حوصله ندارم اما همه ی قصه رو میگم همه ی قصه رو حتی اونجایی که دوست ندارم.امروز واقعآ حوصله ندارم راستشو بخوای عصبانیم من یه دوست دارم که اسمش آرمانه من 25 سالمه دانشجوام فلسفه میخونم ولی ارمان فقط یه دیپلم زورکی داره و توی یه لباس فروشی کار میکنه خیلی دختر بازه و اگه هفته ای دوتا کس نکنه به عقیده ی خودش هفته ی خوبی نداشته آرمان همیشه به من میگه میخوای برات مخ بزنم میخوای برات جور کنم رفیق شی میخوای جنده لاشی بیارم بکنی البته خودشم جواب منو میدونه من به خاطر یه موضوع قدیمی دلم نمیخواد با هیچ دختری باشم. البته تو ادامه داستان واس شما هم تعریف میکنم که اون قضیه ی قدیمی چیه که باعث شده من واس همیشه از دخترا دوری کنم.یه هفته ی پیش یه دختر ناز و خیلی غول به نوعی میتونم بگم یه داف شاخ اومد تو کلاس ما ولی اون رشتش فلسفه نبود اصلآ من نمیدونم اون رشتش چی بود اصلآ چرا استادا چیزی بهش نمیگفتن ولی به هر حال اون همیشه یه جایی نزدیک من میشست و همش موقع درس حواسش به من بود وقتی کلاس تموم شد من داشتم از پله های راهرو میرفتم پایین که یهو این دختره که بعدآ فهمیدم اسمش شیلا بود اومد خودشو ضد به من و یه عالمه کاغذ از لایه دفترش ریخت منم خم شدم که کمکش کنم که شروع کرد باهام صحبت کردن که اسمت چیه چند سالته ترم چندی بعدشم تا توی خیابون همینطور داشت ازم سوال میکرد منم اومدم سوار ماشینم بشم و ازش خدافظی کنم که گفت ببخشید من ماشینم تعمیرگاه میشه تا جایی منو برسونید.از همین جا بود که این رابطه شروع شد بعد از یه هفته یه روز بعد از ظهر زنگ زد گفت میخواد با من سکس داشته باشه تا اومدم حرف بزنم گفت تا شب فکراتو بکن شب اگه خواستی بزنگ که با هم باشیم اگرم نه که بای.شب شد خدایش خیلی دلم میخواست باهاش سکس کنم اون دختری بود که هر پسری رو به تحسین وا میداشت ولی من تصمیموم گرفتم و میخواستم بهش بزنگم و بگم که من دلم نمیخواد با هیچ دختری رابطه داشته باشم گوشو برداشتم زنگ زدم با اولین بوغ گوشیو برداشت صدای یه مرد بود که همش میخندید اول فکر کردم باباش یا داداششه ولی سریع خنده هاشو جمع کرد و گفت سیاوش ولی اون منو از کجا میشناخت خوب که توجه کردم دیدم صداش خیلی اشناس………بله آرمان بود.بعدآ فهمیدم شیلا یکی از دوست دخترای آرمان بوده که توی دانشکده ما مخ زده بود و این بازی رو راه انداخته بود که به من ثابت کنه من چون نمیتونم مخ بزنم یه قضیه ی قدیمی رو بهونه کردم که طرف هیچ دختری نرم ظاهرآ اون پیروز شده بود اون الان فکر میکنه من اون شب زنگ زدم که قرار سکس بذارم نمیدونه که من میخواستم بگم نه به خاطر همین اول قصه گفتم امروز خیلی عصبانیم.حتمآ واست جالبه بدونی اون قضیه ی قدیمی چیه داستان برمیگرده به پنج سال پیش وقتی که من فقط 20 سالم بود من تو زندگیم فقط با یه نفر دوست بودم اونم فرنوش بود من فرنوشو خیلی دوست داشتم اونم منو خیلی دوست داش تا اینکه بعد دو سال دوستی یه بار باهم دعوامون شد تقریبآ یک هفته هیچ خبری از هم نداشتیم تا اینکه بعد از یه هفته بهش زنگ زدم گفتم میخوام ببینمت ولی فرنوش گفت داره با خانوادش میره مسافرت تلفونو قطع کرد.بازم تا یکی دو هفته هیچ خبری ازش نبود بازم تصمیم گرفتم بزنگم زنگ زدم ولی تلفونو قطع کرد عجیب بود اولین باری بود که اینکارو میکرد بعد از اون خیلی بهش زنگ زدم همش قطع میکرد تا اینکه یه بار از خطه رفیقم بهش زنگ زدم جواب داد خودش بود فرنوش بود باورم نمیشد یعنی فرنوش دیگه منو دوست نداشت.از اون قضیه به بعد من تصمیم گرفتم دیگه به هیچ دختری نزدیک نشم که بهش وابسته بشم اونم یه روزی که از من خسته شد منو بذاره کنار.از پنج سال پیش بیایم تو زمان حال یک ماه بعد شیلا بهم زنگ زد جوابشو ندادم بعد از چند تا میس کال یه مسیج داد که کار واجبی داره و خواهش کرد که جوابشو بدم دوباره زنگ زد این دفعه جواب دادم گفت ادرس خونه ی ارمانو میخواد گفتم چرا گفت یه جا قرار بذاریم بهت میگم رفتم دیدمش گفتش که ارمان از خونشون یه انگشتر دزدیده پرسیدم ارمان برا چی اومده بود خونتون سرشو انداخت پایین جواب نداد گفتم مادر باباتم میدونن وقتی خونه نیستن کیارو میاری خونه که گفت 5 سال پیش تو یه یه تصادف مادر و باباش میمیرن و الان با خواهرش زندگی میکنه که اونم تویه همون تصادف فلج میشه و باید تا اخر عمرش روی ویلچر باشه ازش پرسیدم تو چرا هیچیت نشد گفت من باهاشون نبودم.خیلی دلم براش سوخت میخواستم باهاش حس هم دردری کنم از جامون پاشدیم نشستیم تو ماشین که برسونمش خونشون تو راه بهش گفتم اون شب که زنگیدم هدفم این بود که بگم من اهلش نیستم اونم باور کرد حداقل تظاهر میکرد که حرفمو باور کرده رسیدیم در خونشون گفت بیا تو گفتم باور نکن من دلم نمیخواد با تو سکس کنم گفت میدونم منم نگفتم بیا سکس کنیم که فقط میخوام بیای بالا کار بدی که یه ماه پیش در حقت کردمو از دلت در بیارم توام اگه دوست داشتی اخرش ادرس خونه ی ارمانو بده گفتم باشه ماشینو خاموش کردم رفتم بالا یه بستنی اورد خوردیم ازش پرسیدم شیلا به دو تا دختره جوون که خونه نمیدن گفت تا پارسال با خالشون زندگی میکردن ولی از پارسال با هزار بدبختی اینجارو اجاره کردن همین طور داشت حرف میزد که یهو خواهرش از اتاق اومد بیرون سلام کرد جوابشو دادمعجیب بود قیافش خیلی برام اشنا بود ولی من دختره ویلچری نمیشناختم همین طور با خودم فکر میکردم که یهو خواهرشو صدا کرد شیلا یه لحظه میای شیلا رفت پیشش در گوشش یه چیزی گفت فهمیدم چی گفت پرسید اسم دوستت چیه شیلا سرشو اورد بالا گفت ببخشید معرفیتون نکردمسیاوش دوست خوبمفرنوش خواهر گلمچی شنیدم فرنوش تازه فهمیدم چرا قیافش اشناس اما چرا فرنوش من رو ویلچر بود؟؟؟؟؟با فرنوش رفتیم توی اتاق همه چی رو برام تعریف کرد 5 سال پیش توی یه تصادف پدر و مادرشو از دست میده خودشم مجبور میشه تا اخر عمر رو ویلچر باشه و چون نمیخواسته من تو این وضعیت ببینمش جوابمو نمیداده وقتی حرف میزد مثله ابره بهار گریه زاری میکرد اشکاشو از روی گونه هاش با دستام پاک کردم چند بار بوسش کردم بعد دودستی سرشو گرفتم و با انگشت شصتم اشکای گونه هاشو پاک کردم بعد از چند دقیقه که فقط همدیگرو نگاه میکردیم لبمو بردم جلو گذاشتم رو لبش بعد از یه لب گرفتن طولانی ولیچرشو بردم دم تخت با هزار زحمت خوابوندمش رو تخت اوفتادم روش از پاهاش شروع کردم انگشتای پاشو میکردم تو دهنم هی انگشتای پاشو میخوردم اومدم بالاتر همین صور پاشو میبوسیدم و مییومدم بالاتر رسیدم به رون پاش دیگه فقط نمیبوسیدمش رون پاشو لیس میزدم خیلی خوب بود دستمو گذاشتم رو کسش اول با دوتا انگشتام با چوچولش بازی کردم بعد از چند دقیقه انگشتمو کردم توش با انگشت اشارم می کردم تو کسشو هی در میاوردم بعد انگشت فاکمم کردم تو صداش در اومده بود اون می گففت اووووووووووووووووووف منم می گفتم جووووون انگشتمو در اوردم و شرو کردم به لیسیدن چچولش خیلی کس ناز و صورتی رنگ و تمیزی داشت ادم دلش میخواست تا صبح بخورتش فکر کنم خیلی وقت بود که داشتم کسشو میلیسیدم یهو دیدم داره میلرزه دهنمو از کسش جدا کردم که یهو ابش با فشار پاشید تو صورتم اولش خجالت کشید ولی وقتی دید من دارم میخندم اونم خندید رفتم جلو ابای صورتمو با انگشت جمع کرد منم انگشتشو خوردمو همه ی ابشو قورت دادم میخواستم از جاش بلندش کنم که گفت کجا تو که هنوز ارضا نشدی دوباره افتادم روش این دفعه همه ی شکمشو بوسیدمو لیسیدم اخ که چقدر نافش خوش مزه بود جونم خوردن ناف حتمآ یه بار امتحان کنید خیلی خوبه دوباره از هم لب گرفتیم رفتم سراغ سینه هاش اول به هرکدوم از سینه هاش چند تا چک محکم زدم که جای انگشتام موند روشون با یه دستم یکی از سینه هاشو فشار میدادم با یه دست دیگمم اون یکی سینشو گرفته بودم و داشتم لیسش میزدم اونقدر سینشو محکم فشار میدادم انگار میخواستم بچلونم پستوناشو هر چند وقت یه بارم نوکشو گاز میگرفتم فرنوشم داد میزد سیاااااااااااا نکنننننن یه خورده شلش کردم و شرو کردم به خوردنن سینش حدود یه ربع بود که راشتم سینشو میخوردم بعد دوباره ازش لب گرفتم متاستفانه نمیشد از کس کردش چون پاهاش بالا نمییومد و اگه می خواستم روش بخوابم اذیت میشد خودشم که نمی تونست وایسه به خاطر همین برش گردوندم اول لپای کونشو خوردم بعد چند تا چک محکم زدم که لپای کونش سرخ شد کونشو چرب کردم و کیرمو گذاشتم لای کونش پنج دقه همینجوری حال کردم تا این که یه ذره سره کیرمو کردم تو کونش تا کیره من تا ته بره تو فرنوش انقدر جیغ زد که نفهمیدم چی کار کردم چون فرنوش خیلی درد داشت زود اوردم بیرون اومدم پاشم که گفت میخوام توام ارضا شی گفتم من همیشه تو فیلم سوپر رو قسمت ساک زدنش خیلیی حساس بودم قبول کرد منم نشوندمش رو زمین بعد از چند دقیقه ساک زدن ابم اومد ریختم تو صورتش اونم خندید و نگام کرد.((( این اولین و اخرین داستانی بود که من نوشتم دلم میخواد نظرتون رو حتمآ بدید چه خوب و چه بد)))نوشته سیاوش
0 views
Date: November 25, 2018