اون دوران دانشجو بودمخونه ی نسبتا شلوغی داشتیم پدر مادر وخواهر ویه برادر بزرگتر و خانم برادر ناهیدو برادر زاده آم که چهار پنج سالی داشت البته خواهر هم دانشجو بود گاهی بود گاهی نبود یه شب تا دیر وقت بیرون بودم با دوستان در حال سوخت گیری جهت فضانوردی بودیم البته این کار رو به ندرت انجام میدادیم وقتی اومدم خونه چراغا خاموش بودند و همه جا تاریک بود البته اتاق برادرم اینا کمی روشن بود بدون حتی یک دسی بل ایجاد صوت در رو بستم و مونده بودم چطور برم داخل که کسی متوجه نشه که اینقدر دیر اومدم نیم نگاهی به پنجره کردم که ببینم بیدارن که بی سر وصدا در رو باز کنن آخه حدس زدم درب ورودی ساختمان از داخل قفل باشه خلاصه نگاه کردن از پنجره همان و شوکه شدن همان بله لبه پرده کمی کنار بود چراغ اتاق خاموش بود و تلویزیون روشن بود ولی کسی بهش نگاه نمی کرد فقط از نورشان استفاده میشد آق برادر به پشت دراز کشیده بود و ناهید هم روش نشسته بود سرش رو به سقف بود و اصلا پایینو نگاه نمی کرد و فقط با شدت بالا و پایین میرفت و به باسنش حالت دورانی میداد تا دسته ی برادر حسابی تا ته فرو بره و به طور مداوم تلمبه میزد بدنش براق بود مثل اینکه خیس عرق بود باسن برجسته وقلمبه ای داشت که خیلی تیره تر از پوست بدنش بود چاق نبود ولی شکمش قابلمه ای و برجسته بود و با تلمبه زدنش بالا و پایین میپرید بعد به حالت کسی که شکمش درد کنه پیچ و تاب میخورد اول فکر کردم داره درد میکشه ولی بعد متوجه شدم که ارضا شد خلاصه منم که ناخودآگاه دستم توی شلوارم رفته بود تخلیه شدم وبا اینکه کمرم سفت بود یه عالمه آب خالی کردماون حادثه تا ماهها جلوی چشمم بودباورم نمیشه ناهید اونهمه حشری باشه و از دادن لذت ببره آخه خیلی آروم و با شخصیت بود وخیلی هم خوشگل پوست قهوه ای تیره و مو های کوتاه پسرونه وچشمای نافذ و درشت و کشیده و کمی خماراحساسم نسبت بهش به کلی عوض شد و به چیزی جز نزدیک بودن، بهش فکر نمیکردماز اون ماجرا یکی دو سالی گذشته بود و من و ناهید دیگه حسابی صمیمی شده بودیم و من براش همه کار میکردم از هدیه های جور وا جور گرفته تا پا گذاشتن روی پاش وقتی خسته بود.وقتی به خودم اومدم دیدم پاک دلباخته ی خانم برادرم شدم که سه چهار سال از من بزرگتر بود و هیکل زنانه ای داشت که به هیچ وجه مورد پسند جوونای هم سن و سال من نبود باسنی بزرگ و قلمبه از نوعی که رو به عقب پیشروی دارن و از بقل زیاد پهن نیستن والبته شکمی سفت و برجسته خلاصه درس تموم شده بود و من در جستجوی کار و انگیزه برانکار و کسب در آمد فقط خوشحال کردن بیشتر ناهیدبود .یه روز بعد از ظهر توی حیاط نشسته بودیم هوا خوب بودم و مادر و ناهید روی تخت توی حیاط چای میخوردن که من هم بهشون ملحق شدم حشرم بد جور بالا زده بود وبا نگاهم ناهید رو میکردم خلاصه مادر رفت از داخل خونه چیزی بیاره تنها بودیم ازش خواستم آب دهنشو بندازه کف دستم که اون گفت خوبه تو هم الان یکی میبینه این حرفش تریکو از بین بردو من پیله کردم و دست آخر آب دهنشو خیلی سریع که کسی نبینه کف دستم نداخت منم کمی با زبونم باهاش ور رفتم و بعد خوردمش زیاد شوکه نشد انگار میدونست واسه چی میخوام آب دهنشو فقط گفت اه حالمونو به هم زدی که البته نگاهش چیز دیگه ای میگفت .عاشورا بود و شبا همه بیرون بودن منو دوستم بیرون قدم میزدیم که مادرم روبه همراه خواهر وناهید دیدیم من از دوستم جدا شدم و به اونا پیوستم سعی کردم یواشکی دست ناهید رو بگیرم که نمیذاشت میرسید کسی ببینه یهو ناهید بیا مقدمه به مادر گفت من سرم درد میکنه یخورده هم دستشویی دارم با پویا برم تا خونه و برگردم مادر گفت باید ولی دیگه نیایید ما هم نیم ساعت دیگه برمیگردیم و خداحافظی کردیم ناهید گفت آژانس بگیر زودتر برسیم ومنم از خدا خواسته سریع همونجا دربست گرفتم وسریع رسیدیم خونهتوی حیاط ناهید رفت دسشویی ولی خبری از سر درد و اینحرفا نبودبدون اینکه چیزی به هم بگیم هر دو به هم نگاه میکردیم انتظار نمیدونستم چطور شروع کنم که ناهید بلند شد و رفت جلوی آیینه قدی ایستادبه خودم جرات دادم بلند شدم و رفتم درست پشتش وایسادم یه کم مکث کردم بعد دستامو دور کمرش حلقه کردم و بهش چسبیدم ولی زیاد کیرم رو بهش فشار نمیدادم هنوز تاییدیه رو صادر نکرده بودیکم مخالفت شل و ولی میکردولی سرسختانه نبود-نکن الان یه نفر میاد میبینه نکن-من کاری نمیکنمفقط میخوام سرم رو روی سینه هات بذارم-قول میدی کاری نکنی-آره قول میدم فقط یکم از آب دهنت رو میخوام اینبار مستقیمی بریز توی دهنم-ول کن مثل فت کاریخواهش میکنمفقط یه کم هاخلاصه جلوش زانو زدم اونم آب دهنشو جمع میکرد و میریخت توی دهنم حسابی حشری شده بودمهمینطور که زانو زده بودم دستم رو انداختم دور باسنش و لمبرای کونشو اروم فشار میدادم بعد بلند شدم واونو گرفتم و به زور مجبورش کردم دراز بکشهیه نیمچه مقاومتی میکرد توی همه ی حرکات البته فکر کنم این ناز کردنش بودتمام بدنم عرق کرده بودو قلبم داشت منفجر میشد لحظه به لحظه تندتر میزد توی همه ی این سالها دیوونه باسن ناهید بودم به اولین جایی که فکر کردم اونجا بود به پشت دراز کشیده بود منم چرخوندمش روی شکم ونشستم روی باهاش و سرم رو گذاشتمروی گردنش که یواش یواش بیام پایین یه لحظه که لبم روی کردنش بود وخواستم خونه هاش رو بخورم متوجه شدم که قلبش با سرعت سه چهار برابر داره تند تر میزنه حسابی هیجان زده بودیم کم کم داشتم میکردم پایین خواستم شلوارم پایین بکشم که گفت پویا خان قول دادی ها منم گفتم فقط میخوام بخورمش کشیدم پایین تا زیر کونش و شروع به لیسیدن کردم عجب بچه کونی سوراخش ریزو تنگ بود ولی قمبولای کونش خیلی تیره تر از پوست بدنش بود و به سیاهی میزد وقتی شلوارم کشیدم پایین شورت هم اومد پایین منم سریع با ولع تمامژژونوم درست به نقطه ی مرکز سوراخ کونش زدم و سعی کردم ژژونوم توش فرو کنم ولی تنگ بود و نمیشد دوست داشتم پایان بدنش رو لیس بزنم حتی دوست داشتم بشاشه توی دهنم البته این حس رو فقط نسبت به ناهید ذارم وقتی دورشو وسطشو میخوردم اه های خفیفی میشنیدم همینطور که سوراخشو میمکیدم اومد پایین تر وته شکارش کمی معلوم بود اونم حسابی لیس زدم توی همین لحظه که نفسم بند اومده بودصدای درب حیاط رو شنیدیم عین موشک پریدیم و سریع من رفتم توی اتاقم در رو بستم دستم رو کردم توی شلوارم تا حالا اینقدر خیس نشده بودم دوتا رفت و برگشت و سریع تخلیه شدم وپشیمان ولی بعد از دوش گرفتن همچنان توی کف ناهید علاقم صد برابر شده بود اونم به خاطر بعضی از حرفا در حین عشق بازیموناون اتفاق اصلی که باید میفتاد تا دو یا سه سال بعد نیفتاد وتوی این مدت از کوچکترین فرصتها که البته خیلی هم زیاد به خاطر شرایط زندگیمون پیش میومد استفاده میکردیم منم دیگه حد خودمو میدنستم و دیگه عادت کرده بودم ودیگه گیر نمیدادم برا کردن چون ناهید قبول نمیکردتا خونه خالی میشد سریع پشتشو به من میکرد منم شلوارم میآوردم پایین و باانگشتام بهش حال میدادم و همزمان کوسو کونش لیس میزدم که البته خخیلی بهم حال میداد حتی گاهی اجازه میداد که سینه هاشو بخورم و اونم برام جلق میزد و وقتی خالی میشد تو دستاش اروم پا میشد میرفت دستاشو پیشین و میومد سه سال پایان این کار ما بود تا اینکه یه روز عصر از سر کار اومدم خونه از صبحش هی زنگ میزد. که کجایی چه میکنی اوین حرفا وقتی اومدم کسی خونه نبود داشت برادرزادم رو که آلن دیگه کلاس اول بود حموم میداد بعد که متوجه شد من اومدم به سارا کوچولو گفت اجازه داری یه کم آب بازی کنی و اومد به استقبالم ویه خسته نباشی بهم گفت که خستگی کل سال از تنم در اومدبعد بغلم کرد و گفت بریم اتاق تهی که امنیتش بیشتره ماما ن رفته خرید الانه که بیاد شروع کردیم به لب گرفتن که فرم خاصی هم داشت لبها روبه هم می چسبوندیم وزبونامون رو برای کنکاش تا آخرین نقاط دهن همدیگه فرو میکردیم و حسابی آب دهن همدیگه رو میخوردیم گفتم شلوارتو کامل در بیار میخوام پاهاتو بزارم روی شونه هام وبرات بخورم تو هم همزمان دستتو از بغل بیار منو ارضا کن یکم مکث کرد با محبت بهم نگاه میکرد و سرم رو نوازش میکرد اون روی مبل نشسته بود منم بین پاهاش روی زمین با نگاه گرمی گفت دوست داری وانواتو فرو کنی،توی یه جای لیز (خشتکش مرطوب بود) منم از خدا خواسته گفتم همینجا گفت بریم روی تخت اتاق خودت خلاصه رفتیمتوی اتاق من دراز کشید روی تخت و پاهاشو بود بالا منم نشستم رسوم رو کشیدم و فقط کیرم رو در آوردم گفت چقدر بزرگ شده داشتم از این حرفش حال میکردم که گفت بکن دیگه؟ الان یکی میاد منم سریع یه کم کونش لیس زدم، چون میدونستم الان اه واوه میکنه هی میگفت زود باش شلوارشو فقط تا زیر قمبل هاش کشیده بود پایین وشلوار دیدم رو میگرفت نمیذاشت پیداش کنم اولین باربود کیرم میرفت توی یه کس وقتی دید مشکل دارم خودش از بغل دستشویی دراز کرد گرفت و گذاشتش دم سوراخ کوسش و کفت اآاااااااای ی پویا زودباش فشار بده تازه بره تو و من کمی فشار دادم گفت بیشتر فشار بدا بفرستش تا ته که منم دوبار کردم بازرسم که هی ای ار میکرد تا ته فشار دادم یهو صداش که گفت ججججاااااااانننن خیلی تحریکم کرد و خالی کردم توش خیلی تاکید کرده بود که نریزی تو ها حواست باشه ولی نصفش جا موند توش دوباره همونجا شلوارو کشید بالا و اومد روی کاناپه خوابید وموقع شام بیدار شد منم از اون خسته تر دیگه مراد حاصل شده بود ولی عذاب وجدان ولم نمیکرد و اطمینان دارم که بازم اتفاق میفته چونکه نه من ونه اون قدرت بیخیال شدنشو نداریمو سخت به هم دل بسته ایمنتونستم خلاصه تر بنویسم اگه حس کردم لازمه اداشون بعدا مینویسماین مجرا شش ساله که ادامه داره و کار نکرده نذاشتیمنوشته پویا
0 views
Date: November 25, 2018