم شروع کرد به تند تلنبه زدن تا ختنه گاه در می آوردم و دوباره می کردم تو دیگه داشت آبم می یومد بهش گفتم بادست سینه هاتو بمال تا این کار و انجام داد با هم ارضا شدیم سریع کشیدم بیرونو آبمو رو شکمشپخالی کردم البته همچین ضرب داشت که تا صورتش پاشید بعد کنارش خوابیدم اول روم نمیشد چیزی بگم بعد مادرزنم ازم تشکر کرد و گفت سیما هنوز بچه است اگه کاری داشتی بیا پیش خودم من هم که تازه فهمیده بودم خانمم ماجرای دیشبو که خواستم بکونمش به مامانش گفته و اون هم برام سنگ تموم گذاشته تا با دخترش کاری نداشته باشم از اون به بعد من کارمو انتقال دادم اصفهان و پروژه ها در غیاب پدر خانم مرتب انجام می شد یادتون باشه گه دختره کوچیک بود مامانش هست که جورشو بکشه .نوشته XIII
0 views
Date: November 25, 2018