کلیپ سکسی لز وحشی کوس آسیایی با کوس آمریکایی
ارزان هدیه میبرد و ریسههای نور.کمی هم میلگرد پل کمی هم زیبایی باغچههای
اکلیدی سُر و بزک کرده .
تجربه ی رویا دیدن یک تجربه ی وابسته به تصویر است . تماشا هرچند در حالتی نامتعارف و البته تیره و تار و وهم آلو
د اتفاق میافتد اما رکن اصلیست.افراد در رویاهامان سخن میگویند ولی انگار ما تصاویر سخنان را می بینیم.مثل
به یاد آوردنی مداوم با فاصلهی یک صدم ثانیه بعداز بیرون ریختن کلمات از دهان افراد. تصاویری هستند که ن
میدانم چگونه لطافت بیاندازهاشان را شرح بدهم .مثل حرکت-من-اتوبوس بر روی ریلی کوچک با میلههای
آهنی از جنس میلگردهای انتظار، زنگ خورده و باران دیده از انتظار و فراموشی .
ه . اماخوب بهیادم هست ، اتوبوس از دردها نمیدانست،میرساند،میراند. انسانهای ساکن آن را نمیفهمید
یم . انگار به ما مربوط نباشد بدانیم درونشان چه میگذرد.اتوبوس بی تفاوت
بود ،تنها نگاه میکرد و عبور .
اتوبوس در تصاویرشان شاید فقر را کشته بودم . رویا را لحظه به لحظه ،تصویر به تصویر من م
بعد از کلمات زیبای زیادی که برای رویا کنار گذاشته بودم ، بعد از اینکه نوک سینه هام مثل نوک سینه های رویا برجسته شد و از زیر لباسم تن داغ و پر شهوتم را داد زد برای رویا مینویسم که زیباترین رویایم اتوبوسی بودکه خودمسافرشهرهای شب بود.برای خیابانهای سردویخ زده نوروانسان وباغچه هدیه میبرد.
اتوبوسی به بلندی پلها به خنکی شبنم و شرمگین همچون سالخوردهای درپیژامه.یا کارمندی در ساعات آغازین صبح در تاریکی بی سالها خورشید.اتوبوسی که مرزها برایش دیوارهای خانه ها بودند . اتوبوس پیادهروها پل ها و دشتها بود.با ردیف ریسه های ال ای دی . در شکم مسافری تنها که در نیمه شب برای زنی خفته در سلولهای آپارتمانها بوی ادکلن ی ساختم یا حرکات اتوبوس؟ حرکات اتوبوس از آزادیاش بود یا از فرمانبری دقیق و منظمش؟من کجای اتوبوس بودم؟ اصلا اهمیت داشت کجا بوده ام؟
تمام این ها را برای رویا مینویسم . اسم رویا و ماجرای اصلی نامه ام به رویا مشخص است . میگویم دلم برای تن و بدنت، سینه ها وکست لک زدهاست . میگویم ، درواقع مینویسم و تصور میکنم که روبهروم رویا نشسته و حرفهام توی گوشش فرو میره و بعد دوباره مینویسم رویا سینه هات دو فتح اصلی زندگی من هستند . باید دوباره به من برگردی. مینویسم برایش که مردها همه یکمشت موجود از زیبایی خالی و بیخود و احمقند که من را جز اموال خودشان تصور میکنند . رویا نامه ام را جواب نمیدهد. بلند میشود و از بوشهر برایم تن گرما دیدهاش و دستی با بوی دریا میآورد. رویا زیبا نیست . تنها قد بلندی دارد . و هیکلی درشت تر ازمن . روی تاب خیال پاهای بلند و کشیدهاش که مثل مینرِوای توی آخرین تابلوی خلق کردهام هست به کسم داغی و حرارت میدهد. رویا تمام من است. باید نامه را خوانده باشد که برگشته است . حالا پانزده روزی میشود که تهران بوی کس رویا ،بوی تن رویا، بوی دهانش را میدهد. با رویا از احسان میگویم . از اینکه احسان کیرکلفتی داشت که دوست داشتم روی کلفتیش تف بندازم و از خیسیش لای پام با آبم تمام دنیا را از شهوت پر کنم . رویا میگوید مردها همین یک کیر هستند . کیر نداشتند هیچ نبودند . رویا در گوشم با لبهای پهن و نرمش گرمای کلماتش را به لالهی گوشم میمالد و میگوید ما تنها انسان ماندهایم ، که هنوز از ترس بوق آمبولانس میتوانیم برویم توی تخت خواب و تا سه سال دیگر شاعر بمانیم . رویا سینههاش را به کمرم فشار میدهد. میگوید ما یکی هستیم. خوابیدن با تو یعنی زیبایی کردن با خودم . میگویم رویا به خدا که میخواستم چیزی به همین قشنگی بگویم . اما ارباب کلمات تویی و نه من . من نقاشم. تنها بلدم رنگهارا روی بوم از تصویر تو پر کنم تا تو دوباره و چندباره خلق شوی. اما هیچکدام تو نیستند. رویا همیشه همین موقعها زمزمه میکند که دیوارههای کسش تمنای بوی دیوارهی کس مرا میکند . بعد لغزیدن کسها ، مثل دو لب بزرگ درهم چفت شروع میشود . بی کیر. بی نرینگی. بی بوی عرق و سیبیل و تن محکم و پر مو . بی حرفهای وحشیانهی مردانه . مالش کس ها بههم مثل شعری طولانی شروع میشود . رویا میگوید وقت سروده شدنمان است . بعد کسها به هم چفت میشوند . دست های رویا سینههای مرا مثل انار کوچک رسیده ای میگیرد .رویا تن مرا تکه به تکه از رویای خودش میچیند و مرا میسازد . من در رویا در تصور رویا در کس رویا هستم . من تمنای دیوارهی پر خون و پر رویای کس رویا هستم.رویا سرچشمه امان را برمیدارد . بعد لب ها ، راه سخن گفتن را از زبان به زبان میسازد تا کلمات بی صدا و بی حضور حنجره به زبان ها بر روی آب دهان منتقل شود . با رویا یکی میشوم . او من میشود و کلماتش ذره ذره ی بوی دهانم میشود . بعد لب هایش را جدا میکند. میگویم بی لب هایت در دهانم تهران برایم نفس کشیدنی نیست. مرا به جایی پر از بوی خودت ببر. انگشت اشاره سوی بین پاهاش میگیرد . کسش را میخورم . جدا میخورم . خوردن کس رویا مثل بوسیدن هزاربارهی خودم است . رویا ناله میکند . میگوید بوشهر به دهانت میریزد و تو از بوی دریا ، خیسی ماهی های اعماق تاریک خلیج، از کس تمام زنان سرخورده ی زیبای جنوب پر میشوی . و من لبهای کس رویا به دهان . زبان به دیواره ی کس لیلا می برم . اما نمیرسد . زبانم کوتاه است . رویا صورت مرا به کسش چسبانده . صورتم به کسش چسبیده و بوی کسش را نفس میکشم . نفسم ، شش هام از کس رویا پر میشود . میخواهم تمام تنم بوی کسرویا ، مزه ی کس رویا را بدهد . می گویم رویا اتوبوس در رویاهایم تو بودی؟
یه دوست خانم خودم خانم هستمbhr32