کوس مامان جنده بسیار خوب
سلام.این داستان کاملا واقعیه و اصلا فانتزی نداره..فقط اسمارو عوض میکنم.22 سالم بود که به خاط مشکلات خانوادگی با پسری که 3ماه بود باهاش آشنا شدم ازدواج کردم..حسم بهش خنثی بود نه دوسش داشتم نه ازش بدم میومد…اما دختر شاد و هاتی بودم و بیشتر خودم واسه ی سکس اقدام میکردم..برعکس علی(شوهرم)اگه دو هفته هم سکس نمیکرد عین خیالش نبود…اینم بگم هم از نظر قیافه هم هیکل هیچی کم ندارم.و تا حالا پیش نیومده جایی برم و بهم پیشنهاد دوستی ندن….اما من خط قرمزم خیانت بود و همیشه زنها یا مردایی رو که خیانت میکردن رو منع میکردم…
خلاصه 2سال از زندگیمون گذشت و بچه دار شدیم…بعد از زایمان به جای اینکه من افسرده بشمو ناز کنم…برعکس شوهرم محل نمیزاشتو همه ی وقتشو با گوشی و تی وی و کار پر میکرد…کم کم کشیده شدم سمت فضای مجازی…بیشتر اینستا…هر وقت عکس میزاشتم زیر صدتا کامنت و دایرکت واسم نمیومد..همشم ازم تعریف میکردن و عاشق پیشه بودن..ولی باز خودمو کنترل میکردم..تا اینکه علی کاملا بی حس شده بود و حتی سکساشم بدون معاشقه و بی احساس شده بود..خیلی غصه میخوردم و چند بار با فالورام درد و دل میکردم با اینکه میدونستم اونا هم دنبال سکس هستن ولی خودمو خالی میکرد باحرف…کم کم یکی از فالورا به اسم پیمان(مستعار) بیشتر بمن نزدیک شد و پیگیر زندگیم شد و بیشتر با هم صمیمی شدیم..بعد از چند ماه چت بلاخره با اصرار شمارمو دادم و با هم قرار گذاشتیم…قرار اول تو کافه بود خیلی گرمو صمیمی رفتار کرد باهام همون روز اول دستامو گرفت و من تپش قلبم رفت بالا…از همون روز فهمیدم که خیلی اوضا خرابه و من واقعا به یه سکس خوب نیاز دارم…اینو بگم که قبل ازدواج همه ی رابطه هام فقط لب و مالیدن و اینا بود…ازدواجم که کردم کلا یه پوزشن سکس داشتیم همون معمولی که هیچوقت من ارضا نمیشدم…خلاصه بدجور دوست داشتم با پیمان سکس کنم اما خیلی عذاب وجدان داشتمو میترسیدم…چندین بار هم شهوتی که میشدم میومدم سمت علی ولی باز یا پسم میزد یا خودش میکردو دو دقیقه ای ارضا میشد و بلند میشد میرفت..یک ماه بعد قرارم با پیمان بهم زنگ زد و گفت اگه ناراحت نمیشی میخوام دعوتت کنم بریم خونه..یکم خوش بگذرونیم میخوام ودکا بیارمو سازو اینا…من میدونستم قطعا سکس هم اتفاق میوفته واسه همین خودمو تمییییز کردمو بهترین عطرامو بهترین لباسامو پوشیدم با یه آرایش خوشکل رفتم پیشش..خونه رو مبله اجاره کرده بود.وباید کلید میگرفتیم که باماشینش رفتیم کلیدو گرفتیمو رفتیم تو خونه…پیمان وقعا منو دوست داشت و همش تو گوشم میخوند که جدا شم و با اون ازدواج کنم واسه همین رفتار خیلی مناسبی با من داشت…خلاصه ودکارو باز کرد ویکم خوردیم…و هر پیک که میخوردیم بیشتر به هم نزدیک میشدیم…پیک پنجم من مست مست بودمو دیگه واقعا داشت از گوشم بخار میزد بیرون…پیمان هم یه شلوارک نازک پوشیده بود کاملا شق شده بود اما اصلا به روی خودش نمیورد که میخواد بکنه..من دلمو زدم به دریا دستمو بردم تو شلوارکش کیرشو گرفتمو گفتم میخوای راحتت کنم؟؟تو چشام نگاه کردو شروع کرد با ولع لبمو خوردن…بعد آروم اومد رو گوشم که من خیلی حساسم…یواش یواش اومد رو گردنم…بعد دستو گرفت و برد تو اتاق وای چه سرویس خوابی بود رنگ مورد علاقه ی من بنفش یاسی یه آهنگ ملایمم گذاشت و بولیزمو که طرح مردونه بود آروم باز میکردو از عشقش بهم میگفت بعد دستشو برد پشت کمرم سوتینه قرمزمو که با شورت ست خریده بودم اما هیچوقت علی نخواسته بود واسش بپوشم …واسه ی پیما ن پوشیدم..باز کردو منو انداخت رو تخت بعد با یه حرکت شلوار جینمو در اورد و با کلی تعریف از شرتمو کس تمیزم شرتمم در اورد..بعد اومد بالا باز کلی لبامو خوردو هی رفت پایینتر..سینه هام با ولع میخورد و من دیگه داشتم میمردم از لذت…هیمینجوری سینمو که میخورد با کسم هم ور میرفت…(داشتم فکر میکردم ک چی میشد بره کسمم بخوره..رومم نمیشد بهش بگم)که یهو یه زبون رو کسم احساس کردم..پاهامو باز کرده بود و ماهرانه کس لیسی میکرد…دیگه من رو آسمونا بودم..بلند شدم لبه ی تخت نشستم و براش ساک زدم…همینجور که کیرش تو دهنم بود و تلمبه میزدم زبونم هم میچرخوندم دورشو با دستام تخماشو میمالوندم…خیلی هر دومون حشری شده بودیم…منو انداخت رو تخت و گفت پاتو بده بالا گفتم نه پیمان یجور دیگه بکنم(دیگه ازین پوزیشن بدم میومد)دستم و گرفت و برد رو برو آیینه و گفت خم شو که سرپایی از پشت بزاره تو کسم…خیلی واسم هیجان انگیز بود کاراش…از پشت باز واسم خورد و خیسش کرد بعد کیرشو آروم داد داخل…واااای با اینکه کیرش کوچیک بود اما چقدر ماهرانه دلبری میکرد…سینمو گرفتی بود و تا توان داشت تلمبه میزد و من داشتم لذت میبرم..اون روز 5 تا پوزشن عوض کردو بعد آبشو ریخت تو کاندم و من 2 بار ارضا شدم اونم دوبار….از اون روز پیمان شد عشق من و هفته ای چند بار سکس داریم ولی واقعا همدیگه رو خیلی دوست داریم و به هم وابسته شدیم…ففط کاشکی شجاعتشو داشتمو از شوهرم طلاق میگرفتم که دیگه کاملا مال هم بشیم…زیاد فوش ندین به جاش بخونید عبرت بگیرید..که ازدواج میکنید چطوری با زنتون رفتار کنید ک ازتون زده نشه…