کس زیبای عروس دایی

0 views
0%

سلام من اسمم خشایار 23سالمه و قزوین زندگی می کنم. یه پسر دایی دارم که بیماری ام اس داره واز نوع حاد که باید بیرون رفتن یکی پیشش باشه وکمکش کنه به خاطر همین او بیشتر به من اطمینان داشت واز طرفی هم با من بیشتر ایاق بودن. یادم رفت اصلی کاری را معرفی کنم منظورم عروس دایی او اسمش مهناز است تقریبا 35 سالش میشه خانم خوشگل وخوش اندامی قد بلند و چهره جذاب . ما هر سه انقدر باهم صمیمی بودیم که حتی بیشترین وقتم با اونها بود یک سال تابستان تصمیم گرفتیم باهم بریم مسافرت خلاصه بار وبندیل بستیم به را افتادیم به طرف اصفهان حرکت کردیم خالصه خیلی خوش می گذشت اولین روز که تو اصفهان بودیم یه اتاق 3 تخته گرفتیم وکه من اصرار کردم جدا بگیرم اما ارش وغزال منو به مسافر خانه چی برادر ستاره معرفی کرده بودنند واو هم پذیرفته بود خلاصه با اصرار زیاد من هم قبول کردم که تو یه اتاق باشیم اتاق بزرگ بود ومن پیشنهاد دادم که شب موقع خواب تخت مهناز با گوشه ای می کشیم وبعد یه پرده وصل می کنیم تا او هم راحت باشه که در جواب من مهناز گفت که ما با تو خیلی راحتیم تو هم راحت باش .شب ما که شام خوشمزه که غزال درست کرده بود خوردیم یه چادر پیدا کردیم وتخت مهناز جدا کردیم طوری که دیگه اگر هم دراز می گشید دیده نمی شد من هم تختمو چسبیدم به تخت ارش چراغها را خاموش کردیم خوابیدیم اما نور از راهرو به داخل افتاده بود اتاق نسبتا روشن بود من همیشه عادت دارم شب برای خوردن اب بیدار می شم اونشب هم با انکه خیلی خسته بودیم وهمهگی زود خوابم برد نصف شب از خواب بیدار شدم وقتی چشما مو باز کردم به ساعتم نگاه کردم ساعت نزدیک 3 شب بود وقتی سرمو بلند کردم دیدم یه طرف پرده که تخت مهناز جدا کرده بودیم افتاده وتمام هیکل ناز مهناز نمایانه چون اتاق گرم بود او فقط با یه سوتین صورتی که با شورتش ست بود خوابیده بود خیلی خوشگل بو بدن سفید بلوری داشت پاهای صاف وتمیز تپلی سینه هاش از سوتینش زده بود بیرون یک لحظه داشتم دیونه می شدم نگاهم به طرف کسش برگشت وای چه کس تپلی بو از دال شورتش مثل توپ زده بود بیرونچند لحظه ای نگاهش کردم که یک لحظه ارش در جاش تکون خورد ومن سریع خودمو به بیرون از اتاق انداختم اما اصلا فکرم ارام نبو خودمو هر طوری بود به یچال اشپز خانه مسافر خانه رساندمو اب خوردم دوباره برگشتم اتاق وقتی وارد شدم این دفه دیدم مهناز برگشته دمرخوابیده وای چه بچه کونی داشت مثل برف سفید بو فقط یک لای نازک شورتش از وسط کونش مثل یه خط بارید بوده دیگه داشت اعصابم خورد می شد و کیرم راست یک لحظه به فکر افتادم به طرفش برم اما خودمو زود نگه داشتم سریع به طرف تختم رفتم اما نگاهم اصلا از مهناز برنمی داشتم تا ساعت 5 بیدار بودمو اما یک مرتبه با صدای مهناز چشمامو باز کردم که با چهره ناز مهناز روبرو شدم در ان لحظه پایان وقایع دیشب دوبار به ذهن امد اما زود خودمو بیخیال نشان دادم به ارش نگاه کردم او هنوز خواب بودمهناز به من گفت که برم نون بگیرم یه چشمی گفتمو سریع اماده شدم مهناز از من پرسید که خوب خوابیدی من بدون معطلی گفتم مثل جنازه ها افتادم او هم دور از جان گفت وهمین که خواستم ار در بیام بیرون مهناز گفت وایسا من هم بیام این ارش که حالا حالا ها خوابه باهم یه قدم می زنیم ونون وسایل صبحانه می گیریم برمی گردیم من هم قبول کردم وباهم از مسافر خانه زدیم بیرون قدم زنان رفتیم وهمهنطور صحبت می کردیم نول گرفتیم وکره ومربا وتخم مرغ واسه صبحانه همانطور که می امدیم یک مرتبه مهناز برگشت گفت دیشب خوب بود گفتم چی من که گفتم خوب خوابیدم اما مهناز در جواب من گفت خوب خوابیدن نگفتم عزیزم دید زدنتو یک مرتبه عرق سرد کل بدنومو گرفت داشت نونها از دستم می افتاد که وسط را گرفتم او ادمه داد من عمدا پرده را انداخته بودم ومی دونستم تو نصف شب بیدار می شی واسه اب خوردن زیر چشمی حرکاتو داشتم من که سرمو پایین انداخته بودم هیچی نمی گفتم ارام دستمو گرفت تو دستش گفت ببین خشایار من دوست دارم باهم رابطه داشته باشیم منهم خیلی حشره ام ارش هم نمی تونه منو ارضا کنه هستی من از یه طرف به خاطر ارش می خواستم بگم نه اما خاطره دیشب سینه ها وکس تپل مهناز مانع شد قبول کردم مهناز گفت امشبو هستی من که تعجب کرده بودم گفتم ارش چی تو یه اتاق مهناز گفت اون با من وهمانطور که داشتیم می امدیم تو سر راه مهناز وارد داروخانه شد ووقتی امد بیرون دیدم یک بسته قرص دیاز پام 10دستشه وقتی پرسیدم گفت اینه مال شبه من هم دوریالیم افتاد که چه نقشه ای در سر دار .شب شام خوردیم یه کم تلویزیون ومهناز اصرار کرد که بخوابیم امروز هم گشتیم خسته ایم او رفت بیرون وقتی برگشت 3تا لیوان اب پرتقال دستش بود با دست خودش یکی از لیوانها را به ارش داد ودومی را به من وسومی را خودش اما موقه خوردن یه لبخندی زد من هم جوابشو دادم ارش بعد از خوردن ابمیوه یواش یواش چشاش داش بسته می شد که مهناز چراقها را خاموش کرد خوابیدیم بعداز ده دقیه مهنازبا سر من امد گفت بیداری من هم که هوس کس نمی ذاشت چشامو ببندم گفتم اره بعد چنر بار ارش صدا کرد او مثل توپ خوابیده بود اصلا جواب هم نداد من از جام بلند شدم رفتم روتخت مهناز باهم شروع کردیم به لب گرفتن سنه هاشو مالید و انگشت کرد بعد از چند دقیقه لباسهای همدیگر دار اووای عجب بدنی داشت گرمو نرم تا ان موقع بدن جنس مخالف لمس نکرده بودم داشتم دیونه می شدم او هم همیطو ر مهناز سریع رفت سراغ کیرمو اونو از شرتم بیرون کشید کمی باهاش بازی کرد بعدش داد دهنش چه ساکی زد انگار چند وقتی کیر ندیه بود من هم برگشتم شورتشو در اوردم وشروع به خوردن کسش کردم وای چه کسی داشت حتی تو فیلمهای سوپر اینطور کسی ندیده بودم صدای اخ واوخش در امد بعدش هم گفت که زود بزنم تو کسش من هم بدون معطلی دادم تو شروع کردم به تلمبه زد داش صداش می رفت بالا ومن هر چند وقت دستمو می زاشتم جلو دهنش هی کردم هی کردم ان کس نازش یه لحظه کل بدنش شروع به لرزش گرفت حس کردم ارضا شد که هم زمان اب من هم امد سریع در اوردم ریختم رو شکمش واو هم معطل نکرد وتمامش را با انگشتش خورد اما کیرم هنوز نخوابیده بود وقتی مهناز دید کیرم راست فورا برگشت گفت بزن تو کونم من هم یه تف زدمو ارام ارام فرستادم تو کونش اما عجب بچه کونی داشت تنگ وسفید بعد از یکی دوبار دیگه کونش کشاد بود وتند تند شروع کردم به تلمبه زدن دوبار صدای شهوتش بلند شد ومن هی کنترلش می کردم هی می گفت خشی بزن بکن تو همهشو بده بیاید که ابم داشت می امد بهش گفتم داره ابم میاد گفت همه شو بریز تو ومن هم هرچه اب تو کمر مانده بود ریختم تو کونش و همان حالت افتادم روش یک دقیقه ای همان حال بودیم که از هم جدا شدیم واز همدیگر لب گرفتیم من هم پرده را زدم برگشتم تو تخت خودم بعد از ان هر فرصتی گیر می امد که بیشتر تو خونه ان باهم سکس می کردیم خوش می گذشتیم تا اینکه چند هفته پیش من نامزد کردم و الان دیگر رابطه را کم کردم اما مهناز اصرار داره ادمه پیدا کنه اما این بگم که خیلی محشر سکس خالی از نظر کس کون هم از نامزد من بهتره . امید وارم از این خاطره واقعی من خوشتان امده باشهنوشته شیما

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *