سلاماسم من سعید18سالمه و میخوام یه داستانی از سکس هام رو بگم.داستان از اونجایی شروع میشه که کلید یه آپارتمان 4 طبقه به دلایلی دست من بود و بچه ها هر موقع مکان نداشتن براشون جور میکردم(من کسخل یه نفر هم نبردم)یه روز یکی از رفیقام به اسم مهرداد گفتش که سعید کلید بده میخوام زیدم رو ببرممنم که چند ماه بود کس نکرده بودم حشری بودمگفتم بچه کونی منم نسخم یکی برا من جور کنگفتش باشه پسفردا قرار گذاشتم میگم یکی رو هم بیاره.روز موعود فرا رسیدرفتیم سر قرارزید مهرداد یه دختره با تیپ اسپرت لاغر و هیکل معمولیوااااااااااااااااااااااااااااای یه دختره اومده بوود خپلخدایش از خنده داشتم میترکیدم از خندهخیلی تپل بود و با مزهبا هم سریع گرم گرفتیمپیاده داشتیم میرفتیم سمت ساختموناسمش افسانه بود میگفت 20 سالشه ولی بیشتر میزدرسیدیم ساختمونجفتشون کپ کرده بودن چون واقعا ساختمون با کلاسیههمینطور ک ساختمون رو میگشتیم مهرداد و زیدش تو یکی از واحد ها مشغول شدن و من موندم و حوضمبد بخت افسانه ترسیده بودالبته حق میدم چون منم قدم بلنده هیکله خیلی درشتی دارم(به قول بچه ها دیو دو سر)رفتیم تو یکی از واحدا نشستیممن خیلی ریلکس بودم و منتظر بودم اون یه حرکتی نشون بده اما مضطرب بودفکر کنم میترسید برا همین منم با بحث جو رو عوض کردم.میون حرف زدن با یه لحنی گفت تو خیلی با بقیه فرق داری؟گفتم چطور؟با حالت من ومن کنان گفت خونه الان خالیه من و تو تنهاکاری با من نداری….من گفتم میدونی مشکل من چیه؟من خودم هیچوقت قدم اول رو تو سکس نمیزارمهر موقع تو پایه باشی منم پایم…بعد نیم ساعت مهرداد زیدش اومدن بالا و ما بدون هیچ کاری رفتیمتو راه مهرداد هی تیکه مینداخت منم چشم غره میرفتم که بسهما از دخترا جدا شدیم مهرداد گفت کیرم دهنت معلومه شارژ کردی خودتو و سعید کوچولو رو.گفتم نه پدر سکس نداشتیممهرداد گفت کس نگوگوشت رو گذاشتم جلو تو بعد میگی پیف پیف؟گفتم خداییش پایه نبود بعدشم خوشم نیومد ازش سن ننه بزرگ منو داشت(اما خیلی دوست داشتم با هاش سکس کنم)دو روز گذشتعصر پایه سایت سکسی آویزون کسچرخ میزدم که دیدم یه شماره ناشناس پیامک داد_سلام چطوری_خوبم ممنون_همیشه اینطوزی خشک هستی؟_ارهاصلا شما؟_من افسانه هستم دوست نازنین(زید مهرداد) اون روز اومدیم خونتون…_ببخشیدم به جا نیاوردم ……کمی خوشحال شدم که اس داده به من به قول معروف کیرم داشت ذوق ذوق میکردیه هفته گذشت و هر روز با هم هر روز و هر شب اس بازی میکردیمبه مهرداد گفتم زیدت رو یه بار دیگه بیار اینجا بگو افسانه رو بیاره که کارش رو بسازممهرداد هم گفت باشه وبرا 3 روز دیگه قرار گذاشتبلاخره روز موعود فرار رسید و من تو این چند روز افسانه رو برا یه سکس عالی اماده کردمرفتیم ساختمون و مهردادینا یه گوشه مشغول شدن منم دستشو گرفتم بردم تو یکی از واحداچسبوندمش به دیوار شروع کردم به لب گرفتنخودمو روش انداخته بودممشالا دمبه بود دیگهحین لب و لب بازی لخت کردیم هم دیگه روخدایش میدیدمش از خنده داشتم میمردم چون خپل بودلامصب سفید بودشخیلی فاز بودش شروع کرد با کسش ور رفتن تا اومدم انگشتم و کنم توش گفت نکن دخترم(منم زد حال خوردمچون کردن کون اون هم کار هر کسی نبود به قول معروف کیر خر میخواهد مرد گون)منم گفتم باشه شروع رکدم با آب کسش سوراخ کونش رو باز کردنوقتی که قشنگ 3تا اانگشتم رفت کیر رو دادم دهنش تا خیس کنهگذاشتم دم کونش با بد بختی فرستادم تو شروع کرد عر زدنمنم تا ته کردم تو شروع کردم به تلمبه سرعت دادن دیگه سوارخش داشت ردیف میشدخدایش کونش خیلی ردیف بود ینی آدم باید سرش رو میزاشت رو کونش و درد و دل میکردبا سرعت بالایی مشغول کردن بودمبیشتر پوزیشن ها رو امتحان میکردیمدیگه داشت آبم میومدمدل سگی خوابوندمش و شروع کردم به تلمبه زدندیگه واقعا هار شده بودم مو هاشو گرفته بودمو میکشیدمداش جر میخورد بدبختهر چی آبم اومد ریختم تو کونش یه جیغ کوچیک زد و مثل جنازه ولو شدم روش ماشالا مثل کیسه باد بود. (اگه دختر لاغر مردنی رو میکردم میوفتادم اونطوری روش می مرد)چند دقیقه ولو شدیم دباره بقل کردیم هم دیگه رو لب تو لب شدیمیه دفه مهردادینا اومدن بالا مهرداد بچه کونی زوم بود رو رون های افسانه که نازنین دستشو گذاشت رو چشم مهرداد و گفت ما بیرون تو راه رو هستیم و شما حاضر بشید بیاید بریم3 روز داره از این مسئله داره میگذره هر بچه کونی رو که میبینم یاد افسانه میوفتم لامصب برا خودش افسانه ی بود …..شرمنده که بد تعریف کردم داستانم رو چون داستان گوی خوبی نیستماگه خوب بود بگید تا از سکس های دیگه ام داستان بنویسم….نوشته سعید
0 views
Date: November 25, 2018