کیرش از سبیلش بزرگتره
هوا خیلی سرد بود بخاطر همین من با موتور نرفتم سرکار،حالِ شلوغی و خر تو خر مترو هم نداشتم
رفتم سرِ بازار و منتظر یه دربست بودم که بیام اریاشهر سمت خونم،تازه اسباب کشی کرده بودم و تو خونه انگار بمب ترکیده بود،تو فکر این بودم که چجوری خونه رو جمع و جور کنم که یه ماشین ترمز زد جلو پاهام،یکم ترسیدم چون تو خودم نبودم
گفتم تا اریاشهر دربست چقدر میری گفت ۲۰ تومن،یه پیر مرده لاغر اندام بودش،درب جلورو باز کردم هنوز سوار نشده بودم که یه خانم تقریبا ۴۰ ساله با لحنی ارومو محترمانه گفت که منم مسیرم اریا شهره،امکانش هست که با هم بریم و کرایه ماشینو تقسیم به دو کنیم،منم بدم نیومد چون هم ارزونتر میشد کرایم هم اونم هم مسیرم میشد،تو دستش دوتا کیسه تقریبا بزرگ بود که حمل کردنش سخت بود براش،کمکش کردم گذاشت رو صندلی عقب کناره خودش،بعد تشکر کردن راننده راه افتاد که بره به سمت مقصد،از اینه بغل هی عقبو نگاه میکردم که ببینمش،فکر کنم خودش فهمیده بود،چون هی نگاه میکرد به اینه
خلاصه رسیدم به مقصد،کرایه رو خودم حساب کردم،هرچی گفت نصف نصف من گفتم نه چون من میخاستم این مسیرو بیام و اگه اونم نمیومد من باید کل مبلغ و میدادم خلاصه
ازم تشکر کرد و خداحافضی،وقتی داشت میرف از پشت نگاهش میکردم،یه خانم خوشگل با شخصیت با یه مانتویه جلو باز که تا روی زانوهاش بود با یه ساپورت تیره مشکی،لابه لای اینا یه کون خوش فرم گوشتی هم بود با یه کوچولو پهلو،هیکلش از پشت تحریک کننده بود،مخصوصا وقتی چشمم به موهای شرابی رنگش افتاد که از زیر شالش تا بالای کونش اومد بود پایین،لختهِ لخت
دیدم خیلی داره اذیت میشه کیسه هارو ببره تند تند راه رفتم تا بهش برسم،وقتی رسیدم دوباره سلام کردم که اول جا خورد ولی تا شناخت منو خندیدو سلام کرد،گفتم مسیرت کجاس تا کمکت کنم اذیت نشی،اولش یکم تعارف کرد ولی بعدش گفت اگه زحمتی نیستش تا فلکه دوم اریاشهر کمکش کنم که منم از خدا خواسته قبول کردم
تو مسیر شروع کردیم با هم حرف زدن،گفت که تو کار تاتو زدن هستش و اینا لوازم های جدید که اومده،منم که عشق تاتو گفتم برای من چقدر میگیری بزنی که اول گفت برای مردها نمیزنه و تو کار تاتو ابرو زن هاست که با اصرار من گفت اگه طرحش کم باشه و ساده مجانی میزنم برات بخاطره کمکی که کردی
شمارمو دادم بهش و همون موقع زنگ زد تا منم داشته باشم و طرحی که میخام رو براش تلگرام کنم،رفتم تو خونه ای که هیچی سر جاش نبود،یه جا پیدا کردمو نشستم تا از گوگل طرح تاتو پیدا کنم،چندتایی پیدا کردمو سیو کردم تا بفرستم براش
وقتی رفتم تلگرام دیدم عکس های پروفایلش دیونه کنندس،مخصوصا اون عکسی که ست ورزشی زرد پوشیده بود،یه هیکل به تمام معنا سکسی و لوند،وقتی که شلوارمو نگاه کردم دیدم که نظر کیر محترمم با خودم یکی هستش
عکسارو فرستادم،بعد چند دقیقه پیام داد و یکی از عکسارو انتخاب کرد که بزنه برام چون از بقیه راحتتر بود
بهش گفتم کی وقت داری بیام بزنی که گفتش اونجا نمیشه رفت چون بغبر از خودش ۲ تا خانم دیگه هم هستن که کار میکنن،گفتم اگه دوس داری بیا خونه ی من که گفت چاره دیگه ای نداریم
قرار شد که جمعه صبح بیادش
بالاخره جمعه رسیدو تو این ۳ روز ما حسابی با هم اشنا شده بودیم،یخ خانم ۴۰ ساله که خوانوادشو تو زلزله بم از دست داده بود و اینجا تنها با خاله ی پیرش زندگی میکرد،میگفت چون مشکل روحی شدیدی داشته بخاطر از دست دادن خوانوادش نتوسته ازدواج کنه و الانم دیگه حوصله ی شوهر داری و نداره
ساعت ۹ صبح زنگ درب و زد،اومد تو با همون لباسی که قبلا دیده بودمش،ولی این سری یه چیزی فرق میکرد،نگاه های من،قشنگ داشتم با چشمام میخوردمش،با اینکه سنش بالا بود اما سینه هاش شق وایساده بود زیر تاپه جذب مشکیش
فک کنم سایزش ۹۰ یا ۹۵ بود،خوردن این سینه ها خیلی تبحر میخواست
نگاهم اومد پاینتر،یه شیکم لوند با یکم چربی،سوراخ نافش معلوم بود،جون میداد که ابمو بریزم تو این سوراخ خوشگل که با پیرسینگی که انداخته بود حشری تر میکرد منو
باز نگاهم اومد پایینتر،دوتا برجستگی کنار هم پف کرده،قشنگ از رو ساپورت میشد فهمید که اون زیر چه کصی قایم شده،رون های تپل با ساق پای عضله ای
از نگاهم قشنگ فهمید که امروز چه خبره
فک کنم خودشم دوس داشت چون توله سگ بیشتر لوند بازی در میاوردو دلبری میکرد
دل و زدم به دریا گفتم حیف این بدن که دسته هیشکی بهش نخورده،خندیدو گفت از کجا میدونی؟گفتم معلومه چون اگه خورده بود انقد همه چیز مرتب کناره هم قرار نمیگرفت
خندیدو گفت که درست میگی ولی امروزم قرار نیست که دستی بهم خورده بشه،خیلی خورد تو ذوقم ولی تو دلم گفتم که اگه من اشکانم،اگه من یه مرد حشری ایرانی هستم میدونم چجوری باید پارت کنم
بعد از ابمیوه و شیرینی گفتم بریم کارو انجام بدیم که گفت اینجا انقدر شلوغه که نمیشه راه رفت چه برسه بخوایم کار کنیم،گفت حالا میخای کجاتو تاتو کنی که منم شیطنتم گرفتو با یکمی ترس گفتم بالای کیرم
ادامه در داستان بعدی
نوشته: Ashkan-khaaan