کون قلمبه ی پریسا

0 views
0%

سلام من اسمم مسعود هستش،نمخواستم داستانم رو بنویسم ولی بعد از خوندن کلی از داستان های شما رو خوندم گفتم بیا بنویسم.من تو کف دختر ،دختر خاله ی مادرم بودم که اسمش پریسا بود .من 22 سالمه و پریسا 24 سالشه ،پریسا رشته اش انگلیسی بود و همیشه درسش عالی بود درسش رو که تموم کرد مشغول به کار شد توی یک شرکت من هم که دیپلم رو گرفتم بیخال درس شم و رفتم سر کار قبلا خیلی هم رو میدیدم ولی از وقتی که امدم سر کار زیاد هم رو نمی دیدم بعد از مدت ها که تو کف کس و کون بودم گفتم جه کنم زیاد به دختر ها اهمیت نمیدم ولی عاشق کردنم گوشیمو برداشتم وشماره پریسا رو گرفتم گوشیو که جواب داد بهد از احوال پرسی گفتم امشب چی کاره ای من هم حوصلم صر رفته بعد از ناز و نوز گفت باشه (پریسا 3 تا خواهر داره و همه با هم تو یه خونه هستن وانوا هم صبح یرن سر کار و ساعت 7 میان و چون ما اصالتمون برای شماله اکثر فاملا شمالن ) مادر وپدرش هم با هم رابطه ی خوبی ندان و از هم تو شمال جدا زندگی میکنن.شب شد و خونه رو پیچوندم گفتم با بچه ها میریم بیرون و شب هم خونه یکی از دوستامم ، شب شد و رفتم دنبالش البته بگم چون رفتم سر کار با پول کار کرد خودم ماشین خریدم بعد از کلی حرف وحدیث چون بد رانندگی میکنم من از 16 سالگی پدرم بهم رانندگی یاد داده بودرفتم دنبالش من رفتیم و چرخیدیم ولی من تو حال خودم بودم و به چیزی جز کردن پریسا فکر نمی کردم خلاصه بعد از گردش بردم رسوندمش و موقع رفتن گفت بازم از این کارا بکن .گفتم اگه وقت بشه من کارم فروشندگی لوستر و تا ساعت 10 شب دم مغازم یه هفته ای گذشت تو مغازه نشسته بودم دیدم پریسا داره زنگ میزنه حوصله اش رو نداشتم جواب ندادم بعد از یک ساعت بهش زنگ زدم و گفت فردا بعد از ظهر برنامت چیه گفتم دم مغازم ولی اگر کاری داری در خدمتم ،گفت با ساناز دایم میریم بیرون او با یکی هست میخوام تنها نباشم میای گفتم کی میرید گفت ساعت 1 گفتم خبرش رو میدم گفت فقط زود تر بگم گفتم تا کی بیرونیم گفت تا 4_5 گفتم میام .رفتم دنبالش و 2 تا ماشینه رفتیم فشم پیاده که شدیم ساناز پرید تو بغل مهدی پریسا هم می خواست بیاد سمتم ولی روش نمی شد و اونجا بود که من همیدم من دستم رو انداختم دور کمر پریسا تا مهدی غذاها رو از تو ماشین بیاره من پریسا رفتیم چرخی بزنیم من سیگارم رو روشن کردم پریسا میدونست سیگار میکشم و از سیگار متنفر بود ازم دور شد گفتم به خاطر سیگار دور شدی گفت خیلی بیشعوری میدونی من بدم میاد منم گفتم یه لیست از اون چیزایی که بدت میاد تهیه کن من هم 2 کام نگرفته خامشش کردم بعد مهدی که نمی دونست ما با هم فامیلیم صدا زد زوج خوشبخت بیاین دیگه پریسا خندید و به مهدی گفت فامیل هستیم و مهدی هم گفت ولی به هر حال به هم میاین.گذشت و تو راه برگشت گفتم اگه وقتش باشه الانه رفتم تو کارش گفتم الان با کسی هستی گفت نه من هم خوشحال ساعت 430 بود تا رسوندمش خونه ساعت 5 30 شد پیاده شد گفت خدا حافظ گفتم همین گفت پس چی من هم پرو پرو گفتم دعوتم نمیکنی بیام بالا گفت هیچ کسی نیست گفتم مگه تا حالا که با هم بودیم کسی بود گفت بیا بریم من هم ماشین رو پارک کردم اول اون رفت اوضاع رو چک کرد بعد من رفتم تا رفتم تو افتادم روش شروع کردم به لب گرفتن خودشو عقب کشید گفت داری چی کار میکنی گفتم تو یه سری نیاز هایی داری هم من پش بیا نیاز ها مون رو براورده کنیم تعارف نکنیم دیدم ساکت شد کفتم خجالت نداره دوباره رفتم سمتش این دفعه مخالفتی نکرد بعد از 5 دققیه شروع کردم به درآوردن لباسش سینه های سر بالا خوشگل بعد رفتم سراغ کس خوشگلش من کس زیاد کردم ولی این کس نبود شاه کس بود که هنوز ازش استفاده نشده بود چه منزره ای بود هیچ موقع یادم نمیره بعدش گفت نوبت منه شروع کرد به باز کردن زیپ شلوارم کیر 18 سانتی کلفت رو که دید گفت بهت نمی خوره گفتم حالا حالا قشنگ تا ته میکرد تو دهنش کم کم داشت ابم میومد گفتم بسه دیگه گفت من هنوز کار دارم اینقدر ساک زد تا ابم امود تا قطره آخرش رو خورد من پریسا روبردم رو تخت آروم آروم با هم لب بازی میکردیم شروع کردم به خوردن چوچولش با دستمم سینه هاشو می مالیدم که دیدم بدنش لرزشی کرد و پایان ابش اومد تو دهنم بعد من گفتم کرم داری گفت اونجاست رفتم آوردم دم سوراخ کونش که چی بگم کون نبود توپ فوتبال بود مالیدم بدون هیچ چیزی کیرم رو تا ته کردم توش چه جیقی زد کر شدم گفتم چه خبره گفت نمه نمه بکن من بهش گفتم خیلی وقته منتزره این لحظه بودم و حالا امونت نمیدم دوباره شروع کردم بعد 5 قیقه دیدم داره گریه زاری میکنه دلم براش سوخت سرعت رو کم کردم و به حالت سگی کردم بعد دیدم داره آبم میاد گفتم کجا بریزم گفت رو کمرم ولی من فقط بهش گفتم ،ولی ریختم تو کونش بازم چیزی نگفت چند دقیقه ای با هم خوابیدیم بعدش بلند شدیم رفتیم دوش گرفتیم .من که کارم تموم شده بود لباسامو پوشیدم گفتم کاری نداری چون نزدیک اومدن خواهراش شده بود گفت بای من اومدم تو مغازه نشسته بودم که اس داد امروز بهش خیلی خوش گذشت و دوبار می خواد که تکرار بشه من هم بهش گفتم هر موقع که بخواد من کم نمیزارمبا تشکر که داستان رو خوندید ولی برام مهم نیست باور کنید یا نه ولی واقعیهنوشته مسعود

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *