سلام من سارا هستم دختری که از یه شخص مذهبی معتقد تبدیل شد به کسی که اگر روزی چند بار خودش رو ارضا نکنه نمیتونه زندگی کنه تازه اگر کسی واسه سکس باشه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم کافیه پیشنهاد بشه بهم نمیتونم قبول نکنم چون واقعا دیونه سکس شدم داستان منم از روزی شروع شد که دانشگاه قبول شدم از یه شهرستان اقتصاد دانشگاه تهران قبول شدم خیلی خوشحال بودم با پایان وجود گذشت من اومدم دانشگاه غیر از من و یه خانم 24 ساله به اسم رویا کسی تو ورودیای ما چادری نبود همه چی رو روال داشت میگذشت تا اینکه من با رویا صمیمی و صمیمی تر شدم تا اینکه ترم سوم دعوتم کرد به خونهش میگفت مردم رفته خارج تنهام تو بیا پیشم چند روز منم که کاملا بهش اعتماد کرده بودم و صمیمی شده بودم چون درست اعتقاداتش و رفتارش و مذهبی بودنش مثل خودم بود یا لااقل اینجوری وانمود میکرد بعد اجازه گرفتن از خوابگاه و خانوادهم البته با توجه به اینکه گفته بودم رویا هم مثل خودمه رفتم به خونه اش شب اول که اونجا بودم بعد شام گفت چایی میخوری؟ منم جواب مثبت دادم و رفت چایی آورد که بعد از خوردنش یه حس خوبی بهم دست داد حس میکردم تو آسمونام آره چیزی ریخته بود تو چایی البته اینو بعدا که دیگه دیونه سکس شده بودم بهم گفت. شبای بعد هم همین طور همون حس عالی بهم دست میداد بعد از خوردن چایی تا اینکه از شبای بعد از اون حس خبری نبود دیگه چیزی تو چایی نمیریخت که من رو به خماری ببره موفق شده بود بعد از سه چهار روز واقعا حس نیاز میکردم به چایی یا همون چیزی که تو چایی بود چون بهش اعتماد داشتم و باور نداشتم که چیز خورم کرده باهاش در میون گذاشتم اونم بهم گفت که شاید این حالت رو خوب کنه و یه پودر سفید رنگ از تو کشو درآورد و بهم یاد داد چه جوری استفاده کنم ازش منم که تا اون روز از این چیزا ندیده بودم و بهش مثل چشمام اعتماد داشتم قبول کردم گفت باید بگیری جلوی بینیت و بکشی بالا منم امتحان کردم اول یه مقدار آرد داد بهم و گفت با این امتحان کن تا یاد بگیری بعد از این استفاده کن چون این خیلی گرونه بعد از چند بار که با آرد یاد گرفتم چیکار کنم بهم داد به محض اینکه کشیدم بالا وای رفتم تو یه رویای شیرین یه حس فوق العاده خیلی بهتر از اون حس بعد از چایی دیگه عاشق اون پودر شده بودم بعدها بهم گفت که اسم این پودر کوکه آره رویا معتادم کرده بود بدون اینکه بفهمم دیگه شب و روزم شده بود خونه رویا و زدن کوک دیگه حواسم نبود که چرا شوهر رویا برنمیگرده از سفر که البته شوهری در کار نبود و بد جوری گول خورده بودم فقط و فقط به عشق کوک میرفتم اونجا بعد چند وقت بهم گفت دیگه ندارم و برای اینکه بگیری باید بری پیش یه پسری به نام مهران اولش قبول نکردم اونم گفت منم نمیرم که بگیرم واست هرچی التماسش کردم کار ساز نشد یه چند روزی بیخیال شدم و گفتم عمرا نمیرم پیش یه پسر نامحرم که ازش بگیرم ولی خمار خمار شده بودم به هزار زحمت خودم رو راضی کردم که برم پیش مهران وقتی رفتم یهو دیدم یه خونه بزرگ تو منطقه پونک تهرانه آدرسی که داشتم دل رو به دریا زدم و زنگ زدم تا آیفون رو برداشت بی معطلی گفت به سارا خانم زودتر از اینا منتظرتون بودیم انگار میدنست که میام ولی از کجا اصلا اسمم رو از کجا میدونست ولی دیگه واسم فرقی نمیکرد انقدر خمار بودم که به این چیزا فکر نکردم و رفتم تو میخواستم فقط بگیرم و برم وقتی رفتم داخل دیدم یه پسر فشن با قد نسبتا بلند تو چهار چوب در اصلی وایستاده خوشامد گفت رفتم داخل با کمال سادگی گفتم کوک داری گفت بله که دارم خانم خوشگله بدم اومد از حرفش ولی خمار بودم و کارم پیشش گیر بود گفت پولش رو آوردی؟گفتم چقدر میشه و قیمتش رو گفت شاخ دراوردم ولی نیاز داشتم پول رو از تو کیفم در اوردم که بهش بدم که گفت یه شرط دیگه هم داره با کلافگی گفتم دیگه چه شرطی؟گفت باید چادر و مانتوت رو در بیاری و جلوی من راه بری عصبی شدم دیگه و با گفتن کلمه پر رو اومدم بیرون ولی به جلو در حیاط نرسیده بودم دوباره درد خماری گرفتم با خودم گفتم چند لحظهست و دوباره میپوشم بعدش هم توبه میکنم برگشتم تو با اکراه گفتم باشه و مانتو و چادرم رو در آوردم یه شلوار لی تنگ پام بود که پایان اجزای تنم رو خیلی خوب نشون میداد با یه تیشرت آستین سه ربع که آستین هم دستم کرده بودم یه 2 ،3 دقیقه جلوش راه رفتم تا قبول کرد و بهم داد که 1 هفته بیشتر نداشتم آره بازم خمار شدم و کارم دوباره گیر کرد پیش مهران دوباره رفتم پیشش لباسای گشادتری این دفعه تنم کرده بودم برای شرطش که وقتی در آوردم مانتو چادرم رو بهم نداد گفت نشد این دفعه باید روسریتم دربیاری این دیگه واسم سخت بود چون هیچ نامحرمی دیگه موهام رو نباید میدید رفتم از اونجا این بار گفتم با خودم تحمل میکنم ولی بعد 3 روز خماری بهم فشار آورد با همون توجیهای قبلیم رفتم پیشش مانتو و چادرم رو درآوردم با هزار لعنت به خودئم موهای خرمایی و لختم رو ریختم بیرون چشماش چهار تا شد تحمل نگاه هیزش رو نداشتم ولی خمار خمار بودم بهم گفت میخوای بیشتر بهت بدم با خوشحالی گفتم آره ولی انقدر خمار بودم که فکر نکردم که سلام گرگ بی طمع نیست گفت به یه شرطی گفتم چی ؟رفت تلویزیون رو روشن کرد من داشت رقص یه دختر رو نشون میداد که داشت قر کمر میامد و کونش رو میلرزوند بهم گفت واسم مثل این برقص من که دیگه آب از سرم گذشته بود به بدی کارش اصلا فکر نکردم و فقط گفتم بلد نیستم گفت تو هر کاری اون میکنه رو بکن رفتم جلوی تی وی شروع کردم با دیدن دختره دست و پا شکسته رقصیدن وقتی که به لرزش کون میرسید میگفت پشتت رو بکن به من منم که خمار بودم هرکاری میگفت میکردم دیگه اضطراب نداشتم فقط به کوک فکر میکردم بعد حدود نیم ساعت بهم داد و دوباره چادرم رو سرم کردم و رفتم انقدر مصرفم بالا رفته بود که با اینکه بیشتر بود تو همون یه هفته تموم شد تصمیم گرفته بودم که دیگه نرم پیشش مهران و ترک کنم چون میدونستم یه چیز بدتری ازم میخواد ولی بعد نزدیک 2 هفته دوباره خماری بهم فشار آورد و منم که دیگه از هیچ کاری ابایی نداشتم رفتم پیش مهران این بار بعد در آوردن چادر و مقنعه و مانتو بهم گفت امروزم میرقصی واسم؟منم که دیگه حیایی واسم نمونده بود و واسه مواد همه کار میکردم گفتم باشه و جلوی تی وی روشن شروع کردم به رقصیدن که این بار علاوه بر کارای قبلی یهو دیدم که دختره داره لباس و شلوارش رو هم در میاره وایسادم گفت ادامه بده با لحن التماسی گفتم این دیگه نه گفت اگر میخوای باید هرکار میگم بکنی منم با کمال ناباوری و بدون شرم به خاطر کوک تن به هر کاری میدادم شروع کردم به دراوردن لباس و شلوارم بعد چند لحظه فقط با شرط و سوتین بودم جلوی یه پسر با نگاه هیز و کونم رو میلرزوندم جلوش که بهم گفت میخوای کوک بیشتر بهت حال بده گفتم آره یه خورده کوک بهم داد گفت بزن منم با ولع گرفتم ازش و زدم گفت بیا بغلم منم که تو آسمونا بودم بدون این که بفهمم رفتم تو بغلش حالا دیگه هرکاری میخواست میتونست بکنه باهام شروع کرد تو همون حال لب گرفتن ازم منم هیچ مقاومتی نمیکردم کم کم لخ لختم کرد و شروع کرد به خوردن بدنم واقعا تو رویاهام هم همچین حسی رو تجربه نکرده بودم سینه و کسم رو خورد با همه توانم صدا میکردم آهههههههههههههههههه چقدر حال میداد تا به کسم که رسید به اوج رسیدم منم دیگه خیلی خوشم اومده بود و میخواستم که باهاش باشم میخواستم همه کار دیگه براش بکنم تو یه چشم به هم زدن لخت شد و کیرش رو گرفت جلوی صورتم گفتم بلد نیستم بازم تی وی رو روشن کرد و زد یه کانال سکس برای چند لحظه لخت نشستم روی پاش روی کاناپه جلوی تی وی و هی عقب جلوم میکرد روی کیرش تا به جایی رسید که دختره میخواست ساک بزنه من رو بلند کرد و گفت هرکار میکنه تو هم بکن منم شروع کردم اولش بدم میامد ولی کم کم عادی شد واسم و خوشم اومد ضمن اینکه اومنم دستش رو به کسم رسونده بود و هی میمالیدش دیگه رسما سارا چادری مقید به محرم و نامحرم شده بو د جنده لاشی مهران و تازه داشت لذتم میبرد بعد چند دقیقه بلندم کرد و گفت اجازه میدی خانمت کنم من که دیگه هیچ نشونی از اون سارا گذشته نداشتم و فقط به لذت بردن فکر میکردم با کمال بی شرمی گفتم بکن که دیگه طاقت ندارم اونم تا این رو شنید اول یه مقدار کیرش رو به کسم مالید و انگشت کرد تا حشری تر بشم و بعد کمکم کرد تا کسم یه سوزش خفیفی حس کردم و یه کم خون روی کیر مهران اول ترسیدم ولی وقتی بغلم کرد حالم خوب شد ودوباره شروع کرد به مالیدن کسم تو همون حالت ایستاده که باز حشری شدم و دوباره این بار خوابید رو زمین و گفت اون که تو فیلم دیدی رو اجرا کن منم مثل همون فیلم نشستم روی کیرش و خوابیدم روش و شروع کرد به تلمبه زدن دیگه هیچی رو با سکس عوض نمیکردم انقدر تلمبه زد که یهو یه حس خوب تو بدنم اومد و شل شدم گفت جنده لاشی چادری ارضا شدی منم که خوشم اومده بود خوابیدم روش و لبم رو گذاشتم رو لبش و او دوباره شروع کرد به تلمبه زدن که یهو دیدم تندش کرد و کشید بیرون و یه مایع سفید رنگی پاشید رو کمرم بعد اون بار هم مهران هم دوستاش با من حال کردن البته منم فوق العاده حال میکردم دیگه پایان زندگیم شده کوک و سکس تا الان که 26 سالمه ظاهرم همون دختره پاکه ولی باطنم……….. نوشته سارا
0 views
Date: November 25, 2018