که دختر آخوندی…

0 views
0%

سلام بچه ها من اشکانم الان ۲۲ سالمه قد ۱۷۸ تو همین حدودا وزن هم ۷۹ یا ۸۱ دیگه بیشتر نیست■■■■■■■■■■■■■■■داستان برم می گرده به وقتی ۱۸ ساله بودم یا دامه اون موقع وقتی افتادم تو کنکور دیگه قول داده بودم دور سکس رو خط بکشم ولی خُب چی لذتی بالاتر از سکس …یادمه ۵ یا ۶ روز بعد از کنکور همسایه پایینیمون که یه خانم ۷۰ یا ۶۰ ساله بود فوت کرد و بچه هاش اومدن و هرچی داشت بار زدن بردن و پایان …بعد از یه هفته دیدم یه نیسان با کلی لوازم دانشجوی ( میز مطالعه _ یخچال کوچیک _ ….) اومد همراهش یه آخونده چاق و پر ریش پشم اومد و خلاصه وسایل زیاد نبود و زود چیدن (اون موقعه تو خونه های اپارتمان ما ۱۰۰ متری بود بنابراین زیاد بزرگ نبود) دو سه روز بعدش دیدم یه خانم حدودا ۲۰ _ ۲۱ ساله با یه آقایی که معلوم شد داداشش هست اومدن . بعد پرس جو های مادرم کاشف به عمل اومد و معلوم شد خانومه دانشجوهست و از یکی از شهر های یزد انتقالی گرفته اومده خود شهر یزد و براش خونه گرفتن . راستش کلا دوبار دیدمش و هر دوبار فقط دماغش ) یه روز رفته بودم آرایشگاه وقتی برگشتم دیدم برادر دم در ایستاده داره با تلفن حرف میزنه اومدم سریع برم تو تا باهاش چشم تو چشم نشم (نکته اون موقع یه ۴ ماهی بود ریش هامو نزده بودم حتی تو آرایشگاه هم گفتم نزنه شده بودم شبیه این بچه بسیجیا ) تا اومدم برم تو گوشی رو قطع کرد و گفت آقای دهقان شما همین بالا می شینید اینا خلاصه کلی چرت پرت ایناشو که گفته رسید به اینجا که خواهرش اومده یزد برای ادامه تحصیل و اونم اونجاست که تا یا هفته باشه اوضاع که مرتب شد بره مشهد .زیاد سرتون در نمی یارم میرم سر اصل مطلب ۲۰ روز از اون روز گذشت و من داشتم تو پارکینگ یه گهی می خوردم که یادم نمیاد یه هو دیدم دختره با چادر اومد و سریع رفت تویه ماشینش (۲۰۶) و رفت و بلاخره تونستم صورتشو ببینم چیز خاصی نمیشه گفت سرمه و یا رژ خیلی کوچولو فک کنم عصر رفتم دنبال رفیقم بریم قُل قُل عصر که اومدم مادرم گفت هماسیه پایینی رفته مشهد منم مات مبوت گفتم کِی گفت ۱ ساعت پیش ولی کلیداشو داد ما تا هر روز گلا را آب بدیم عرض به حضورتون مادرم آرتروز داره زیاد از پله بالا پایین نمیشه این شد که صبح به من یه پارچ داد و گفت برو پایین گلا رو آب بده بیا خلاصه بعد از این که گلا رو آب دادم گفتم بد نیست یه سرو گوشی آب بدم بی درنگ رفتم تو اتاقش یه عالمه جزوه دفتر لباس و چادر اینا بود تونستن تویکی از جزوه ها اسمش رو ببینم ( منیره السادات ) همین برام کافی بود و سریع اومدم بالا گذشت و چند روز قبل از اعلام نتایج بود و استرس …تو همین اوضاع یکی از فک فامیلامون مریضی سختی گرفتو مادرم شولی(یک نو آش یزدی) پخت داد برم پخش کنم برای شفای حالا فامیل در ار خونه ای می رفتم میگفتم برای کنکور ما هم دعا کنید . خلاصه یه آشم برای دختره بردم و همین حرفو زدم از همین درز در گفت عه کنکور دادید چه رشته ای هستید ؟ من گفتم ریاضی و گفت چه جالب منم ریاضیم و گفت موفق باشید و در بست حتی نزاشت خداحافظی کنم .داستان از اینجا شروع میشه یه روز تو خونه تنها نشسته بودم داشتم تو وایبر (اون قدیما هنوز وایبر مد بود) ول میگشتم که در خونه خورد و دیدم بله دختره همسایه اومده ظرف رو پر از این آب نبات مشهدی ها کرده در باز کردم دیدم با به چادر سفید گل گلی اومده و فقط چشم دماغ معلومه یخورد دقت کردم دیدم زیر چادر تاپ نارنجی پوشیده بهش گفتم بیاید داخل ممنون از زحمتتون گفت مرسی مزاحم نمیشم و پرسید راستی نتابج کنکورتون اومدم؟ گفتم هنوز نه در همین فاصله زمانی بعد از مدتها فکر که آیا من پام به این دختر وا میشه یا نه گفتم یا بخت یا اقبال بالاخره شانسم رو امتحان کردم و گفتم بزار ببینم چی میشه؟ بهش گفتم ببخشید یه چندتا سوال راجب رشته دارم می تونم بپرسم و در کمال ناباوری گفت چرا که نه شروع کردن کسشعر گفتن و به اینجا رسید که گفتم دم در بده بیایین تو راستش میدونستم مادر پدر تا ۲ ساعت دیگه نیستن گفت نه خلاصه از من اصرار از اون انکار تا اینکه گفت چشم چون اصرار دارید یه لحظه اینا اومد تو نشست رفتم تو آشپزخونه و از تو آشپزخونه باهاش حرف میزدم هی میگفت زحمت نکشینو اینا من میگفتم چه زحمتی?اومدم تو حالو با یه لیوان شربت ازش پذیرایی کردم دوباره کسشعر و لاس زدن یه جا شد که به ذهنم رسید بهترین راه همین درسه می‌ خواست بره که گفتم راستی‌خوشحال میشم منابعم رو هم ببینین تا ببینم خوبن یا نه ؟اومد تو اتاقو داشت منابع میدم منم از پست کونشو دید می زدم گفتم اینو باید امروز بکنم بالاخره هیچ بهونه ای نداشتم گفتم فقط باید مخ بزنم و پایان ولی کاشکی زودتر به فکرم رسیده بودو چهار تا چیز داشتم بگم دستو پا شکسته هی میگفتم من به شما علاقه مندم هرچند می دونستم شاید اثر نکنه آبروم جلو مادر پدر بره اینا تا اینکه یه جا گرفتو سریع گفت ببین آقا من از شما بزرگترم اگه تا الان اینجا بودم برای کار درسی بوده اینا تا همین الانشم زیاده سریع اومد که بره گفتم دستشو گرفتم اومد جیغ بزنه دست گذاشتم رو دهنش ولی نه طوری که انگار دارم تجاوز میکنم همون حین هی دست و پا میزد که چادرش از سرش افتادو فقط یا تاپ نارنجی با یه ساپورت تو خونه ای سیاه تنش بود حتی نوک پستوناشم از زیر تاپ معلوم بود زیاد طولش ندم آروم شد و چادر برداشت اومد بره گفتم لااقل گوش کن ببین چی میگم سریع گفت من حرفی ندارم هی التماس کردم و یکهو اینگار سرد شد و گفت ببین من نمی خوام با تو رابطه داشته باشم اینا حرفایی که زدم زیاد بودو خلاصش این بود که بیا باهم رابطه داشته باشیم نشست رو مبلو گفت ببین آقای دهقان نمی دونم چه کار می خوای بکنی ولی بخدا اگه کاری به کار من داشته باشی پایان زمین زمان را رو سرت خراب میکنم یاد حرف یکی افتادم گفت اگه یکی نرفت یعنی میده شروع کردم نازشو خریدن و انگار اثر کرد ?????کم کم چادر رو از سرش کشیدم و اینجا بود که معلوم شد طرف چیکارس گفت اگه کارت واجبه باید بری تو اتاق و فهمیدم گرفته رفت تو اتاق گفت اگه واقعا رابطه می خوای باید آدم باشم و کاری نکنم آدما حالشون بهم بخوره گفت که قبلا تو اردکان با یه نفر رابطه داشته و کات کرده گفت شروع نمی کنی منم اولین بار بود سکس داشتم گفتم راستش من زیاد حرفه ای نیستم اینا و گفت پس بزار من یکم بهت حالا بدم اینو که گفت انگار شق کردم کیرم انداره خورتوم فیل دراز شد دیدم رفت سراغ شوارم کشی پایین انقد کیرم شق بود که داشتم خجالت میکشیدم شروع کرد کف دستی زندن و من نگاهم رو انداختم بالا یهو گرمی دهنش رو روی کیرم حس کردم دید کرده داره تا ته میخوره اولین بار بود این حِسو داشتم و اصلا غیرقابل وصف بود هرچی بیشتر می خورد حس می کردم شق تر میشه کبرم هیچی نمونده بود تا ارضا شم که اومد بالا شروع کردیم لب گرفتن گرمای لبش رو بین لبم حس کردم دستم گزاشتم رو کسش و هی مالیدم انقدر هات بود که از رو همون ساپورت میشد فهمید چه چیز نابیه لب که تموم شد شروع کردم هی مدح شو گفتن داشت لباساشو دار می آورد منم لباسا رو کندم ممه هاشو که دیدم پشمام ریختو اصلا انگار دنیا رو بهم دادن گفتم می خوام کیرمو بین مهمه هات بزارم گذاشت وای کا وقتی کیرمو گذاشتم لاش هی بالا پایین کردم این سینه های سکسی هی بالا پایین میشدو کیرمن شق تر اومد دوباره بخوره نزاشتم گفتم وقتم کمه می خوام بیشتر عشق حال کنیم سریع رفتم تو کار زیر بنا کس نبود که بهشت بود تنگ کوچولو یع خوردا انگشتم گذاشتم لاش فشار دادم اونم یه اه کوچولویی کشید خلاصه رفتم کیر داغ قرمزم رو داشتم یواش یواش می کردم توش هی می گفت آره آره این این فیلمای پورن خارجی هرچی بیشتر میکردم اون بیشتر ناله کرد و خلاصه به این نتیجه رسیدم که چرب کنم یادم نیست با چی ولی خلاصه چربش کردم شروع کردم عملیات رو هرچی بیشتر می رفت تو تنگی و سفتی کسش کیرم و له میکرد و لی این درد به ۱۰۰ آسایش می ارزید و یهو آه آهش شروع شد با هر آه نالش بیشتر هوس میکردم بکنم داخل تر تا اینکه دیگه یه جایی رسید که داشت از درد می مرد نامردی نکردم و تموم شد فقط یه چندتا لب کوچولو یه جوری با بدن سکسیش افتاده بود رو تخت که آدم می خواست تا عمر داره بشینه بزنه نمی دونم خودم زدم یا اون زد خلاصه مایع حیات اومد ریخت رو شکمش اینا سریع گفت من باید برم پایین بدون هیج لباسی فقط‌با چادر سریع رفت پایینو با خودمم گفتم باید برم حمومو بیام تا کسی شک نکرده خیلی با خودم میگفتم که چرا بیشتر نکردم اینا که چند روز گذشت دیدم رفته مشهد دوباره اون تجریه اولین سکسم بود و هیچ فک نمی کردم با یه همچین آدمی همچین سکسی داشته باشم خلاصه دیگه رابطه ای نبود البته یه بار تو پارکینگ دست کردم تو شرتش ولی ۱ دیقه بیشتر نبود بعدش نتایج اومد افتادم شیراز و همه چی تموم شد تا اینکه هر از گاهی می اومدم یزد احوالی ازش میگرفتم بعد یه سال فهمیدم رفته و حالا کجاش دیگه معلوم نبود و اینکه تو ۲۰ سالگی هم با میترا آشنا شدم داستان اونم هستاگه خوشتون اومد ممنون میشم حمایت کنیدببخشید اگه طولانی بودو روی قسمت سکسیش زیاد مانور ندادماگه مب خوایین ماجرای سکس با میترا رو هم بگم حتما بگیدنوشته اشکان

Date: January 1, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *