سلام من گيو اهل مازندران هستم اين خاطره واقعي هستخودمم نميدونم ازكجاشروع كنم. من زمان بچگيم توي يه شهري زندگي ميكرديم كه آدماش خوب نبودن دقيق يادمه مدرسه رفته بودم كه يه همسايه داشتيم كه يه پسر بزرگ داشت .اون موقه بچهابازي باعكس ميكردن منم عكس و دوست داشتم ميرفتم نگاه كه يه روز اين مرده به من گفت اگه بياي بقلم عكسهارو به توميدم منم قبول كردم .اومدم روبه روش نشستم شروال كردي پوشيده بود گفت دستتوبزاربالاي كيرم منم گذاشتم كمي حال كرد بعد منو برد توي پاركي كه سرويسي داشتوگفت شروار تو بكن منم كندم شروكردم به خوردن بعد گفت كونتو خم كن منم انجام دادم شروع كرد به توف زدن كمكم انگشتشو كرد تو بعد دركه آورد داشتم مي سوختم كه كيرشو گذاشت تو هيچي نفهميدم گفتم الان مي تركم بهش گفتم پيپم داره ميدا گوش نداد منم اززيردستش دررفتم.بعدازاين ماجرا عادت كردم به دست كاري خودم .بزرگتركه شدم بچها تومدرسه آخه من جزابم استيل قشنگي دارم بدبختيم بعداز اين شروع شد ابتداي كه پایان شد ازاول راهنماي بچها منو بقل ميكردن ولي مي ترسيدم رو بدم . اومدم دبيرستان از ماه دوم بچه منو بقل مكردن يادمه يه معلم داشتيم بامن حال ميكرد منومي بردپاي تخته ازپشت پاشو ميزاشت توكنم .آخه خدايش لباسام هميشه تك بود كون قشنگي داشتم. اين كار ادامه داشت تو كوچه بچه همسايها منو ميكردن تادانشگاه تهران قبول شدم .از يه لحاظ راحت شدم،ازيه ورديگه اذيت چون اين كارو دوست داشتم.شايد باورنكنيد توخوابگاه بايه مرده كرد بود اشناشدم اون تخت بالاميخوابيدو من پاين يه ماهي گذشته بود حس ميكردم زياد خودشو به من نزديك ميكرد يواش يواش شوخي ميكرد از پشت منو بقل مي كرد من كه آتيشي بود از خدام بود كه اونم ديد منم دوست دارم روش باز شد اولامن دراز ميكشيدم اونم فقط بادستش آخه خودم نمي زاشتم بدهاكونم و بادوستاش جرداد آخه خودش نميتونست منو ارضا كنه منم مجبور شدم خودمو در اختيار چند نفر ديگه بزارم. الان درسم سه ساله تموم شده راستي من مهندسي خوندم .ولي خداي الان سه سالي هست ترك كردم البته بعضي وقتا تو حمام يه حالي به كونم ميدم خيلي سخته اي كاش الان يه كير خوشگل تميز تو رونام بود .خدا وكيلي ازبچگي تاحالا خودم و براتون گفتم.نوشته گیو
0 views
Date: November 25, 2018