سلام به همگی.این متنی که واستون مینویسم مربوط میشه به تابستونه ساله پیش.اسمم نازنینه 19 سالمه.اینم داستان نیست یه خاطرست دروغی ام ندارم که بگم.دقیقا یادمه 5 مرداد بود پدرم به یه سفر کاری رفته بود راستی مادر پدرم جدا شدن و منم در نبود پدرم پیش مادر بزرگم موندم.2 سالی میشد که با امیر دوست بودم واقعا پسر خوبی بود مامانمم میدونست که ما باهمیم خیلی ام بهش اعتماد داشت.اون روز منو دوستم رفته بودیم خرید حدود ساعت 7 بود که امیر بهم زنگ زد گفت با مهرداد داریم میایم ببینیمتون من هی گفتم دیره تا ما برسیم خونه میشه 9 شب نمیشه بریم حالیش نشد خلاصه اومدن دنبالمون رفتیم پارک پردیسان واقعا خوش گذشت ساعت حدود 11 شب بود تا حالا تا اون موقع بیرون نمونده بودم مامانه شیما دوستمم همش زنگ میزدو میگفت کجایین اونم گفت با مامانه نازنینم نگران نباش مارو میرسونه منم که کلا وقتی با امیر بودم مادرم خیالش راحت بود اخه پسر بی جنبه ای نبود که فقط دنباله سکس باشه.باورتون نمیشه تا به خودمون اومدیم دیدیم ساعت 12.30 شده راستش دیگه روم نمیشد برم خونه مادر بزرگم بهش زنگ زدمو گفتم من پیشه مامانمم نگران نباش.رفتیم شیمارو رسوندیم خونشون.مامان بابای امیر خونه نبودن مهردادم قرار بود شب پیش امیر بمونه تا اینکه به امیر گفتم من بیام خونتون.وقتی اینو گفتم چشماش گرد شد خندیدو گفت بیا عزیزم من از خدامه.گفت پس به مهرداد میگم که بره خونشون منم گفتم امکان نداره باید اونم باشه ما که قرار نیست کاری بکنیم.خلاصه رفتیم خونشون خیلی خونه ی خوشگلی بود با اینکه خیلی گند پسندم ولی واقعا از چیدمانه خونشون خوشم اومد.وقتی رسیدیم خونه امیر یکی از بلوز های خودشو داد بهم با زور روسریمو جلوی مهرداد در اورد میگفت زشته اون فکر میکنه راحت نیستی جلوش .واقعا مهردادو مثل برادرم دوست داشتمو دارم.ساعت 1.30 بود که رسیدیم خونشون تا 4 پاسور بازی کردیم فیلم دیدیم و حسابی خندیدیم شیمای بیچاره ام هی به مهرداد اس میداد و میگفت کاش منم بودم.خیلی خسته بودم به امیر گفتم خوابم میاد پاشین برین بخوابین هی میگفت یه دست دیگه بازی کنیم الان میریم باورم نمیشد مرده پاسورو به من ترجیح میداد منم رفتم روی تخته مادر باباش خوابیدم تو دلمم گفتم به درک نیا بهتر تنها میخوابم.ولی منتظرش بودم بازم .همیشه عادتش بود ادمو تشنه ی خودش میکرد تا دیدم داره میاد سمت اتاق خودمو زدم به خواب اومد تو درو بست خودشو چسبوند بهم توی گوشم گفت میدونم نخوابیدی خوشگلم.چشمامو باز کردم اومد لبمو بوس کرد یه گاز از لبش گرفتم که اشک توی چشماش جمع شد گفت چیکار میکنی دردم گرفت .گفتم تا تو باشی منو 2 ساعت الاف نکنی میدونی که ارزوم بوده یه شب توی بغلت بخوابم اونوقت اینجوری میکنی.از پیشونیم بوس کردو گفت عزیزم منم ارزومه ولی گفتم بذار مهرداد بخوابه بعد بیام.هنوز حرفش تموم نشده بود که ازم یه لب محکم گرفت از صدای لبه خندم گرفت گفت نخند میخورمتا منم گفتم عمرا اگه بذارم.گفت ماله خودمه به تو چه بلوزمو زد بالا گفت دلم واسشون تنگ شده بودا شروع کرد به خوردن راستش همیشه تا همین جاها پیش میرفتیم اومد دکمه های شلوارمو باز کنه گفتم امیرم من طاقت ندارم درد بکشم داد میزنم مهرداد بیدار میشه گفت اون خوابه خوابه خیالت راحت.شلوارمو که در اورد پاهامو بوس کرد چشماش برق میزد شده بود یه بچه.من تا اون موقع سکس نداشتم ولی واقعا میخواستم که اولین سکسم با امیر باشه چون واقعا دوسش داشتم پس مخالفتی باهاش نکردم ششلوارشو که کشید پایین قلبم مثل گنجشک میزد واقعا گنده بود البته انتظاره کمتر از اینم نداشتم چون کلا هیکلش بر عکسه من خیلی گنده بود همه ی لبا سامو در اورد اومد شروع کرد به خوردنه کسم موهای تنم سیخ میشد دلم میخواست بگم بسه ولی یه حس خوبیم داشتم.رفت سمت کشوی مامانشینا وازلین اورد گفتم خدارو شکر جای همه چیو که بلدی.خندید گفت پس چی.کرمو مالوبد روی کونم دستشو میکرد توی سوراخم واقعا درد داشت راستش توی دلم گفتم عجب گهی خوردی نازنین کونت پارست.خودم کردم که لعنت بر خودم باد.بهم گفت نازنینم یکم تحمل کنی زود تموم میشه سرمو به علامته تایید تکون دادم اونم گفت مرسی عزیزم.پاهامو باز کرد اومد وسطش خوابید کیرشو اروم میکرد تو البته از نظر خودش اروم بود من داشتم جون میدادم 15 دقیقه داشت هی ور میرفت تا اینکه بالاخره تونست یکمیشو بکونه توش تلمبه میزد داشتم میمردم دستشو محکم گرفتم اشکم در اومده بود دردش خیلی عجیب بود هی میگفت اروم باش عزیزم الان تموم میشه 10 دقیقه این کارو کرد انقدر عرق کرده بود که منم خیس شده بودم که یهو اه و ناله کرد فهمیدم ارضا شده خیلی خوشحال شدم بیحال افتاده بود روم یکمی بعد بلند شد .اشکامو پاک کرد گفت غلط کردم خیلی درد داشت؟گفتم اره .گفت بیا بغلم ببینم دهنمو سرویس کردی دختر.منم رفتم بغلش سرمو گذاشتم روی بازوش کمرمو ماساز داد میدونست که جدا میشیم هم اون هم من باورم نمیشد اون پسر مغرور اون جوری گریه زاری میکرد میگفت طاقته دوریتو ندارم. تا صبح بغلم کرد توی بغلش خوابیدم ساعت 8 بود بیدار شدم دیدم خوابه خوابه.رفتم توی اشپز خونه صبحونه رو حاضر کردم اول مهردادو بیدار کردم بعدشم امیرو انقدر ناز خوابیده بود که نگو به خودم 100 بار لعنت فرستادم که نذاشتم مهرداد بره.بیدار که شد بهم گفت نازنینم هیچوقت اون شبو فراموش نمیکنم بهترین شبه عمرم بود توام قول بده فراموش نکنی.منم قول دادم بلند که شدم برم گفت بهتری گفتم اره عزیزم نگران نباش.بعد اینکه صبحونه خوردیم منو رسوندن خونه ی مادرم تا 4 روز نمیتونستم بشینم ولی بازم عالی بود.الان که این داستانو مینویسم 2 ماهه که بهم زدیم هنوز بهم گاهی وقتا اس میده.هنوزم عاشقه همیم.خوش به حاله دختری که واسه ی همیشه پیشش میمونه. نوشته نازنین
0 views
Date: November 25, 2018