سلام بروبچ من سیاوش قدم۱۷۳ ۱۶ ساله هستم از کرمانشاهداستان من و این کون باحال از جایی شروع شد که چند از دوستام میگفتن یه دختره هست که دماغش مثل منقار فلامینگو هستش ولی همیشه از سینه های درشتش„کون قلمبش„رون های چاقش و کمر باریکش تعریف میکردنمنم روز اول که دیدمش دماغش خیلی ضایع بودولی وقتی زاویه عوض شد و کووونشو دیدم وای وای وای انگار که دوتا کدوی قلمبه به هم مالیده میشدن از همون موقع با خودم عهد کردم کون رویا رو بکنماز این رویا بگم ۱۵ساله و هم قد خودم بود ولی خداییش دماغش ضایع بود رویا دوست زید دوست من بود و از همین طریق تونستم باهاش دوووس شم البته بگم که من خوشتیپم وبه کمک این مخشو تو ۲ماه زدمرویا دختر پایه ای بود و همیشه سر قرار حاضر میشد”ولی هیچ وقت منزل نمیومد” من ی روز به رویا گفتم بریم یه جایی قدم بزنیم؟اونم قبول کرد؛خلاصه من که همیشه خوش فکر بودم فکری به سرم زد و یه کتاب برداشتم و بردم(جایی که باهم قرار گذاشته بودیم نزدیک خونه ی یکی از فامیلام بود)رویا منتظرم واساده بود و بعد از سلام و چاق سلامتی پرسید این کتاب واس چیه گفتم میخوام بدم به دوستم راه افتادیم سمت خونه همون فامیلمون(چون باهم خیلی رفیقیم کلید خونشو داشتم واز قبل هماهنگ کردم خونه رو خالی کنه)خلاصه رسیدیم در خونه کلیدو انداختم و دررو باز کردم رویا تعجب کرده بود ولی چیزی نگفت„ بهش گفتم تو کوچه ضایس بیا تو حیاط و منتظرم واسا کسی خونه نیست اومد تو حیاط و درو بست رفتم تو خونه و هی لفتش دادم و رویا که خسته شده بود میگفتسیاوش عزیزم چی شد مگه داری چیکار میکنی؟سیاوش جونسیاوش…؟گفتم بیرون هوا سرده من شاید یکم کارم طول بکشه بیا تو برو جلو بخاری گرم شی… کفشاش در آوردو آروم رفت کنار بخاری نشستبعد از ۵دق رفتم کنارش خواست بلند شه که من سریع نشست گفتم هوا خیلی سرده ها؟با صدای نرمی که میلرزید گفت آرهاون لحظه نمیدونم چطور اون فکر به سرم زد…گفتم رویا عزیزم یکم مالش میدی خستگیم در بره و دمر خوابیدم…دستاش کذاشت رو شونه هام و آروم مالش میداد بعد از۱۰یا ۱۵ دق گفتم رویا تو خوب مالش نمیدی ببیناینو گفتم و رفتم پشتش پاهامو دورش انداختم که دقیقا کیر شق شدم لای درز کووووون رویا جوووون بود شونه هاشو مالش دادم وکم کم رفتم رو پستوناش و از پشت گوششو خوردم که صداش بلند میشدآآآآآآآهههههه اووووووووف آآآآآآآآهههههه اوووووفبعد یواش مانتو ی زرشکیشو درآوردم بعد تاب و سوتینشواون که مست شهوت شده بود چیزی نمیگفت وای چه پستونای درشتی برگشتم رفتم جلوش و از جلو وحشیانه میخوردمشون همینطور که میخوردم زیپ شلوارشو باز کردم(من که کووووونه قلمبشو میخواستم به کسش نگاهم ننداختم) و برش گردوندمو دمر خوابوندمش شلوار و شرت صورتیشو کشیدم پایین رویا گفت سیاوش نکن بسه دیگه گفتم خفه شوبارم نمیشد به این شاه کوووووووون رسیده باشمانگشت وسطمو کردم تو دهنش وقتی خیسه خیس شدآوردمش بیرون کردمش تو کونش تنگ نبود گشادم نبود بعد از یکم بازی بازی کونش وا شد… لباسامو در آوردم ولی هر کاری کردم ساک نزد ولی دو سه بار ماچش کرد…….کیرمو چرب کردمو آروم کردم تو کونش با دو سه تافشار تا تهش رفت کم کم سرعت تلمبه هامو زیاد کردم البته صداهایی مثلآههههههه وایییییی چه کوووووووونی یواشتر پاره شد لعنتیییییی خفه شوووووو و…….از هر دومون در میومد که فضا رو معنوی میکرد۵دق تلبه زدم دلم نمیومد تو اون حالت ارضا شم بلندش کردمو دستاشو گذاشتم رو دیوار و خمش کردم(آرزو داشتم یکیو تو این حالت که تو یه فیلم سوپر دیده بودم بکنم)که اونجا به این آرزو رسیدم اونم رو چ کوووونیآبمم که اومد تو کونش خالی کردمبعد از تمیز کردن خودمون لباسامونو پوشیدیم رویا گفت هرچند درد داشت ولی حال کردم و هر دوتامون زدیم زیر خنده سکس های منو رویا کم و بیش ادامه داره(۲بار بعد از اون دفعه تا حالا سکس کردیم)راستی اون روز لبشو نگرفتم چون هم دماغش خیلی ضایع بود هم یه تب خال بزرگ از لبش زده بود بیرون که من خیلی حساسمو بدم میاد ولی دفعه های بعد جبران کردمامیدوارم از خاطره ی من خوشتون اومده باشهراستی پریچهر جان من از داستانات خیلی خوشم میادتقدیم به دوستانمخوارزمی حسابی امیر حسین محمد علی نوشته سیاوش
0 views
Date: November 25, 2018