سلام دوستان میخوام براتون داستان دختری رو که دوست داشتم باهاش ازدواج بکنم ولی به خاطر مشکلات مالی نتونستم رو تعریف کنم من 32 سالمه و هنوز مجرد 3 سال پیش عاشق دختری بنام بهار شدم 21 ساله خیلی خوشگل ولی فقط فکر و ذکرش ازدواج بود منم بعد از 8 سال مغازه داری تو بازار 50 60 میلیون بدهی جیز دیگه نداشتم نتونستم باهاش ازدواج کنم اون بعد از کلی گریه زاری و ترو خدا من فقط تو رو میخوام پول برام مهم نیست اخرش با یه سوء تفاهم بزرگ که اون فکر میکرد من نمی خوامش از هم خداحافظی کردیم و برای همدیگه ارزو ی خوشبختی کردیم رفت و بعد از 1 ماه فهمیدم که نامزد کرده تازه اون موقع فهمیدم چقدر دوستش دارم ولی پشیمونی سودی نداشت تا 1 سال هر موقع یادش میفتادم اشک تو چشمام جاری میشد نمیدونستم چطور میتونم فراموشش کنم من توی این مدت خیلی اذیت شدم از بازار اومدم بیرون وشروع به کار دیگه شدم که بتونم بدهیهام بدم من توی این مدت هزار با خواستم ازش خبری بگیرم ولی نتونستم تا یه عصر جمعه که خیلی حالم بد بود بهش زنگ زدم ولی جواب نداد فکر کردم شمارشو عوض کرده توی همین فکر بودم که پیام اومد من شوهر دارم دیگه بهم زنگ نزن اون روز جمعه گذشت فردای اون روز سر کار بودم که پیام اومد دوستت دارم اره خودش بود زنگ زدم بهش گوشی برداشت میگفت الو الو ولی بغض توی گلوم راتنفسم رو گرفته بود ونتونستم حرف بزنم و فقت گریه زاری کردم خلاصه الان 2 ساله ما هر روز 2 بار صبح وعصر با هم تلفنی صحبت میکنیم توی این مدت من چند بار رفتم به دیدنش من برای اینکه بتونم ببینمش مجبور شدم به مامانش همه چیز رو بگم اولین بار که دیدمش اینقدر تغییر کرده بود که نشناختمش خیلی خوشکل تر شده بود برام تعریف کرد که همیشه به یادت بودم همیشه تو رو به جای مردم حس میمردم من از رابطشون پرسیدم بهم گفت من بعد از تو به اولین خواستگارم جواب بله دادم چون دیگه هیچ چیز برام مهم نبود و بهم گفت که دوستش نداره و من از رابطه سکسیشون پرسیدم ولی راضی نبود بهم گفت خیلی زود ابش میاد و من هیچ حسی بهش ندارم ببخشید سرتون درد اوردم اگه دوستدارین بقیه داستان منو بخونید نظرتون رو در مورد عشق بین من و بهار بگید فقط اگه فکر میکنید داستان من ارزش نوشتن ندارم به عشق بین منو بهار توهین نکنید سپاس و درود به ایران و ایرانینوشته مسعود
0 views
Date: November 25, 2018