کما رفتن کیرم

0 views
0%

سلام؛اسم من silverboy هست؛این داستان مال قبل ازعید 90 هستش و من اون موقع دنبال دوست دختر میگشتم؛یه روز 5شنبه با داییم(فقط 2سال از من بزرگتره) رفته بودیم به بزرگترین پارک منطقه 6(اونایی که تو منطقه 6 هستن میدونن کدوم پارکو میگم)؛خلاصه کلی دختر دیدیم تا این که شب شدش؛دیدم یه دختری چشم داییمو گرفته؛گفتممیخوای برات ردیفش کنم؟گفتخوبه خودم دختر بازیو یادت دادم(راست میگفت؛از وقتی 18 شدم اون منو میبرد)دیدم داییم رفت دنبال دختره؛منم موندم یه گوشه ای از پارک؛(یادش بخیر اون موقع من خیلی رو مد(خوش تیپ بودم))نشسته بودم و به هر دختری که از جلوم رد میشد یه نگاه مینداختم؛اونا هم خیلی خوب نگاه میکردند و بعضیاشون هم چشمک میزدند؛ولی راستشو بخواید حال نداشتم بهشون شماره بدم اخه خیلی خسته بودم؛دیدم یه دختره داره از جلوم رد میشه و بهم چشمک میزنه ولی چون حال نداشتم دنبالش بیافتم منم بهش چشمک زدم؛رفت جلوتر با 2 دختر دیگه وایستاد و شروع کردن به خندیدن؛حدود 10-15قدم بامن فاصله داشتن؛منم بی اهمیت اینور و اونورو نگاه میکردم؛بعد از 10 دقیقه داییم بهم زنگ زد؛گفت10 دقیقه دیگه بیا جای همیشگی؛بلند گفتم 10دقیقه دیگه میام؛بعد از 2 دقیقه دیدم همونی که از جلوم رد میشد و چشمک میزد اومد نشست رو همون سکویی که من نشسته بودم؛بعد گوشیشو در اوورد از الکی شروع کرد به صحبت کردن؛بهش گفتم صفحه lcd گوشیت روشنه(چون همه گوشیا موقع صحبت کردن با یه مخاطب lcd شون خاموش میشه)اونم زد زیر خنده و گفت خیلی باهوشی؛چند سالته؟گفتم21گفت چه خوب منم 20 سالمه اسمم (ارکیده) است؛بعد اشاره داد و اون 2تا دوست دیگشم اومدن نشستن پیشمون؛به هم دیگه معرفی شدیم اسم یکیشون(حنا)بود یکمی زشت بود ولی استیل خوبی داشت؛اسم اون یکی هم (نازنین)بود اون هم به اندازه ارکیده خوشگل بود؛با هم دیگه آشنا شدیم و حدود 10 دقیقه گفتیمو خندیدیم؛منم بهشون شمارمو دادم و رفتم پیش داییم گفتم چی کار کردی؟گفتحله؛ بعد بهم گفت دیره دیگه بریم خونه؟گفتمبریم؛فردای اون روز گوشیم زنگ خورد؛برداشتم دیدم ارکیدست؛بعد از احوال پرسی قرار گذاشتیم تو همون پارک؛ رفتم و دیدم که با نازنین و حنا اومده؛رفتم جلو سلام کردم؛اوناهم اومدن جلو بعد از سلام دادن گفتن بریم یه کم بچرخیم؛قبول کردم و رفتیم دور پارک گشتو گذار؛بعد رفتیم نشستیم روی یه سکو؛اورکیده گفت بند کفشم بازه؛خم شد تا اونو ببنده؛وای چه منظره ای بودبهش گفتم ارکیده عجب استیل ردیفی داری؛گفتتازه کجاشو دیدی؟؟؟میخوای بقیشم ببینی؟فکر کردم داره شوخی میکنه؛گفتمآره؛گفتپس بیا بریم یه چرخی بزنیم؛باهاشون رفتم؛منو رسوندن جلوی یه آپارتمان نوساز؛ساختمون 5 طبقه داشت؛خودشون آخرین طبقه بودن؛فقطم طبقه اول پر بود بقیه…خواستیم بریم بالا اولش وایسادم؛بعد ارکیده گفت مگه نمیخواستی بقیشو ببینی؟بعد دیدم نازنین دستمو گرفت و با حنا رفتیم بالا…خونه تقریبا بزرگ بود؛بعد من نشستم رو مبل؛ارکیده رفت تو اتاقش؛حنا هم رفت تو آشپزخونه؛نازنینم اومد و روی مبل روبه رویی نشست و به من نگاه میکرد؛بعد دیدم حنا با 4 لیوان شربت اومده و میگه بچه ها بیاید شربت؛راستشو بخواید من لب به شربتا نزدم؛نازنین گفت صبر میکردی تا ارکیده هم بیاد؛حنا گفت تا ما بخوریم اونم میاد؛نازنین بهم گفتبخور دیگه شربتای حناجون خیلی خوش مزست؛منم بحثو عوض کردم و گفتم عجب خونه ی خوبی؛در حین حرف زدن بودم که دیدم ارکیده با یه تاپ صورتی که زیرش نه سوتین داشت نه شرت اومد؛دیدم نازنین و حنا همون جا تو اتاق دارن لباساشونو در میارن؛ارکیده اومد بغلم و گفت میخوای؟گفتماره؛گفت یه شرط داره؛گفتم چی؟گفتباید به هر 3تامون برسی؛(اون موقع من داغ بودم گفتم حتما؛شما این کارو نکنید)گفتمحتماگفت پس شروع کنیم؟گفتمارهدیدم ارکیده تاپشو در اوورد؛اون 2تا هم که لخته لخت بودن؛اول از همه حنا رو کردم که قیافه ی چندش آورشو دیگه نبینم؛اولش یه کمی ساک زد؛بعد کردم تو کسش دیدم اوپنه؛میخواستم بهش بگم که گفت ما قبلا لز کرده بودیم…درست و حسابی کردمش؛چون استیل کونش بهتر بود؛بیشتر تو کونش میذاشتم؛ابمو تو 5 دقیقه شایدم کمتر ریختم تو کونش؛تو این مدت اون 2 تا هم دست میکشیدن رو سینه ی من و حنا؛عرقمو خشک کردم که دیدم نازنین پرید جای حنا؛نازنین رو به من پاهاشو باز کرد گفتزود باش تا یخ نکرده؛منم با اون کیر نیم خوابم کردم تو کسش؛راست میگفت واقعا داغ بود؛احساس خوبی بهم داد؛بعد از 10 دقیقه بلند شد برای ساک زدن؛این قدر ساک زد تا أبمو برای دومین بار در اوورد و همشو خورد؛کیرم دیگه به خواب عبدی فرو رفته بود؛تازه هنوز ارکیده خوشگله مونده بود؛بهشون گفتم کمی استراحت کنیم که ارکیده پرید وسط حرفم و گفت این همه اومدی که استیل ما رو ببینی یا اومدی فقط این 2تا رو بکنی آقا؟؟؟گفتمخوب کیرم خواب رفته؛چه کار کنم؟گفت من این حرفا حالیم نمیشه؛باید الان تمومش کنی؛خلاصه کلی با هم حرف زدیم؛آخرشم مجبور شدم تا یه حالی به ارکیده بدم؛کیرم یواش یواش داشت سر حال میومد که ارکیده پرید روشو شروع کرد به ساک زدن؛بعد به پشت خوابید و گفت زود باش؛منم 10 دقیقه تو کونش کردم؛10 دقیقه هم تو کسش؛10 دقیقه هم داشت ساک میزد که ابم در اومد و اونم همشو خورد؛کار نازنین و حنا 15 دقیقه طول کشید؛ولی کار ارکیده حدود 30 دقیقه طول کشید؛ارکیده خیلی زرنگ بود بیشتر حال کرد ولی کیر بد بخت من که باید میرفت اورژانس چون به حالت کما فرو رفته بود؛بعد ازاون ماجرا تصمیم گرفتم دیگه با چند نفر تو خونه یا هر جای دیگه ای نرم؛این داستانو گفتم که پسرا حواسشونو جمع کنن کیرشونو به گا ندن؛بعد از اون ماجرا دیگه خیلی کم اونارو میبینم و سعی میکنم دیگه سکس کم تر داشته باشم….نوشته‌ Silverboy

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *