کامپیوتر رو روشن کردم و طبق معمول همیشه رفتم اینترنت تصمیم گرفته بودم امروز فقط یک ساعت وصل باشم اما……..شانس بدم همه تو اد لیستم «آن» بودن ومشتاق حرق زدن با من@@@@@@@@@@هنوز سرم توی کامپیوتر بود وداشتم تند تند جواب این و اونو میدادم که پدر با عصبانیت پایان در اتاقمو باز کرد وسیم کامپیوتر را با شدت از پیریز کشید. با شگفتی و ترس از جا پریدم و لبمو گاز گرفتم ،چدر داد کشید« تو خجالت نمیکشی؟از ظهر تا حالا هر چی زنگ میزنم تا بگم امشب مهمون داریم این کوفتی اشغاله نه…واقعا 6ساعته داری چی ور میزنی؟ ها؟ مگه نمیگم این قدر تلفنو اشغال نکن؟…»من من کنان گفتم« ا…ام….ب..بب…ببخشید به خدا حواسم نبود میخواستم یکساعته کارمو تموم کنم ولی…»که داد پدر لالم کرد« ساکت شو دختره بیشعورقبض تلفن این ماه بیاد من میدونم و توحالا هر چقدر دلت میخواد ور بزن و بی ادبی کن تا بموقعش ادبت کنم»و درو محکم کوبید بهم و رفت بیرون تنم از ترس میلرزید بغض گلومو فشار میداد……..زدم زیر گریه@@@@@@@@@کم کم تهدید پدر یادم رفت مثل قبل بالای 5 ساعت تلفن اشغال بودپدرم هم کاری بهم نداشت فقط لب میگزیدو سرشو تکون میدادتا اینکه یه روز که داشتم با مریم حرف میزدم………..«هه هه آره فهمیدم مریم خیلی باحال مرده رو اسکول کرد………………..اه جدا؟ چطور من چیزی نفهمیدم؟………….آره پدر اون که همه اش لاف میزنه…..»که با صدای کوفته شدن در از جا پریدم و تا خواستم از مریم خدافظی کنم پدر وارد اتاقم شد و سیم تلفن رو از پیریز کندهم ترسیده بودم و هم از اینکه پدر نزاشته بود با مریم درست و حسابی خدافظی کنم کفری شدمو شروع کردم به دادوهوار کردن«اه… این چه کاری بود؟….داشتم خدافظی میکردم ازش……حالا اگه قهر کنه تو میای منتشو برام میکشی؟……»که پدر با عصبانیت گفت« مثل اینکه یادت رفته امروز قبض میاد؟»خشکم زد، یاد تهدید پدر افتادم، تنم لرزید اما اگه قبض زیاد اومده بود تا الان دو- سه تا سیلی از پدر خورده بودم حتما کم اومده بود پس یواش پرسیدم چند اومده؟که پدر داد کشید اه پس برای خودت هم جالبه بدونی چه قدر وراجی کردی؟…….خوب دوست داری چقدر بشنوی؟…..سیصدو ده هزار تومن رکورد خوبیه نه؟جا خوردم، مخم سوت کشید….«360 هزارتومن؟………….پس چرا بهم سیلی نزد؟………میخواد چه کارم کنه پس؟…..شاید یه ماه از اینترنت محروم شم…….مم…بدم نیست تنبیه خوبیه»پدر کفری دور اتاقم قدم میزد و با نگاه انگار که دنبال چیزی باشه وسایل اتاقمو برنداز میکرد. برس چوبی که از شمال خریده بودم رو برداشت و همین طور که با پشت برس میزد روی نرمه کف دستش گفت« تصمیم دارم این بار تنبیه سختی برات در نظر بگیرم طوری که دیگه راحت نتونی بشینی پای اینترنت و تلفن و این طوری پول منو بدی باد هوا…همین الان هم تنبیهت میکنم که مادرتو واسطه قرار ندی بازم از تنبیهت بگذرم باید این بار بفهمی یه من ماست چقدر کره داره»پدر در اتاقمو بست و کلیدشو برداشت.عصبی شده بودم، همیشه این دعوا ها با یکی دو تا سیلی حل میشد اما این بار ….واقعا نمیدونستم پدر میخواد چه کار کنه. پدر با خونسردی نسشت روی لبه تخت و همین طور که با برس ام ور میرفت گفت« هر دوره بدون حساب وراجی های تو معمولا فقط 50 تومن پول قبض میاد که جناب عالی 7 برابر حد معمول حرف زدی درسته؟……..فکر کنم یادته که بهت گفتم قبض این ماه که بیاد چه بلایی ممکنه سرت بیاد؟»سرمو انداخته بودم پایین و این پا و آن پا میکردم خیلی میترسیدم. تا حالا پدر این طوری موقع عصبانیت با آرامش حرف نمیزد یعنی میخواست چه کار کنه؟پدر به فکر فرو رفت و بعد چند دقیقه گفت« خوب….اگه فقط برای قبض باید تنبیه میشدی 70 ضربه میشد اما متاسفانه چند دقیقه پیش خیلی با پدرت بد حرف زدی باید برای اون هم تنبیه شی پس میشه به عبارتی……….سرجمع 100 ضربه که بنظرم برای دختر گستاخی مثل تو کافی باشه» متعجب شدم صد ضربه؟ چه خبره؟ به کجام میخوای بزنی؟ یه حدسی زدم اما نه میخواستم و نه می تونستم باور کنم که پدر بخواد صد ضربه به باسنم بکوبه…اوه….صد ضربه پدر با عصبانیت بازومو گرفت و کشید سمت پاش « خوب عزیزم انتظار که نداری صدتا بزنم توی گوشت که؟ هم گوشت کر میشه هم آبروت میره که تنبیه شدی برای همین …(همین طور روی پاش خمم کرد)…جایی میزنم که هیچ کس سرخی و احیانا کبودیشو نبینه…….» زدم زیر گریه…« نه…..باسنم نه…پدر خواهش میکنم…….من فقط تو کارتونا این روشو دیدم …نمیتونی توی واقعیت اجراش کنی……»هق هق میکردم اما پدر بی توجه به حرف من باسنمو روی پاش جا به جا کرد تا در دسترس تر باشه و پاهامو زیر پای محکمش نگه داشت و گفت« خوب مثل اینکه آماده ای برای تنبیهت خوب 20 تا از رو شورت میزنم 80 تا هم لخت بدون چونه 50 تای اول با دستمهاگه خیلی ورجه ورجه کنی یا سرو صدا راه بندازی جریمه میشی» وبرس رو گذاشت کنار پاش و با دست چپ کمرمو محکم گرفت و شلوارمو خیلی آروم کشید پایین. وحشت زده شروع کردم به دستو پا زدن و با گریه زاری التماس کردن« بابایی بابایی جونم غلط کردم ببخشید دیگه تکرار نمیشه بابایی غلط کردم……….» پدر با لحن تحقیرآمیزی گفت« عزیزم 100 غلط کردی برای همین دارم تنبیهت میکنم که دیگه از این غلطا انجام ندی…» و اولین ضربه رو خیلی محکم به کپل راستم کوبید. آتش گرفتم، سعی کردم از زیر دستش فرار کنم اما خیلی محکم نگهم داشتم بود. با هر ضربه تکان سختی میخوردم و بلند تر از قبل به پدر التماس میکردم. پدر ضربه ها را یکی چپ و یکی راست می کوبید و به التماس های من هم کاری نداشت تا بالاخره 20 ضربه پایان شد اما پدر بدون اینکه وقفه ای به زدنش بدهد شورتمو کشید پایین و ضربات محکمتری را حواله باسنم کرد«بابا جونم…(شترق)…. تورو خدا…(شترق)…ببخشید…(شترق)…..غلط کردم…(شترق)»به خودم میپیچیدم و التماس میکردم……….« یه خدا دیگه سمت تلفن هم نمیرم…………….»پدر« کار…شترق….خوبی…..شترق….میکنی…شترق…»احساس میکردم باسنم داغ شده، جای دست پدر روی کپلهام می سوخت اما گریه زاری ها هم تاثیری توی یواشتر زدن پدر نمیزاشت و حتی می تونم بگم ضربه ها محکمتر هم میشدنپدر لحظه ای مکث کرد بعد برسم را از کنار پاش برداشت و با تهدید از جلوی چشمم توی دست هاش جابه جا کرد حالا برس توی دستی بود که تا همین چند ثانیه قبل کپلهام رو نوازش میداد تازه فهمیدم بقیه ضربات رو قراره با چی بخورم « بابایی نه….تو رو خدا….با اون نه……خیلی درد داره…..خو…ا…هش…می…..کنم…..»پدر همین طور که با نرمی پشت برس رو به کپلم میزد گفت« میدونم درد داره اگه درد نداشت که با ترکه میزدمت» بعد برس رو گذاشت روی کپل چپم…« خوب نسرین خانوم بازم با دوستات ور میزنی؟» تا خواستم جواب بدم اولین ضربه برس کپل چپم رو برید…..جیغ بلندی کشیدم و تونستم از لای دست قدرتمند پدر فرار کنم….دویدم سمت در تا از اتاق بزنم بیرون بلکه بتونم از بقیه تنبیهم فرار کنم اما……….هر کاری کردم در باز نشد با دو دستم کپل هام رو گرفته بودم و زار میزدم « پدر ……غلط کردم…به خدا غلط کردم……ببخشید» باسنم به شدت حرارت میزد، قرمزی باسنم رو حس میکردم . با هراس به پدرم نگاه میکردم…….پدر به آرومی بلند شد و آمد سمتم « مگه نگفتم حق ورجه ورجه کردن رو نداری؟…» و بازومو گرفت و کشون کشون برد سمت تخت« نه…..دیگه نه…..بابا ….درد داره…..به خدا فهمیدم اشتباه کردم…..» پدر نشست و منو دوباره خم کرد روی پاش و محکم تر از قبل نگهم داشت و بیرحمانه شروع کرد با برس زدن… «….شترق….حالا….شترق….که….شترق….فرار…شترق…کردی….شترق…20 ضربه….شترق….جریمه….شترق….میشی…شترق…»اشک مثل قطره های آب از صورتم میچکید، بس که با دستام پای پدر رو فشار دادم دستام درد و بس که جیغ زده بودم صدام به شدت گرفته بود. با حرف پدر تلاشم برای خلاص شدن بیشتر شد و به راستی معنی« به…خوردن افتادن» رو فهمیدمباسنم باد کرده بود و با هر ضربه میترسیدم باسنم بترکه هر ضربه برس مثل یه مشت سوزن داخل باسنم فرو میرفت. اما پدر بی توجه ضربات رو محکمتر میزد. بالاخره 50 ضربه پایان شد تا اومدم یه نفس بکشم پدر با لحن بی تفاوتی گفت« یادت که نرفته 20 ضربه جریمه برای خودت خریدی»جا خوردم اصلا فکرشم نمی کردم پدر بخواد بیستای دیگه بزنه التماس گویان شروع کردم به گریه« نه بابایی….خواهش میکنم…دیگه بستمه…..باسنم داغون شد…..خواهش میکنم…..»پدر نگاهی با باسنم کرد و با تفکر گفت « نه… این طور نیست…هنوز داغون نشده…جا داره بیستای دیگه هم نوشجان کنی….بلند شو ببینم….»با کمک پدر از روی پاش بلند شدم و پدر خودش منو برد سمت دیوار « شلوار و شورتتو کاملا در بیار تا نگفتم هم نه دست به باسنت میزنی و نه بر میگردی»هق هق میکردم نمیدونستم میخواد جریمه رو با چی بزنه چون بلندم کرده بود مطمئن بودم وسیله دیگه داره خودشو آماده میکنه تا نوازشم کنهچند بار وسوسه شدم لمس کنم چه بلایی سر باسنم اومده اما تا میامدم دست بزنم یاد جریمه میفتادم و دستمو پس میکشیدم. از پشتم سرو صدا میشنیدم اما جرئت نگاه کردن نداشتم. وقتی دوباره اتاق ساکت شد پدر گفت« حالا میتونی برگردی..(خدای من پایان وسایل میز تحریرمو گذاشته بود زمین و میز رو خالی کرده بود)……..بیا و روی میز خم شو…»لنگان لنگان رفتم سمت میز و خم شدم.« پاهاتو کاملا از هم باز کن…..خوبه…….حالا قوانین دستات باید محکم لبه میزو بگیرن اگه دستت ول شه و تصادفی بیاد از کپلت محافظت کنه جریمه میشی اگه حالتتو تغییر بدی جریمه میشی اگه بخوای دوباره فرار کنی جریمه الانت دوبرابر میشه بعلاوه برای فرارت هم جریمه میشی….(با داد)فهمیدی؟»ترسان گفتم بله بابایی…….تو رو خدا یواش بزنید……بغضم ترکید…»صدای شکافته شدن هوا…..و……رد سرخ آتش روی کپلهای من جیغ کشیدم و نا خداگاه با دستام باسنمو گرفتم…..« وای….سوختم……بابایی….سوختم….» پدر دستامو کنار زد « این بار میبخشمت اما دیگه بخششی در کار نیست….سریع حالتتو بگیر…»…..به سختی با دستام لبه های میزو گرفتم اما هر ضربه مثل میله داغی باسنمو میسوزوند….« بابایی……ببخشید…..درد داره…خیلی درد داره…..غلط کردم…»-«…..شترق…میدونم…..شترق… درد…..شترق… داره …..شترق…میخواستی…..شترق… موقعی …..شترق…که…..شترق… تلفن…..شترق… رو…..شترق… مشغول…..شترق… میکردی…..شترق… یاد…..شترق… دردش…..شترق… هم…..شترق… بیفتی…..شترق…»بالاخره 20 ضربه جریمه هم پایان شد و پدر کمربندشو گذاشت روی میز و کمکم کرد به تخت برم.انگار باسنمو گذاشتن لای گیره بکس. با صدای بلند گریه زاری میکردم پدر برام آب آورد و کمکم کرد کمی آب بخورم. و گذاشت گریه زاری کنم……..بعد نیم ساعت که گریه زاری ام کمی یواش تر شد…مودم و تلفن رو برداشت و گفت« فکر کنم تا 7 دوره دیگه به اینا احتیاجی نداری…..حالا استراحت کن که فردا مدرسه داری»نوشته روشنک
0 views
Date: November 25, 2018