سلام خدمت بچه های تک سایت داستان سکسی من میخوان داستان کون دادن خودمو براتون تعریف کنم اسم من نیماست 22 سالمه و اندامی دخترونه دارم من خیلی وقت بود دنبال یکی بودن که بهش کون بدم اما نمیتونستم به کسی اعتماد کنم و همش چشم دنبال این واون بود تا اینکه یه روز تو یاهو با یکی به اسم بابک اشنا شدم 45 سالش بود و تنها زندگی میکرد باهم چت کردیم و بعد چند روز که بهم اعتماد کردیم گفت دیگه طاقت ندارم و بیا با هم یه بار سکس کنیم مین قبول کردم من عادتمه همیشه یه شرت لامبادای توری زنونه و جوراب ساقدار میپوشم زیر شلوارم خلاصه قرار گذاشتیم با ماشینش امد دنبالم و سوارم کرد اون قدری حشری شده بود که توماشین منو تا خونش انگشت کرد منم بد کور دیونه شده بودم میخواستم بپرمو کیرشو تا ته بدم تو وجودم خلاصه رفتیم خونه گفت رو مبل راحتی یا تخت منم گفتم تخت بهتره بابک جون .رفتیم تو اتاق .بابک زود لخت شد وای وقتی کیرسو دیدم دیونه شدم یه کیر خوش تراش و تمیز بزرگ نبود اما خیلی تمیز و کلفت بود منم لخت شدم وقتی شرت وجورابمو دید امد گفت جون نیما خانم جیگرم میخوان کیرمو فرو کنم تو وجودت بد جور دیونه شدیم نشستم وسط پاهاش و زانو زدم کیرشو گرفتم دهنم و براش 3 دیقه ساک زدم دیونه شده بودم بهش گفتم دیگه بسه منو بکنم رو تخت دراز کشدن و دولا شدم و چهار دستو پا نشستم امد نشست و سورخمو با انگشتش بازی میداد وای انگار تو اسمودا بودم دیونم کرد با 3 تا انگشتش سوراخمو اماده کرد گفت اماده ای بکنمت نیما جون با دست به کونم زدم وگفتم اره کیر طلا بیا سوارم شو امد رو کونم سر کیرشو گذاشت تو سوراخم اروم کرد تو یه لذتی وجودمو گرفت پاهام سست شدن تا نصفشو کرد یکم صدان در امد صبر کرد گفت دردت امد گفتم یکم اره اما تا ته بزن دوباره کیرشو گذاست و هل داد یه لحظه با جور دردم گرفت و وایستاد و چند دیقه کیرشو توکونم نگه داشت وخوابید روم بعد که اروم شدم شروع کرد به ارومی تلمبه زدن اوفففففففففففففففففف بد جور دیونه شده بودم بهش گفتم بابک تندترش کن شروع کرد به تند زدن اوححححححححححححححححححححح صدای هردومود در امده بود بعدش بلندم کرد و خوابید رو زمین منم شورتمو کشدم کنارو نشستم رو کیرش بابک از حال داشت میمرد هی میگفت خانم خودمی کیرم کونتو انداره خودش باز میکنه و پاهامو با دستش میمالید هی بهم جون کونم میگفت بالا پایین میشدمو از حال داشتم میمردم کیرش تا ته هو کونم بود بعد چند دیقه منو به پشت خوابوندو زیر شکمم یه بالش گداشت کونم امد بالا امد روم و پاهاشو به پاهام قفل کرد و با دستش محکم بغلم کرد و کیرشو کرد تو سوراخم وهمزمان گردنمو با دهنش میخورد و شروع کرد به تلمبه زدن ارو تو گوشم زمزمه میکرد نیما دوست دارم و تموم زندگیمی میخوامت منم بد جور از حال رفته بودم و فقط ناله میکردم و به خودم میپیچیدم که یهو دیدم نفس بابک تند تند میزنه فهمیدم داره ابش میاد محکم فشارم دادو با اه ه ه ه ه وناله تو سوراخم خالی شد بهترین خاطرم شد بعد اون دیگه سکس نداشتیم چون اسباب کشی کرد و رفت تهرون و من دیگه تا الان تو کف کیر موندن پایاننوشته zanmisham
0 views
Date: November 25, 2018