سلام این داستانی که میخوام بگم مال پارساله و کاملا واقعیت داره یه پسر سفید خوش اندام تو کوچه مادر بزرگم اینا بود که من خیلی تو خوش نبودم اما بعد از مدتی فهمیدم سه تا پسر دایمی که خودشون کنار مادر بزرگم اونو میکنن منم اومد موقع16سالم بود میروم حدود14سانتی میشد من وقتی متوجه شدم پسر همسایه با سراج حال میکنن به یکی از پسر همسایه که باهاش شیشه (ازم دوسال کوچکتره)گفتم میدونم شما سراج میکنین گفت آره منم گفتم منم میخوام بکنم گفت سخته اما باشه شب شد من با همین پسردایی که اسمش دانیال داشتیم تو کوچه راه می رفتیم که دانیال گفت بزار سراج صدا کنم بعد صداش کرد اونم اومد رفتیم کنار دیوار مدرسه که همون بغل بود نشستیم منم خیلی کم طاقتم سریع سیخ کردم سراج بعد از چند دقیقه گفت چه پسر بزرگی داری منم گفتم قابل نداره گفت با دستت نوشتم بده چقدرم منم گفتم اینطوری خوب معلوم نمیشه بیا بهت نشونش بدم گفت اینجا که نمیشه گفتم بیا برویم تو مدرسه گفت یکی می بینه(آخه همه همسایه ها با مدرسه دید دارن)منم گفتم الان شبه چراغانی مدرسم خاموشی بیا برویم بزور بازیش کردم بردمش تو مدرسه رو یکی از سکوهای مدرسه نشستیم بهم گفت در بیار در آوردم یه کیر 14سانتی کلفت داشت میدید گفت چند بزرگه(آخه مال پسر داییان خیلی کوچکتره)گرفت دستش من گفتم تمیزترین بکنم گفت نه نمیشه…..آخرش بزور بازیش کردم بادستای نازش یه جرق حسابی برا منو دانیال زد از اون به بعد هر شب برام تو مدرسه میزد یه روز تابستون بیدار شدم خیلیم محشری بودم هیچکس خونه نبود(با خودم گفتم بیا حتما سراج بکنم،لباسشان پوشیدم رفتیم خونه مادر بزرگم دیدم همه اونجاست خوابم از مشهد اومده تا شب همونجان سریع رفتیم دمه خونه سراج برنگردم خودش برداشت گفت بله منم گفتم بیا باهم برویم خونه ما پرستیدن بزنیم گفت باشه رفتیم خونه یکم پرستیدن بازی کردیم گفتم پاشو وقتشه گفت وقت چی گفتم خیلی حریم گفت نمیشه گفتم نمیشه گفت از رو شلوار کارون میکنم تو بازی تو کن یکم از رو شلوار کردم شلوارش کشیدم پاین گفت نکن گفتم فقط با پایی میزنم هیچی نگفت یکم لالایی زدم سرشتم کشیدم پایین هیچی نگفت رفتیم یا بالشت آوردم زیر شکمش گذاشتم اونم داشت دراز کش بازیش میکرد گفتم باشو باز کن گفت تویی نزن من گفتم باز کن باز نکرد اما مقاومت نمی کرد خودم باشو باز کردم دیدم یه سوراخ صورتی خوشکل داره رفتیم جلو صورتش گفتم بخور گفت نمی خورم گفتم بخور گفت من تاحالا واسه هیچکس نخوردم خوشم نمیاد پلی ستیشنو استپ زدم بزور کیرمو کردم تو دهنش یکم مقاومت کرد بعد دید مجبوربه خودش خورد خیلی داخل دهنش گرم بود ناقد حال داد که تا آبم بیاد درش نیاوردم گفت نریز تو ذهنم منم ریختم تو دسمتمال سریع رفت دهنش آب کشید اومد پلستیشن بازی کنه من با اون همه ساکت که زد هنوزم گیرم نخابیده بود ازش لب گرفتم بردم خابوندمش رو همون بالشت قبلی اونم دسته پلستیشنو گرفت شروع به بازی کردن کرد منم با وازلین کیرمو چرب کردم گفتم باشو باز کن با یه دست یه طرف مونشو گرفت باز کرد منم یه بوس رو بپای مونس زدم وبا دست دیدم اون یکی لوشو گرفتم باز کردم کیرمو آروم کردم تو دیدم خیلی تنگه دوتا انگشت فرو کردم تا باز بشه اونم هی میگفت آروم الوفاق چه حالی داره منم یکم که باز شد کیرمو گذاشتم فرو کردم سرش بزور رفت منم آروم تلمبه میزدم یه نگاه کردم دیدم دیگه همه کیرم راحت می ره میاد تن تن تلمبه میزدم بعد سگی گذاشتم توش تلمبه میزدم داشت آبم میومد بهش نگفتم اما دوس داشتم تو دهنش بریزم رفتم جلو صورتش خودش کیرمو گرفت خورد داش آبم میومد من سرشو محکم گرفتم کیرمو تا ته کردم تو دهنش داشت هی میزد که تموم آبم ریخت تو گلوش کیرمو در آوردم نزدیک بود گریه زاری ش بگیره یکم دلداریش دادم یه آبم ازش گرفتم بعد دو ساعت با هم پرستیدن بازی کردیم داشت میرفت که گفت خیلی حال داد منم ازش تشکر کردم اونم رفت.از اون به بعد اگه کاری واسم پیش نیا یا تو مدرسه شبا یا تو خونه میکنمش..فوش مدین شخصیت خودتون رونشون میدیننوشته عرفان
0 views
Date: March 18, 2020