معمولا کمتر پیش اومده یه داستان رو کامل بخونم . در بهترین حالت اول ، وسط آخرشو میخونم . و این علت داره همیشه بخش نظرات بلااستثنا از خود داستان باحال تربود . حالا در واقع میخوام ببینم چه اتفاقی واسه این خاطره میوفته ماجرا مربوط به چندین سال پیشه . تازه محل کارم تغییر کرده بود تو یه مجموعه خیلی معروف کار میکردم که شعبات زیادی در سطح کشور داشت . من اولین نفر تو قسمت بودم و بعد از من ارسلان اومد 2 سال ازم بزرگ تر بود و از اون آذری های باحال و با جنبه و البته بسیار hiz. من اسمشو گذاشته بودم hizman . کلی هم با اسمش حال میکرد . وقتی نگاشو روکون جنس مخالف زوم میکرد انقدر رو کون طرف سنگینی میکرد که انگار یارو میفهمید عین لیزر بود لامصب یه مدت بعد هم خانم رضایی (مستعار) رو فرستادن قسمت ما . تو بخش ما مساله رئیس و مرئوس نبود ولی با توجه به سابقه من مسئول اون دوتا بودم . معمول ادارات ایرانی خبر ادما قبل از خودشون میرسید ولی خانم رضایی کلا نیروی جدید بود و کسی خبری ازش نداشت . ارسلان یه پیگیری مبسوط کرده بود ولی اطلاعاتش همچین ملاتی نداشت . اتاق کارمندای مرد و خانم جدا بود . خانم رضایی کارشو شروع کرده بود ولی هنوز ندیده بودمش . اتاقم رو به خورشید بود . واسه همین کسی که میومد تو اتاق رو تا زمانی که تو لنگه دربود تاریک میدیدییعد الظهر خانم رضایی اومد تو اتاقم یه دختر متوسط از لحاظ هیکل و چشمتون روز بد نبینه به غایت زشت . در واقع پیر دختر بود کل صورت نیاز به انواع و اقسام جراحی داشت و ضمنا آرایش هم نمیکرد . معمولا تو ادارات نیمه خصوصی از جنس محل کارما یه نموره ارایش خیلی جای ایراد نداشت ولی این پدر کلا تعطیل بود . ولی ارسلان فرقی واسش نمیکرد کلا تو کارش بود مثل همه . چند وقت بعد هم ناامید شد . میگفت هیچ ایتمی واسه دید زدن نداره یه 2 ماهی گذشت . کم کم به قیافه اش عادت کردم و اونقدر اذیت نمیکرد . دختر تمیزی بود و همبشه بوی خوبی میداد . مانتو های گشاد میپوشید ولی سلیقه اش بد نبود . کم کم شروع کرد به یه نموره آرایش کردن و یه رژ خفیف و مداد چشم میکشید و البته همیشه ارسلان زودتر از هر موجود دیگه ای متوجه میشد و گزارش میداد .یه روز ارسلان با هیجان اومد تو اتاق و گفت مهرداد این خانم رضایی عجب بچه کونی داره کف کردم گفتم پفیوز تو کونشو از کجا دیدی گفت عادت داره رو صندلی که میخواد بشینه مانتوشو میده بالا و میشینه و یه بار تو همین نشستنهای خانوم ارسلان موفق شده بود کونشو کشف کنه . از فردا یه مقداری به کونش دقیق شدم ولی از پشت اون مانتوی گشاد چیزی دستگیرم نمیشد . 6 ماهی از اومدن خانوم رضایی گذشته بود که مجدد ارسلان سوپرایزم کرد .خانوم رضایی با سعیدی بخش آموزش رو هم ریخته یه مرد متاهل با قد کوتاه و صدای خیلی تخمی . معمولا اگه کاری باهش داشتم تو پایان مدت مکالمه مواظب بودم بهش نخندم ولی رابطمون خوب بود . اساسا من با همه همکارا رابطه خوبی داشتم . به ارسلان گفتم کسشعر نگو پدر طرف متاهله ضمنا رضایی نماز خونه من چند بار دیدم تو اتاقش داره نماز میخونه آخر وقتا . تازه سعیدی هم اهل نماز روزست و خیلی زنشو دوس داره . انقدر از زنش تعریف میکنه که ما هم هوس خانم گرفتن به سرمون زده .ولی ارسلان ول کن نبود . پاش تو یه کفش که الا و بلا اینا با همن .راست میگفت تا دیر وقت میموندن و دختره گاهی میرفت تو اتاقش و با تلفن داخلی ساعتها با هم میلاسیدن . دختره کم کم انگار عاشق شده بود خیلی وقتا چشاش کاسه خون بود . معلوم بود گریه زاری کرده و مرده هم خیلی میزون نبود .گند کار بلاخره در اومد . و مرده رو جابجا کردن و کار دختره کلا شده بود گریه زاری که بخاطر هیچ ابروم رفته . مدیر اون مجموعه یروز صدام کرد گفت حواست به خانوم رضایی باشه خیلی اسیب دیده گفتم باشه . چند روز بعد یه حکم جدید گرفتم و از اون مرکز رفتم . شدم رئیس اون مرتیکه و اولین کارم این بود که ته و توی جریان رو در بیارم . از در رفاقت وارد شدم . دیدم ای داد طرف کون سالم واسه کارمنای اونجا نگذاشته بوده و انگشت به کون همه کرده و خونشون هم میرفته . حتی ترتیب زنای متاهل رو هم میداده در رابطه با رضایی گفت هیکلش خیلی توپ بود و تو خونشون لختش کردم ولی دختره و جلوش بسته است و کونش انقدر تنگ بود که انگشتمم توش نرفت راستش باور نمیکردم که راست بگه ولی خیلی از چیزایی که میگفت بعدا متوجه شدم درسته . البته دختره هرگز زیر بار نمی رفت ولی معلوم بود دوسش داشته .دختره حدودا 7 سال از من بزرگتر بود . من 29 سالم بود و اون حدود 36 سال . نمیدونم چرا به جونم افتاد که باید بکونمش . انگار تنها هدف زندگیم شده بود . به بهانه های مختلف میرفتم به اون مرکز و بهش سر میزدم . جالب که اون موقع که اونجا کار میکردم انقدر نمیدیدمش که بعدها میرفتم سراغش . کار داشت بیخ پیدا میکرد . ارسلان یه ندایی بهم داد که نگهبانا به اومد و رفتت کنجکاو شدن و مواظب باش ولی انگار گوشم بدهکار نبود . تا اینکه تو همون زمان مدیر بالا دستی من عوض شد و مدیر جدیده از همه مراکز گزارش میخواست و من این مرکز رو انتخاب کردم . نامه رسمی زدن و همه بخشها موظف بودن اطلاعات در اختیارم بگذارن و یه اتاق برای کار قرار شد در اختیارم بگذارن تا اون 10 روز رو اونجا بگذرونم منم رفتم نشستم تو اتاق خانوم رضایی که اتاق دنج و بزرگی بود و گفتم چون اطلاعات محرمانه است در باید قفل باشه . الکی پیاز داغ قضیه رو زیاد کردم . تو اون زمان خانوم رضایی فهمیده بود دیگه تو کارشم و شروع کرد باهام لاسیدنو و گله کردن از سعیدی که خیلی نامرده و ابروشو برده و اینکه هیچی بینشون نبوده …سعیدی از این راه که خانمم تو سکس سرده و بچه بودم خانم گرفتمو درکم نمیکنه و … اینا میرفت رو مخ طعمه و در رابطه با این هم همین روشو بکار بسته بود .10 روز عین باد گذشت و من تو اون مدت فقط یه بار دستشو گرفتم تو دستم اونم با کلی مکافات و دیگر هیچ .روز آخر الکی کشش دادم تا دیروقت همه رفته بودن . به رضایی گفتم تو برو من در رو قفل میکنم کلید رو میدم به نگهبان ولی موند . موقع خداحافظی از پشت میزش بلند شد اومد کنار در و تو چشام خیره شد و گفت همین فهمیدم منظورش چیه . کیفمو گذاشتم زمین و بغلش کردم اومدیم سمت در و به در چسبیدم که نگهبان فضول یهو نیاد تو . بهم گفت مهرداد من خیلی چاقم تا حالا به اسم کوچیک صدام نکرده بود . دستمو بردم مانتو شو ردم بالا و دیدم زکی گور بابای جنیفر لوپز عجب بچه کونی داره سینه هاش هم سفت و باحال بود . عین دله ها به همه جاش دست میزدم . رنگم عین لبو شده بود و کیرم زیپ شلوار پارچه ایم رو تقریبا باز کرده بود . فهمیده بود شق کردم برگشت کونشو چسبوند بهم و اونو به کیرم میمالید خیلی آروم انگار داشت با کونش عین پیچک دور کیرم میپیچید . صدای نگهبان که از دور صدام میکرد مارو از هم جدا کرد . دویدم سمت دستشویی . تو اون وضعیت کور میدیدم میفهمید چه خبره . اونم با رضایی .یه ربع طول کشید یه مقداری رنگ و روم عادی شد از دستشویی اومدم بیرون ،رفته بود . بدون خداحافظی . منم کیفمو برداشتم و رفتم . بیرون مرکز آموزشی که رسیدم یه حس خاصی داشتم .رو هوا بودم و حس میکردم یه اتفاق خاص افتاده . با اینکه زشت بود ولی دیگه انقدر زشت نمیدیدمش . یه نمه ترسیدم . نگران شدم که آویزون بشه ولی خودمم هم بدم نمیومد جریان رو ادامه بدم . بوق یه رنو منو به خودم اورد . رضایی بود . سوار ماشینش شدم . گفت فکر کردی بدون خداحافظی رفتم ؟ بهش خندیدم و چیزی نگفتم . چند متر جلوتر نگه داشت و گفت شما بشین . نشستم پشت رول . رفتیم سمت غرب . من خونم مرکز بود و کلی راهم دور میشد ولی مهم نبود چون کاری نداشتم .دستشو گذاشت رو رونم و کم کم با انگشت کوچیکه دستش کیرمو میمالوند . بدون اینکه نگام کنه گفت حالش چطوره ؟فهمیدم منظورش کیرمه . گفتم سلام داره خندید و گفت اذیت نیستی ؟ فهمیدم میخواد به این بهونه ابمو بیاره . گفتم چرا کمرم درد گرفته ؟ مثلا نگران شد و گفت حالا چکار کنم میخوای ….حرفشو ادامه نداد . جالب بود حدود 9 ماه از دیدنش گذشته بود و همه اتفاقا تو 9 ساعت اخر افتاده بود .گفتم نمیدونم . گفت خوب درش بیار راحت باش . کیرمو در اوردم گرفت تو دستش . خشک خشک شرو کرد واسم جلق زدن . گفتم کرمی چیزی نداری ؟ یه کرم مرطوب کننده در اورد که اوضاع بدتر شد . استرس و کرمو رانندگی و همه عمرا میذاشت ارضا بشم . کم کم کیرم خوابید . گفت ابت اومد . تو دلم گفتم مادر جنده لاشی اخه ابم بیاد نمیریزه تو دستت . مثلا میخوای بگی تا حالا کیر ندیدی و اب رو دستت نپاشیده . چیزی نگفتم فقط گفتم نه مرسی حالا واجب هم نیست باشه یه موقعیت بهتر . گفت بیا خونمون گفتم مادر اینا گفت رفتن قزوین . خودش سوژه رو دستم داد تقریبا تا خونشون راضیش کردم که بهم کون بده . رفت بالا و چند دقیقه بعد به موبایلم زنگ زد و منم رفتم بالا . رفتیم تو اتاقش . پر عروسک . یه دامن کوتاه پوشیو یه تاپ که نافش پیدا بود . دقیقا میدونست اندامش چقدر واسه یه مرد جذابه و انصافا بر خلاف قیافه زشتش اندام بی نظیری داشت . نشت کنارم رو تخت و شروکردم شوخی شوخی به کردنش شرتشو که در آوردم کسش از لای پاش زد بیرون انصافا کسش هم حرف نداشت ولی موهاش بلند بود . شروکردم کونشو بوسیدن به نزدیک سوراخ کونش که میرسیدم خودشو جمع میکرد . زبونمو به زور میکردم لای کونش که سوراخشو خیس کنم . دائم میگفت مهرداد بدت نمیاد از کونم بدت نمیاد . منم میگفتم از کجای کونت ؟ اونم هی میگفت اونجاش دیگه . یه بازی رو باهاش شروع کرده بودم که بهم بگه سوراخ کونم یا کسم یا کیرت … دوست داشتم اسماشونو از دهس اون بشنوم تحریک میشدم وقتی میگفت از سوراخ کونم بدت نمیاد آخه کثیفه اونجا …خیلی حال میکردمکیرم لای پاش بود و به کسش میمالوندم . کیرم نسبتا کلفته و البته دراز . میخواستم از کیرم تعریف کنه گفتم اندازه اش چه طوره ؟ گفت نمیدونم اخه ندیدم تا حالا. مطمئن بودم دیده ولی کسشعر میگفت . بلاخره گفتن پدر 4 تا عکس و سوپر که دیدی گفت اره خوب اخه میدنی کیر سیاه پوستا خیلی گندست . دمق شدم . کس کش کیرمارو با کیر سیاپوستای فیلم سوپر مقایسه میکرد راست میگفت خوب در مقایسه با یه کیر 40 سانتی کیر ما دول هم نبود . آبم اومد ریختم رو کونش با انگشت دور سوراخشو با ابم چرب کردم . آب خودشم تو اون مدت اومده بود شایدم چند بار . انگشتمو کردم تو کونش عین فنر پرید . دردش گرفته بود خیلی تنگ بود . کیرم دوباره شق شده بود با روغن نارگیلی که رو میزش بود کیرمو چرب کردم و عین گربه کوشه تخت خفتش کردمو کردم تو کونش سر کیرم که رفت تو شرو کرد دست و پا زدن زیر کیرمو اشک ریختن . عین ابر بها راشک میریخت . از خودم بدم اومد حس کردم شکنجه اش میکنم کیرمو در آوردم و از روش بلند شدم . شرو کردم به پوشیدن لباسام اونم روتخت نشسته بود و کونشو میمالید . داشتم باهاش خداحافظی میکردم که زنگ در رو زدن . رنگ از روم پرید . گفت داداشمه .زن داره و اومده بهم سر بزنه چون امشب تنهام. پشت در اتاقش قایم شدم .انقدر تو باز کردن در مث مث کرد که داداشه تا اومد تو فهمید چه خبره . شرو کرد خونه رو گشتن و سریع پشت در پیدام کرد ولی بروم نیاورد رفت تو اون یکی اتاق و در رو محکم رو خودش بست . منم کفشامو گرفتم دستمو دویدم سمت در . اسانسور رو بیخیال شدم و از پله ها دویدم سمت کوچه . تو کوچه کفشامو پوشیدم . جوراب و کیف پولم جا مونده بود . رفتم در یه آژانس و یه ماشین گرفتم سمت خونه به برادرم زنگ زدم گفتم بیاد دم در آژانسو حساب کنه . حالم خیلی بد بود . از دماغم در اومده بود همه چیز . نزدیک ساعت 11 بود که تلفنم زنگ زد . داداشش بود . گفت که لازم نبو فرار کنم و میتونستیم با هم صحبت کنیم . دیدم میخواد خواهر ترشیدشو بهم بندازه . اصرار میکرد که فردا همو ببینیم و با هم صحبت کنیم . منم گفتم که حتما فقط یه چند روز بهم وقت بده .خلاصه یه پروسه 6 ماهه بکش بکش داشتم تا تونستم خلاص بشم . دهنی ازم سرویس شد که تا 1 سال دختر میدیدم در میرفتم و همه برای یه کون نکرده و یه سکس لاپایی نوشته مهرداد
0 views
Date: November 25, 2018