دانلود

کلیپ سکسی گروپ سکس گی گاییده میشه پسره

0 views
0%

کلیپ سکسی گروپ سکس گی گاییده میشه پسره

 

 

 

دیگه مثل سابق نبودم… تنهایی اذیتم نمیکرد. انگار بهش عادت کرده بودم. دیگه از نظر عاطفی نیاز به همراه نداشتم و بعد از تجربه ی آخرین رابطه ی عاشقانم، حالم از خودمو عشق به هم میخورد…
عسل دختر خوبی بود. روزای خوبی رو با هم سپری کرده بودیم. و چه از نظر رفتاری و چه از نظر روابط جنسی با هم تفاهم داشتیم.
روزا و شبای خوب. سکسای احساسی و گاها خشن، من خیلی وابستش شده بودم ولی به هر حال دیگه نداشتمش. نمیشه اسمشو بذارم شکست عشقی چون اصلا قرار نبود عاشقش بشم. اوایل اون فاحشه بود و منم مشتریش و به خاطر پول باهام سکس میکرد.ولی من کم کم جذبش شده بودم. میدونم که حماقته، ولی انسان قادر به کنترل احساساتش نیست.
عسل رفت و رفتنش به نفع هردومون بود چون قرار نبود کنار هم به جایی برسیم. از اولشم رسیدنی در کار نبودو قرار بود از مسیر لذت ببریم و فقط و فقط پارتنر هم باشیم.اون زمان من تو تنهایی سرد خودم یخ میزدم، به همین دلیل اون تونست با وجود گذشته و شغلش، به سادگی وارد دنیای سردم بشه… من مثل آتشفشان خاموش بودم. همونقدر ساکت و بی سکنه و همونقدر سرد…. عسل مثل یه آتشی بود که کنار من روشن بود.یه مدتی گرمم کرد ولی روشن، هرگز.
ساعت هشت و نیم صبح بود، یه روز برفی زمستونی و تعطیل، وسط دی ماه…. نور از اطراف پرده ی کهنه و ضخیم، وارد اتاق میشد. از پنجره بیرونو نگاه کردم.مردم، جنب و جوش، تلاش، سرما… زندگی.برای صبحانه باید میرفتم خرید. بعد از شستن دست و صورتم لباسامو تنم کردم. پوتینامو پوشیدمو زدم بیرون. تو آسانسور یکی از دخترای همسایه که طبقه ی بالای ما بودنو دیدم.چند بار داخل ساختمون دیده بودمش. یه حالتی بود ک چهرش تو ذهن آدم میموند. گرماشو تو دنیای سرد خودم حس میگردم. همونقدر که من سرد بودم، اون گرم بودو و پر از انرژی مثبت. سلام دادم و اونم جوابمو داد. چند ثانیه به هم خیره شدیم.تا اینکه رسیدیم طبقه ی همکف و از آسانسور خارج شدیم. از در ساختمون ک اومدم بیرون، یه نخ سیگار روشن کردمو یه نفس عمیق کشیدمو راه افتادم…. اول رفتم نون خریدم. برای رفتن به سوپر مارکت باید از یه پارک رد میشدم که همیشه خلوت بود. داخل پارک بودم که متوجه شدم همون دختر همسایه یه کم خرید کرده وجلوم داره راه میره. از پشت داشتم نگاهش میکردم و تو ذهنم اون چند ثانیه ک به هم خیره شدیمو مرور میکردم. نمیدونم چرا ولی چشماش مدام جلوی چشمام بود.
محو تماشاش بودم که یهو پاش لیز خورد رو برفا و خورد زمین. منم سریع نزدیکش شدم. خریداشو از رو زمین جمع کردم.
+حواستون کجاس؟ درد ندارین که؟
-نه خوبم خیلی ممنون
+اجازه بدید کمکتون کنم
– آخه…
بدون اینکه بذارم حرفش تموم شه دستمو بردم سمتش و تو چشماش نگاه کردم. اونم خیره شد. خیلی مردد و آروم دستمو گرفت و بلند شد. نگاهمون از هم جدا نمیشد… یهو بی اختیار زدم زیر خنده ولی سعی کردم خودمو جمع کنم. تا اینکه چند ثانیه بعد خندم قطع شد. و اون پوکر نگام میکرد.بعد خودشم خندش گرفت و دوتایی شروع کردیم خندیدن….
شروع کرد برفارو از روش تکوند و میخواست خریداشو از من بگیره که من ندادم و گفتم میارم واستون. دوتایی رفتیم سوپر مارکت و باقی خریدامونو انجام دادیم و راه افتادیم سمت خونه…..
+راستی من هنوز اسمتونو نمیدونم….
-عسل، وشما؟
اینو ک گفت برق از سرم پرید… مات و مبهوت موندم.چند لحظه تصویر عسل اومد جلوی چشمام…
-چیزی شد؟
+بله،…. یعنی نه….منم امید هستم خوشبختم
-منم همینطور:)
خلاصه تا وقتی که رسیدیم خونه با هم صحبت کردیم و در آخر من کارتمو دادم بهش و بعد از چند روز با هم کاملا آشنا شدیم. (نحوه ی آشناییمون این بود و جزییاتشو نمیگم تا بیشتر طولانی نشه).
یه روز شنبه بود ک من نمیخواستم سرکار برم و عسلو به یه قهوه دعوت کردم. اون چون دانشگاه بود قرارمون افتاده بود ساعت 3بعد از ظهر. من صبح از خواب بیدار شدم و رفتم آرایشگاه اومدم دوش گرفتم و شروع کردم فیلم نگاه کردن. بعد ناهار پاشدم حاضر شدم و راه افتادم.رفتم نشستم سر میز و منتظر شدم که بیاد. چند دقیقه بعد اومد. من بلند شدم و صندلیو کشیدم عقب بعد دستشو اورد جلو باهم دست دادیم بعد نشست.
شروع کردیم صحبت کردن و از خودمون گفتیم و با هم به تفاهم رسیدیم و یه رابطه ی جدید و شروع کردیم.
عسل 25 سالش بود. بعد از دیپلم به زور ازدواج کرده بود ولی ازدواجش ناموفق بوده و از همسرش جداشده بود.الانم بعد طلاق یه زندگی جدید شروع کرده بود و تصمیم به ادامه تحصیل گرفته بود.
منم 27 سالم بود و شغلم تصویر برداری هوایی(هلیشات) بود. پنج سال بود ک تنها زندگی میکردم و از شهر خودمون اومده بودم تهران. تو این مدت هم تو کارم پیشرفت کرده بودم و هم تا لیسانس ادامه تحصیل داده بودم.
خلاصه رابطه ی ما شروع شد و روز به روز داغ تر میشد.کارمونم شده بود کافه رفتنو قدم زدنو صحبت کردن… همون صحبتای شیرین اول رابطه. آدم جدید شخصیت جدید،حرفای جدید.
بعد از دو هفته و اوایل بهمن بود که ترم تموم شد و عسل باید میرفت پیش خانوادش تا تعطیلات بین ترمو سپری کنه. منم چون از نظر کاری سرم خلوت بود تصمیم گرفتم برم پیش خانوادم و یه مدت پیششون باشم. تو این مدتی که از هم دور بودیم دلمون خیلی برای هم تنگ شده بود. هی زنگ و اس ام اسو تلگرامو… به هر روشی با هم در تماس بودیم. درسته ک رابطمون تازه بود و هنوز شکل خودشو نگرفته بود. ولی از اونجایی که ما بیشتر روز رو با هم بودیم طبیعتا نبود هندیگه رن به شدت احساس میکردیم.
گذشت و تعطیلات اون تموم شد و برگشت تهران. منم دوروز بعدش برگشتم. اون روز نصفه شب رسیدم خونه و میدنستم که عسل خوابیده. به خاطر همین بیدارش نکردم و رفتم خونه ی خودم ک بخوابم.بعد از اینکه دوش گرفتم، طبق عادت فقط یه شلوارک نازک پوشیدم و رفتم رو تختم. صبح زود داشتم مسواک میزدم ک صدای زنگ درومد. دهنمو شستم. رفتم از چشمی در دیدم که عسله! قند تو دلم آب شد و بی اختیار لبخند به لبام نشست. درو ک باز کردم:
-اینجوریه دیگه!؟ بی سر صدا میای میگیری میخوابی…
+خب خواب بودی نمیخواستم بیدارت کنم
-آره خب…
+حالا سلام یه وقت نیای تو
-آخ ببخشید یادم رفت…
اینو گفتو اومد تو و محکم بغلم کرد. منم محکم دستمو حلقه کردم دور کمرش. بعد همدیگرو نگاه کردیمو لبامون قفل شد به هم. دستاشو انداخته بود دور گردنم منم پایین کمرشو گرفته بودم هیچی نمستونست از هم جدا مون کنه.. . دستمو بردم لای موهاشو نوازششون کردم. تا اینکه از هم جدا شدیم جفتمونم تو چشمای هم نگاه میکردیمو نفس نفس میزدیم که یهو نگاه اون افتاد پایین. و توجهش به کیرم که نیمه بیدار بود جلب شد. چون هیچی جز شلوارک پام نبود خیلی تابلو شده بود. منم از قصد لباس نپوشیدم تا عکس العملشو ببینم… رفتیمو نشستیم رو مبل و شروع به حرف زدن کردیم. اینکه دلم برات تنگ شده و همش به تو فکر میکردمو این حرفا…
اون روز نه اون کلاس داشت و نه من سرکار میرفتم. رفتیم بیرون ک هم صبحانه بخوریم و هم قدم بزنیم. ساعت حدود 9 بود. یه رستوران اون سمتا بود که صبحا حلیم میفروخت. اول یه سر رفتیم اونجا و حلیم خوردیم. بعد رفتیمو تو همون پارکه که آشنا شدیم قدم زدیم. مثل اون روز برفی نبود ولی رو چمنا و پای درختا هنوز برف بودو کانل آب نشده بود و جلوه ی جالبی به پارک داده بود.
من قرار بود با همکارام بریم پیست اسکی به خاطر همین رفتیم خونه و من لباسای گرمتر پوشیدم و ماشینو از پارکینگ دراوردم و رفتم.
ساعت حدود 7 شب بود ک برگشتم خونه. خیلی خسته بودمو عرق کرده بودم. رفتم حموم و اومدم یه نخ سیگار روشن کردم و رفتم تو گوشی.تو تلگرام پی ام دادم به عسل که من برگشتم. اونم جواب دادو مشعکغول چت کردن شدیم. ساعت حدود 11 بود ک صدای زنگ اومد. رفتم و دیدم ک عسله. تعجب کردم آخه عادت نداشت شبا بیاد اینجا. درو باز کردمو اومد تو. گفت ک حوصلش سررفته و اومده اینجا. منم گفتم خوب کاری کردی یه فیلم جدید دانلود کردم باهج نگاه کنیم. اومد و نشستیم رو کاناپه روبروی تلویزیون کنار هم. فیلمشم خیلی صحنه داشت و مسائل جنسی داخلش خیلی باز شده بود.من حواسم به عسل بود ک اصلا حواسش به فیلم نیستو بیشتر تو فکره. ولی وقتی قسمتای صحنه دارش میاد قفل فیلم میشه. و پاهاشو به هم میماله. متوجه شدم که خیلی حشریه و اینکه اگروز صبح متوجه کیرم شده بود، ج قه ی سکس تو سرش خورده بود. من خیلی دوس داشتم باهاش سکس کنم ولی سعی میکردم ک خودش راضی شه و باهاش کنار بیاد.ولی چیزی که مطمئن بودم ازش، این بود که امشب وقتشه…
بین یکی از صحنه های فیلم بود ک همو میبوسیدن منم دستمو انداختم دور گردنشو لبامو گذاشتم رو لباش. اونم همراهیم میکرد. تا این که دستمو گذاشت رو سینش. لباشو جدا کردو چشاشو بست و یه نفس عمیق کشید که خیلی تحریکم کرد. اونیکی دستمو انداختم پشت گرردنش و بازم لبامو گذاشتم رو لباس و مالیدن سینه هاشو ادامه دادم. دو دستی کشیدمش رو خودم و نشست رو کیرم ک حالا داشت منفجر میشدددد. کونشو خیلی آروم و ماهرانه رو کیرم تکون میداد و درگوشم تند تند میگفت که حسش میکنم حسش میکنم. منم دستمو انداختم و تی شرتشو ار تنش دراوردم.خودمم ک مثل همیشه جز شلوارک چیزی تنم نبود ولی اون یه ساپرت مشکی پوشیده بود با یه تیشرت سبز خیلی کم رنگ.سوتینشم از پشت باز کردم و از تنش دراوردم. سینه هاش نهایتا سایز 70 میشد وی خیلی به دلم میشست. مخصوصا با نوک قهوه ای روشنش ک دل آدمو میبرد. شروع کردم خورن سینه هاش و با دستام کمرشو ماساژ دادن. اونم محکم موهامو گرفته بود ولی آروم ناله میکرد….
بلندش کردم اونم پاهاشو حلقه کرده بود دورم. بردم و انداختمش رو تخت و رفتم روش. شروع کردم گردنشو خوردن. اونم کمرمو چنگ مینداخت. صدای نفساش دیوونم میکرد. تا اینکه جدا شدم و رفتم آباژورو روشن کردم. اومدم شروع کردم نافشو لیس زدن. بعد شلوارو شورتشو با هم کشیدم پایین. بوی کسش زد تو صورتم و دیوونم کرد. لحظات خیلی خوبی بود. شلوار و شورتشو کامل دراوردم و انداختم زمین.رفتم بین پاهاش و یه نفس عمیق کشید و بوی ترشحاتشو حس کردم. گرمای کسشو رو صورتم احساس میکردم…. تروم زبونمو گذاشتم رو و یه کم تکون دادم و اون دادش رفت هوا…بعد با انگشت شصتم چوچولش مالیدم و زبونمو کردم تو کسش و تن تن تکون دادم. خیلی کمرشو تکون میداد و معلوم بود که رو آسموناس. منم لذت میبردم از لذت بردنش.بر عکس عسل قبلی اصلا حرف نمیزد و فقط آهو ناله میکرد.
یه لحظه زبونمو بردم و فاصله ی بین سوراخ کس و کونشو لیس زدم که دیدم یه آه بلند کشید و ترشحش بیشتر شد. منم فهمیدم ک حساسه به اون نقطه. انگشت شصتمو کامل بردم تو کسش و شروع کردم لرزوندنش. زبونم بردم و تا میرفت بردم تو سوراخ کونش. بعد انگشتمو تن تن عقب جلو کردم تا اینکه محکم پاهاشو دور سرم قفل کرد و یه آه نسبتا بلند کصید و ارضا شدو بی حال افتاد.از رو میز توالت دستمال کاغذی برداشتم و دور لبمو پاک کردم و رفتم لباشو به لبام گرفتم. با دستاش موهامو نوازش میداد. کسش خیس خیس بود. کیرمو گذاشتم رو کسش و اومدم بکنم تو که دیدم به سختی میره. داروردم ن لیزش کردم و نگاه کردم بهش گفتم آماده ای؟ اونم با صدای شهوتناک گفت که آرهههه زود باش. زوووووود باش…
کیرمو فرو کردم تو کسش. کسش به رنگ قهوه ای روشن بود داخلشم صورتی بود. مشخصم بود که همین امروز شیو کرده و اصلا واسه سکس اومده بود. کیرم تا ته رفت داخل. خیلی تنگ بود و خیلی داغ. شروع کردم تلمبه زدن و دستامو انداختم دوطرف سرشو تو چشماش نگاه کردم. اونم دستاشو میکشید به بازوهام و سینه های من. جفتمونم عرق کرده بودیم و بوی شهوت اتاقو گرفته بود. کیرمو دراوردم و عسلو برگردوندم و به جالت چهار دست و پا نشوندمش. از پشت کردم تو کسش و شروع کردم تلنبه زدن. چون میدونستم به سوراخ کونش حساس انگشتمو خیس کردمو سوراخ کونشو ماساژ دادم و دیدم که خیلی تحریکش میکنه این کار. سرعت تلنبه هام خیلی زیاد بود و انزالمم نزدیک که دیدم عسل باز میلرزه و میخواد ارضا شه. نوک انگشتمو کردم تو کونش و سرعت تلمبه هامو زیاد کردم و اونم جیغ و دادش بیشتر شد و با چنتا لرزش شدید ارضا شد. منم دراوردم کیرمو گ اون افتاد زمین و داشت نفس نفس میزد.
برش گردوندم و لباشو بوسیدم. یه کم حالش بهتر شد کیرمو کردم تو کسش و افتادم روش. همزمان ک با سرعت کم و قدرت زیاد تلمبه میزدم سعی میکردم بدنمو بمالم به بدنش. اونم محکم کمرمو چنگ مینداخت که بعدا هم چاش موند. من سرعت تلمبه هامم بیشتر کردم و وحشتنام داستم تلمبه میزدم. حدود 20دقیقه بود ک داشتم عقب جلو میکردم. دیگه آبم داشت میومد که دراوردم. دستای عسلو گرفتم و فهموندم ک باید دودستی کیرمو بگیره. بعد خودم دستشو عقب جلو کردم تا اینکه آبم با فشار زیاد ریخت رو سینه ها و گردن عسل…
افتادم کنارش و لباشو بوسیدم و گفتم ک مرسی عشقم عالی بود. اومنم گفت ک بهترین سکس زندگیش بوده و تشکر کرد. شروع کردم با دستمال بدنشو پاک کردن. اون خیلی بی حال شده بود ولی من اوکی بودم. کارم ک تموم شد یه نخ سیگار روشن کردم و یه نخم دادم به اون. بعد سیگار رفتیم حموم و خودمونو شستیم. بعد اومدم ملحفه رو عوض کردم بعد از پشت بغلش کردم و خوابیدیم.

دوستان اولین داستانم بود ک اینجاارسال میکنم.خواهشا بی دلیل و غیر منطقی فحاشی نکنید.چون خیلیا به خاطر فحش خوردن میان اینجا ولی ما بی غیرت نیستیمو مثل خودتون یه عالمه ارزش داریم که جونمونو واسشون میدیم.

Date: July 17, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *