دانلود

کوس دوجنسه کلیپ سکسی دختره یه کیر کوچولو داره

0 views
0%

کوس دوجنسه کلیپ سکسی دختره یه کیر کوچولو داره

 

سلام خد

مت همه دوستان شهوانی
داستانی که می خوام بگم شهوتی نداره وخلاصه هرکی نمی خواد بخونه نخونه زور که بالاسرتون نیست اسماهم علکیه و

لی داستان واقعیه به خدا
اسمم علی هست واسم اون لعنتی عاطفه من قبلاهمیشه به خودم نمی رسیدم ا

لن که18سالم شده تازه درک می کنم چی به چیه خلاصه چهره سوسول مانند هم دارم

خرکیرنیستم بلانصبت بقیه یه روز داداشم حرفی زد که کونم سوخت گفت عاطفه بامن دوس

 

ت شده شاخ دراوردم اخه این داشم نه چهره خوبی داشت موهاش که همیشع شلخته و.. خ

لاصه بهش گفتم مگه میشه وتعریف کرد
-عاطفه قبلا که درس می خوند یع هم کلاسی داشت به اسم ن

یلوفر عاطفه شماره مو به نیلوفرداده
+خوب نیلوفر بهت لابوت اس داده نه عاطفه

-خره نیلوفریه چند روزه که بامن میحرفه وبهم گفت که عاطفه رو میشناسی گفتم اره بعد

شروع کرده کسشعر گفتن که عاطفه دوست داره وازاین کسشعرا که می

خوادت نیلوفر شماره عاطفه رو واسم اس کرد
+خوب چه طوری روت شد بهش زنگیدی
(بعضی ها میان می نویسن تاشماره شو پیدا کردم دوست شدیم شب ها چت سکس

می کنم دروغه همش اینقدر کسشعر تفت ندین )
-به خدا تا زنگ زدم گوشی رو برداشت گفتم سلام ‘خوبی مرسی تو چطوری مهند فورا گریه کردم
-چرا دیگه گریه کردی خره لابوت یه جاش می خواره که حالا باتوه
+خفه شو اگه یبار دیگه بگی نمیگم بقیع داستانو
-باشه بگو
+گوشی رو قطع کردم بهم اس دادا مهند چرا گوشی رو قطع کردی گفتم ببخشید عاطفه دستم خورد
-گفتم په این طوری دوست شدی قسم بخور بهش شماره ندادی به سر پدرومادرم قسم خورد همه حرفام راسته
+باشه اینقدر قسم نخور
-اخه به خدا الانم باورم نمیشه که عاطفه بامن دوست شده
خلاصه عکس عاطفه روهم بهم نشون داد گفت دیدی راست میگم ولی توه خره گوش نکردی این حرفاش خیلی رومخم بود گفتم برم خود کشی کنم به ولا یه دوبار می خواستم خودکشی کنم ولی گفتم اخه خره تو نه گوشی داری نه قیافه انچنانی شاید تورو می خواسته ولی گوشی نداشتی بهت نزنگیده ظرف یه ماه واسه خودم ازاین گوشی های گالکسی خریدن باکلی دعوا خخخ اخه می دونین بی پولی چقدر سخته خلاصه بعد چند مدت مهند به خوانوادم گفت که عاطفه رو دوست داره وخوانوادم تصمیم گرفتن که به موقعش مهند درسش هم تموم شده بود یه روزی که تو حال خودم نبودم یه چیز دیگه ای بهم گفت که مخم هنگید گفت عروسی رو یادت میا
د گفتم خو گفت به خدا می خواستیم ازهم لب بگیریم ولی موقعیتش پیش نیومد ساکت شدم نای حرف زدنو نداشتم یه خنده ای کرد واز اطاقم رفت بیرون انگار زمین واسمان رو سرم خراب شده بود گذاشتم شعرarmin2fmداشتم احساس می کردم کع ازاین به بعد به جای خنده اخم کنم خلاصه موقیتش پیش اومد وپدرم به عموم گفت کع دخترتو واسعه پسرم می خوام عموم گفت باشه بابام گفت عاطفه رو عموم یه کم چهرش اخم شدو گفت باید به زنم هم بگم بابام گفت ناسلامتی توپدرشی حرف خودت چیه عموم گفت مهند حالا که درسش تموم شده باید سربازی هم بره دیگه بابام گفت حتما میره مهند تو کونش عروسی بود ولی من جز تنفر چیز دیگه ای توصورتم پدیدار نشد خلاصه خوانوادم رفتن خونه عموم عموم به زنش میگه فلانی ازدختر مون خواستگاری کردن جواب تو چیه که میگه مهند میگه اره میگه نه وبه روشون نیاوردن که جواب شون منفی از دهن یکی از فامیلا شنیدیم که جواب شون منفی اینم بهتون نگفتم که خوانواده من همون شب که رفتن خونه دایم گفتن به شوخی علی رو هم قبول دارین گفتن اون که اصلا نمیشه به منم جریانو گفتن من که از شدت عصبانیت گفتم به درک مگه من خرم که اصلا اب منو اونها تو یه جوب نمیره چه برسه که بخوام داماد اون خوانواده شم گفتم که بعد فهمیدیم مهندم نخواستن خلاصه تنفرم بیشتر شدومهند رفت سراغ اهنگ های مجید خراطها می دونستم خیلی ناراحته اصلا باهاش یکی به دو نمی کردم ازقصه شنیدیم که عموم پسرشو برده برا خواستگاری جواب شوم بله بوده چون خوانواده اونها از ما یکم بیشتر پول ومال داشتن ماشین دارن ولی ما که تو خوانواده یه متور داریم اونم مال داش بزرگ ترمه که متاهله هم هستش هی روزگار. بعضی ها میان می نویسن یه دوماه باهاش بودپرده شو زدم رفتم گفتم عمو پرده شو زدم اگه بهم ندین ابرو تون می ره یابهم می دین یا اینکه تا اخر این ننگ رو خوانواده تون می مونه وفورا عروسی کردم اینقدر کصشعر نگید لامصب ها عموم گفته که مهرداد باید سربازیشوبزنه پدرش گفته باشه رفتن خونه و پدر گفته منکه ازسربازی فرار کردم مهردادمی دونم توهم اهلش نیستی مهرداد که توکونش عروسی بوده گفته بابا به ولا سربازیمو می زنم تاباباش گفته اگه بری وفرارکنی هم ابروم میره هم مسخره می کنن گفته بابا به ولا اگه بیام لاشی کلی هم قسم خورده بودکه فرار نکنه خلاصه رفت واسعه سربازی نامه روفرستادبعد یه ماه نامه امد که بره سربازی باکلی خوشحالی رفت نزدیک عید هم بود بعد یک هفته امد گفت که واسعه عید ماروفرستادن عید که تمام شد رفت بعد یه ماه فرار کرد رفت خونش پدرش از خونه بیرونش کرده گفته برو گم شو اومد خونه ما وجریانو گفت که بهم فوش دادن وازاین کصشعرا منکه باهاش قهر بودم اخه باهمه دعوا دارم روزی کتک می خورم روزی هم کتک می زنم ولی بد جور خلاصه پدر عاطفه گفته به خدا اگه مهردادوقبول کنم وازاین کصشعرا منکه دیدم روزگار باهمه بده حتی من همیشع توذهنم فکر می کردم باید یه تیپی بزنم که همه به من حسودی کنن رفتم موهامو زدم سوسولی تیپم هم عالی از نگاه بقیه می تونستم بفهمم همه دختر عموهام انگار می خوان بامن باشن ولی من کات هرکی نگام میکنه یه اخم می کنم واگه سلام میکنه باعصبانیت جواب سلامش رو میدم همه میگن این چشه مامانم می گه والا نمی دونم توخونه که خوبع تاکسی رو می بینع اینطوری میشه
دوستان گل شرمنده که سکسی نبود ولی به خدا همه داستان واقعی هست فوش هم دادی ازادی اونم شخصیتت رو نشون میده
اگه غلط املایی هم داشت ببخشین اخه باگوشی تایپ کردم بازم شرمنده که اون داستانی نشد کع شما می خواستین.

 

بعد 8 سال دیدمش تویه جمعیت زیاد عزادارای محرم، خوب میدونم چرا نگاهم دوباره و سه باره چرخید سمتش، آخرین بار بهش گفته بودم ازت متنفرم و تمام،حالا فقط نگام میخکوب شده بود بهش، نمیدونم از طرز نگاهم چی برداشت کرد ولی چیزی بود که جسارتشو زیاد کرد که باز سال بعد همون روز همون ساعت تو مراسم بود، ازدور دیدمش باز همون حال، غرورم نمیذاشت بیشتر نگاهمو بهش بدم که خودش هزاران حرف باهاش بود دیدم منتظرمه حتی بعد از اتمام مراسم ولی بیرون نیومدم این یکیو دلیلشو میدونستم باردار بودم. چندسالی بود ازدواج کرده بودم کاملا سنتی ولی طرفم آدم مهربونو حسابی بود از بچه دار شدن میترسیدم تا بالاخره راضی شدم در ضمن زندگیمم با مشکلات خودش همراه بود چون دوست داشتنه شکل نگرفته بود.انگار قراربود همه خاطرات گذشتم فقط با دیدنش باز رو مغزم رژه بره. هم محلی بودیم و بعد ازمدرسه میدیدمش که از باشگاه برمیگشت صورتش اینقدر جذابیت مردونه داشت که اولین بارترسیدم از نگاهم، امادفعات بعد مدل نگاهمون عوض شده بود حسه اومده بود و این کتمان نداشت، من باکسی رابطه نداشتم هیچوقت خانوادم مذهبی بودن و اونا نقطه مقابل ما ولی اونم با کسی نبود،نه اینکه شرایطشو نداشت یا قیافشو نه برعکس ولی غرورش ازهمه چی سرتربود و همین نمیذاشت طرف کسی بره.تا بالاخره شماره داد نمیدونم کی وچطور شروع کردیم فقط یادمه دوسش داشتم دوسم داشت ولی یکبارم نگفت،من تجربه نداشتم تصورم این بودکه همه همینجورن باهم، سه سال باهم بودیم دوباررفتیم بیرون با هم و کمترازپنج بارم قدم زدیم کنار هم. خواستگارام زیادشده بودن بااینکه دبیرستانی بودم بهش گفتم نظرمو میدونست که عقایدم چه جوره برای همین هیچوقت هیچ پیشنهادی نداد،یادم نیست عکس العمل ظاهری چی بود ولی دفعه بعد بهم گفت مادرش مخالفه چون تفاوت داشتیم.چه فکری کردم که بهش گفتم من حاضرم با مادرت صحبت کنم مخالف بود فکر کنم بیشترازمن مادرشو میشناخت،ناامیدشدم مشغول درسام شدم فقط تلفنی بهم گفته بود راهیه جنوبه، برا کنکورمیخوندم عید بود منتظرهیچی نبودم که اومدن خواستگاری وجواب من ردبود،اضطراب ازسر و روش میبارید درگیر بودن باهم توی خونواده ومن بریدم گفتم اینا منو نمیخان گفت من میخام گفتم کافی نیست من پشتوانه میخام گفت نمیشه مخالفتن گفتم پس بیابریم دورشیم یه کم فاصله داشته باشیم ازشون تابه من وزندگیم عادت کنن گفت نع و تمام شد چند روز اومد دنبالم گفتم برو نظرم برنمیگشت تحمل نگاهاشونونداشتم واخر گفتم ازت متنفرم که رفت که رفت.و حالا بعد اینهمه سال بازشده بود اون زخم.دوسال بودمیدیدمش یه روزمعین ولی دوری میکردم ازش به هزارویک دلیل، سال سوم شد همون روز واینبار من دست کوچولومو گرفته بودم چند ماه بود تاتی میکرد، دیدمش باز اومد جلو بالاخره رفت سمت بچم نگاهم کرد چند قدم فاصله داشتم باهاش چقدردوست داشتنی بودمثل قدیم چقدر مردونه بودمثل قدیم فقط جاافتاده ترشده بود، ایستاد روبروم سلام که کرد انگار از ته چاه می شنیدم صداشو ادامه داد هنوز مثل قدیم زیباییت آدمو وادارمیکنه به نگاه، سرمو انداختم پایین ت واون دوران هیچوقت اینجورحرف نمیزدولی حالا متاهل بودو بی پرواتر، صدام کرد یه برگه گرفت سمتم از چشاش التماس میبارید میدونستم شمارشه گفت منتظرتم و رفت،انگار آشوب شده بودتو دلم من آدم اینکاره نبودم میترسیدم ولی زنگ زدم.

1_اول راهم اجازه میخام فرصت بدیدتابتونم داستانو به سمتی برسونم که هدف این سایته ولی واقعیت محضه که دلم میخواد با یادآوری اون روزایه کم آرامش رفته بهم برگرده.
2_سعی میکنم زودترقسمت بعدو بنویسم تا بهترقضاوت بشه.

Date: October 6, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *