کلیپ سکسی جنسی دوجنسه الان که ویروس کورنا همه گیر شده من واستون هر روز کلیپ میزارم بموند خونه بیرون نرید خطر ناکه
وقتى به گذشتم فکر مى کنم احساس خيلى بدى دارم و ناخدا اگاه اشکم ميريزه حالا فقط چشم به اينده دارم يا شايد يک معجزه. از وقتى يادم مياد از جنس مخالف خوشم ميومد ودنبال اطلاعات راجع به اونا…..يکم که بزرگتر شدم فهميدم سکس چيه ومهمترين رابطه بين زن ومرده….واى تصورشم برام خوشايند بود.ولى ميخواستم
با کسى حال کنم وخودم و در اخيتارش بذارم که دوستش داشته باشم واونم منو بخواد وبعد باهاش ازدواج کنم ولى پسرا حاضر بودن همه جوره باشن ولى تا وقتى حرف ازدواج نباشه. بخاطر همين اولين خواستگار خوبى که اومد ومورد تاييد خانواده ام بود جواب بله رو سر سفره عقد بهش دادم.وچون خانواده مذهبى داشتم وقبول نميکردند خيلى زيرعقد بمونم تا به خودم اومدم شب عروسيم بود وخودمو تو لباس عروسي ميديم استرس زيادي داشتم ازيه طرف ميترسيدم از يه طرف اولين سکسم .احساس خوبى بود .البته بگم تو اون دو ماهى که عقد کرده بودم فقط در حد ماليدن وبوسه هاى يواشکى بود چون برادر بزرگتر داشتم نميشد تنها با هم باشيم.چه حالى شب عروسي داشتم قابل گفتن نيست وقتي لباس عروسمو دراوردم ولباس خوابمو تنم کردم ,روى تخت نشستم بدنم يخ کرده بود ولي از درون داغ داغ بودم امير اومد ودستش انداخت دور گردنم ومنو نزديک خودش کرد لبم اروم بوسىيد وگفت : من خيلى خسته ام تو هم خسته اى بهتره بخوابيم همه چيزباشه براي فردا ..اينگار اب يخ ريخت رو سرم گفتم من خسته نيستم ولي اون بدون اينکه نگاهم کنه خوابيد حالم بد گرفته شد .صورتم وشستم وخوابيدم با خودم گفتم خوب خسته است واقعا نميتونه صبر ميکنم.شب بعداز پا تختى ,وقتى همه مهمونا رفتن منتظرش شدم ,خودم و اماده کردم که اول من برم سراغش ,بوسيدمش ,دستش وگذاشتم رو سينه هام بهش گفتم محکم فشار بده ,گوش هام منتظر شنيدن حرفاى عاشقانه بود تنم داغ وشورتم خيس خيس,ولى هىچ صداى از اون نمييومد من شروع کردم به حرف زدن که گفت من خوشم نميياد تو سکس حرف بزنيم گفت لباساتو در بيار,برق و خاموش کرد ولباسشو در اورد اومد پيشم ,دلم ميخواست اون لباسم و در بياره ,بهش گفتم ,گفت باشه ولى از اين به بعد بايد خودم در بيارم شوکه شدم مگه براش لذت بخش نبود ولي اينقدر حشرى شده بودم که برام مهم نبود شروع کرد ولي هنوز دستش رو سينه هام بود که ابش اومد.واى خدا چه شانسى ……!گفت :يه کم صبرکن دوباره شروع ميکنم .بازم حالم گرفته شد ,من داشتم ميمردم ,ولى روم نميشد که بهش بگم.صورتم و شستم تا يه کم حرارت بدنم بيادپايين.يک ساعتى گذشت هرکارى کرد ک..بلند نشد موند براى يه شب ديگه ومن تو حسرت يه سکس .خلاصه چند روز گذشت واميرنتونست کارى کنه ,ىعنى نميتونست راست کنه مجبور شديم بريم دکتر,که دکتر گفت همش ذهنيه,…..سه هفته گذشت ,اخرم رفتيم دکتر با عمل جراحي پرده ام و برداشنتد متاسفانه بازم نتونست خيلي دکتر رفتيم .گفتن به بيمارى نادرى مبتلا هست که نميتونه راست کنه خيلي داغون شدم واونم بدتراز من .تصميم گرفتيم به خانواده هامون نگيم امير بهم گفت برام همه کار ميکنه به شرطي که تا اخر با هاش بمونم ,منم نميتونستم ازش جدا شم خانواده ام از لحاظ مالى متوسط بودن و من نميخواستم هنوز نرفته برگردم و بهش قول دادم تا اخرش باهاش باشم.چند وقت بعد هم رفتيم ازطريق iuiباردارشدم,بدون اينکه لذت سکس رو احساس کنم. حالا چند سال گذشته ودخترم بزرگ شده .امير مرد خوبيه وبرام همه کار ميکنه ,ولى من سکس ميخوام وهمش تو حسرتم.نه دوست دارم ونه ميخوام بهش خيانت کنم.بعضى وقتا اين قدر بهم فشار مياد وعصبى ميشم که گفتنى نيست ,خيلي از شبها فقط گريه ميکنم,گاه گاهي هم خود ارضاى ,,اميرحتى از لحاظ احساسى هم نتونست منو ارضا کنه ومنو تو حسرت همه چيز گذاشت ,اون بيشتر مشغول کار ميشه و من تنهام با دخترم .حالا منم واشکامو خدا ,منم يه زن شوهردار با يه بچه ,من وحسرت يه عشقبازى ,منو حسرت ىه زندگي زناشويى واقعى,منم و…………….