پوران خانوم با پنجاه سال سن خوب تو کارش خبره بود. یه چند تایی خانوم از دوست و آشنا واسه مشتری هایی با سلیقه های جورواجور تو دست و بالش داشت که با بهم رسوندن اینا روزگار میگذروند.انقد وارد بود که با یک نگاه به همسایه اش میترا خانوم دوزاریش افتاد که این حاج خانوم چاق و چله راست کار آقا رضا صرافه که دست به جیبش هم حرف نداره.میترا خانوم حدود چهل سالی داشت. با سینه های بالای 85 و رون و کون گنده و شکم بزرگی که از سه تا زایمان طبیعی براش یادگار مونده .بهش گفت میترا جون ماشاا. . . جاافتاده شدی هرروز جیگر تر میشی ها. تازه داری میشی باب دل مردای اصیل تهرونی . میترا با اینکه از این تعریف قند تو دلش آب شده بود گفت ای پدر کی دیگه مارو نگاه میکنه ؟ پوری گفت ببینم از شیطونی هم خبری هست ؟ میترا با قهقهه گفت پوری جون من جواب همین ناصر خان شوهر خودمو بدم هنر کردم . پوری گفت یک دوستی دارم عاشق زنای چاق و چله و جا افتاده است. حقیقتش اینه که پول خیلی خوبی هم میده ولی غریبه که نیستی در گوشت باید بگم معامله اش فقط کمی بزرگه. میترا گفت وای نه پوری جون من که نیستم ولی حالا مگه چقدری میده که میگی پول خوبی میده. پوری گفت ببین میترا در شرایطی که زنای بیست بیستو پنج ساله با صد صدو پنجاه کار مردارو راه میندازن با سیصد تومن هفته ای یکروز چه کارا که میتونی بکنی . میترا با تعجب گفت سیصدهزار تومن؟آخه به شرطی خوبه که لااقل از پشت کاری نکنه . پوری گفت یعنی میخوای بگی شوهرت از این کون و کپل گنده میگذره ؟ میترا با خنده گفت اون که دیوونه کونمه . ولی آخه . . . پوری گفت دیگه آخه و ولی و اما نداره . ماشاا. . . بچه که نیستی . اوکی رو بده تا قرار مدارشو بذارم تمومش کن بره پی کارش دیگه. خنده بلند میترا خود بخود اعلام موافقت تلقی شد و پوری جون رفت که قرار قطعی رو با آقارضا صراف فیکس کنه و خبرشو به میترا بده. شنبه صبح ساعت 3010 بود که میترا با کلی ناز و ادا وسرخاب سفیدابی که به بالا و پایین مالیده بود زنگ خونه بزرگ آقا رضارو به صدا در آورد.آقا رضا مردی بلند قامت و خنده رو بود که با هیکل ورزیده وعضلانیش زود تو دل میترا خانوم جا باز کرد . همون طور که آقا رضا هم در نگاه اول چشمش رو پستونای گنده و کون و کپل میترا میخ شدو رضایت رو میشد تو چشماش خوند. همینقدر بگم که فردا وقتی پوری جون از میترا نظرشو راجع به دیروز و ماجرای خونه آقا رضا پرسید میترا گفت دستت درد نکنه پوری جون همه چیز عالی بود فقط آبروم رفت. پوری با تعجب پرسید مگه چی شده چرا آبروت رفت عزیزم؟ میترا گفت راستش تا چشمم به کیر آقارضا افتاد پیش خودم گفتم شاهرگم بره من نمیذارم این دسته بیل تو کونم بره. وقتی یه نیم ساعتی حال کردیم آقا رضا گفت خب حالا دیگه کم کم باید بریم سر اصل مطلب که اتفاقا خیلی تپل مپلو روبراهم هست. منم با جدیت گفتم آقا رضا تورو خدا اصلا حرفشم نزن که من طاقتشو ندارم. آقا رضا با آرامش خندید و با اشاره به کیر بزرگش گفت نترس میتراجون من و این آقازاده تو کارمون اوستاییم.هر چی ناز و نوز کردم فایده نداشت و به ناچار به دستور آقارضازانو زدم . شونه هامو گذاشتم رو زمین و کونمو هوا کردم. خودمو کونمو به قضاو قدر سپردم و به امید هنر آقا رضا منتظر موندم.همین طور که با وازلین سوراخمو چرب میکرد انگشتشو هم به آرومی وارد سوراخم کرد. بعد یکی شد دوتا و بعد سه تا و کلاه شاپوی کیرش با فشار اولیه افتاد تو. آخه کلاه معمولی نبود که . یکم بازی بازی کرد ولی انگار اعتراضات منو نشنید.چون فشارو بیشتر کرد . از فکر اینکه این کیر گنده چه جوری قراره تو کونم بره پیشونیم عرق کرده بو د اما پوری جون نمیدونم چطور شد که یهو دیدم شکم آقارضا چسبیده به بدنم و به آرومی داره تو کونم تلنبه میزنه . از فکر اینکه اون کیر گنده رو ور داشتم چنان لذتی تو تنم نشست که با همون چندتا تلنبه اولیه به ارگاسم رسیده و آب فراوونی ازم رفت.وقتی آقا رضا با خنده بهم گفت نه به اون ترس و لرز اولت نه به اینکه به این سرعت خودتو خراب کردی از خجالت مردم. جوری که دیگه تو بیست دقیقه ای که منو از کون کرد صدام در نیومد . تا وقتی که با نفس زدن پر سروصدا خودشو تو کونم راحت کردو اون لوله پولیکاشو از دلم بیرون کشید. خنده پوری جون نشون میداد که آقا رضا قبلا رضایتشو اعلام کرده.نوشته محسن
0 views
Date: November 25, 2018