گاییدن خواهر رضا

0 views
0%

…قسمت قبلرضا یه خواهر داشت به اسمه لیلا که نه مالی نبود قیافه هم داشت ولی من به دلیل شخصی که تو داستان قبلی گفتم دونبالش بودم .من اون موقع دیگه 15 سالم بود خواهر رضا هم که یک سال از من بزرگتر یود . کار من شده بود شوخی کردن با این خانوم بهش خیلی بحا میدادمخیلی هوا شو داشتم .چون من ادبیاتم خوبه تو درسه ادبیات کمکش میکردم …. ولی قصدم چیز دیگه ای بودکم کم رابطمو باهاش صمیمی کردم . یه روز بهش پیشنهاد دوستی دادم یکم تو چشمام نگاه کرد بعد آن چنان سیلی تو گوشم زد که تو فیلم هندیم اینجور سیلی نمیزنن . بعد بهم گفت آبروت رو نمیبرم ولی اگه یه بار دیگه به من چشم داشته باشی به برادرم میگم .گذاشت تا حدودا 6 7 ماه داشتم از کنار یه پارک رد میشدم که اتفاقی دیدم با یه پسر تو پارک نشستن آروم آروم دور زدم از پشت سر رفتم از کنار نیمکتش رد شدم گفتم سلام لیلا خانوم داداشتون سلام رسوندبنده خدا خایه هم نداشت بگم خایش چسبیده بود زیر گلوش . مرده بلند شد بیاد طرف که آنچنان سیلی بهش زدم که رفت عقب و نشست روی صدلی . گفتم بهم میرسیم لیلا خانومغروب مثله داداشش مثله یه لاشخور سر راهش سبز شدم و گفتم به به لیلا خانوم میشه شمارتونو داشته باشم یه برم از رضا بگیرم ( از رضا مثله سگ میترسید چون همیشه کتکش میزد باباشم همیشه پشت رضا بود ) شمارشو گرفتم گفتم خدانگهدار تا بعدبعد از دو روز که خونه به مکان تبدیل شد بهش زنگیدم و بدونه مقدمه گفتم تا 15 دقیقه ی دیگه خونمونی گوشیو قط کردم.بعد از 15 20 دقیقه پیداش شدزنگ زد درو براش باز کردم اومد تو بردمش تو اتقم گفتم لخت شو . برگشت گفت خیلی پستی حرف از دهنش بیرون نیومده سیلی نثارش کردم که با حق حق لخت شد .گفتم گریه زاری نکن که وقت خیلی داری واسه گریه زاری . جنده لاشی باید آبروت ببرم تا بهتون بفهمونم آبرو بردن یعنی چه .کیرو گرفتم جلوش گفتم بخور با دست پس زد گفتم مثله اینکه موقعیتت رو نمیفهمی . الان تو مجبوری برام بخوریش گریش دو برابر شد و شروع کرد به گریه زاری کردن ، خوبم ساک نمیزد واسه منم مهم نبود خوبی یا بدیش من فقط داشتم انتقاممو میگرفتم .آبم داشت میومد اونم فهمید وخواست از دهنش درش بیاره محکم سرشو گرفتم و چسبیدم به خودم با پایان فشار آبمو تو دهنش خالی کردم . وهمون جوری یه دقیقه ای تو دهنش نگه داشتم تا خوب آبم از گلوش بره پایین .پاشد خواست لباساشو بپوشه گفتم کجا تازه شروع شده حالا باید بخوابی تا جرت بدم . خوابوندمش روی زمین . باهمون بار اول تا ته فرو کردم کونش آنچنان جیغی کشید که تو دلم قند آب شد با کمال وحشی گری داشتم جامیکردم فقط گریه زاری میکرد حتی نا نداشت التماس کنه که آروم تربعد که کارم تموم شد شرت و سوتینش رو بر داشتم گفت اینو میخوایی چکار گفتم میری خونه از برادر جونت میپرسی اون شرت منو میخواست چیکار منم اینو واسه همون کار میخوام .چشماش گرد شد . گفتم آره دارم واستون حالا کجاشو دیدی یه روزم باید در تخمته من و پسر داییم باشی .حالاهم جنازه ی کثیفتو از تو خونمون جم کن گمشو بیروناگه بخواین داستان من و لیلا و پسر دایی رو بدونید مجبور میشم داستان نمیخواستم بچه کونی بشم 3 رو بنوسیماین داستان واقعیی بود میخواین باور کنین میخواین باور نکنیندر هر صورت به تخم چپ و راست پدر بزرگوارمنوشته شاعر کیر مغز

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *