گرداب

0 views
0%

صندلی اتاقم رو برداشتم و کنار پنجره گذاشتم. کتاب صادق هدایت، «سه قطره خون» رو گذاشتم رو لبه پنجره و شروع کردم به خوندن. داستان «گرداب» رو؛ همون ماجرای همایون و صمیمی¬ترین دوستش بهرام. همایون پس از خودکشی بهرام به این شک میکنه که زنش، بدری خانم، با بهرام رابطه داشته و حتا دختر کوچکش دختر خودش نیست. داشتم داستان رو میخوندم ولی میدونستم که دیگه وقتشه. باید از راه برسن. مثل هر سه شنبه بین ساعت 12 تا 1 بعدازظهر میرسیدن. و من با حسرت از پشت پنجره نگاهشون میکردم. هر بار از پژو 206 که مال مرده بود پیاده میشدن و محتاطانه وارد خونه می¬شدن. خونه دختره طبقه سوم بود. رفت و آمد کس دیگه¬ای به اون خونه رو رصد نکرده بودم و برام یقین شده بود که دختره تنها زندگی میکنه. به احتمال زیاد دانشجو بود و خونه رو اجاره کرده بود. دو سه ماهی میشد که من متوجه این دختر شده بودم و میدیدم که فقط این مرده رو به خونش میاره. خیلی به هم میومدند. هم خوش تیپ بودن و هم پولدار به نظر میرسیدن. پنجره ی یکی از اتاقهای خونه ی دختره تو کوچه باز میشد، همون پنجره ای که من تا اندازه ای بهش مسلط بودم. بیشتر وقتها پرده رو میکشید ولی گاهی هم لای پرده باز میموند. پس از دو سه دقیقه دختره رو از پشت پنجره تشخیص دادم، چشمام رو تیز کردم که ببینم چی میشه. ولی یکباره اونطرف رفت و غیب شد. کیر توش سرم رو انداختم تو کتاب. «…زنش هشت سال پنهانی با یگانه دوستش راه داشته و کانون خانوادگی او را آلوده کرده بود. همه ی اینها در خفای او. بدون اینکه بداند همه بازیگرهای زبردستی بوده اند. تنها او گول خورده بود و بریشش خندیده اند…» دیگه نمیتوانستم ادامه داستان را بخونم. تمرکز نداشتم. فکرم تو خونه ی دختره بود. لابد الان روی تخت افتاده بودند و همدیگر رو در آغوش گرفته بودند. لب میگرفتند. سینه های دختره مالیده میشد، پروپاچه اش ورز داده میشد. «مریم خیلی دوسِت دارمممم، آخخ، چه پستونایی داری». «منم دوست دارم عزیزم، برو سر اصل مطلب دیگه». نمیدونم شاید هم هنوز روی مبل لم داده بودند و چیزی مینوشیدند. «شرابی که دفعه¬ی قبل گرفته بودیم بیشتر فاز داد». «یه خورده بیشتر بریز بخوریم شاید فاز داد» [با خنده و عشوه]. «ولش کن، یه لب خوشگل بده ببینم جیگر». «مممممماچ». شاید لباسهای هم رو از تن هم بیرون میآوردند. «عزیزم بذار دکمه ی مانتوت رو باز کنم»… خسته شدم. یه سیگار آتیش زدم و گوشه لبم گذاشتم. تو خودم رفتم. به یاد معشوق خودم افتادم. تصویر سکسی که با هم کردیم اومد پیش چشمم. بهترین جاش اونجایی بود که رو زمین درازش کرده بودم، طاق باز خوابیده بود. لای پاهاش باز بود به طوریکه خودم لای پاهاش نشسته بودم و کله ی کیرم رو میمالوندم روی کسش، بیشتر روی چوچولش تمرکز داشتم. کسش خیس خیس شده بود. وه که کیرم چه آسون تو شیارش میلغزید و بالا و پایین میرفت. کمرش رو از روی زمین بلند میکرد و دوباره رو زمین میذاشت. «بکن توش دیگه». با کله کیرم سوراخش رو نشونه رفتم. یه خورده اش رو کردم تو. عقب و جلو کردم. بدنه کیرم یواش یواش تو کسش میرفت و ناپدید میشد. ناگهان دختره از دم پنجره رد شد. درست میدیدم؟ لخت مادرزاد وارد این اتاقی شد که پنچره ش به کوچه باز میشد. حواسش نبود که لای پرده رو کیپ نکرده. دوباره رد شد و رفت؛ یه چیزی مثل یه قوطی تو دستش با خودش برد. شاید قوطی کرم یا وازلین بود. «علی میگن خیلی درد داره، تو رو خدا یواش بکنی». «باشه عزیزم اول با انگشت میکنم اگه خودت خواستی با کیر میکنم». وازلین رو میماله دم سوراخ کون مریم. با نوک انگشت سوراخش رو نوازش میکنه، بی آنکه به داخل فشار بده. فقط دم سوراخ رو میماله، خیلی صبورانه و استادکارانه. مریم قنبل کرده و یه بالش بزرگ هم زیر شکمش گذاشته تا دیرتر خسته شه. حس میکنه سوراخ کونش یه کم منعطف و نرم شده. نوک انگشت رو به نرمی فرومیکنه تو. فقط یک بند انگشت. انگشت رو عقب جلو میبره. پس از یکی دو دقیقه انگار خیلی نرم و چرب شده. مریم که اطمینان بیشتری بدست اورده کونش رو یه خورده عقب تر میده و گودی کمرش بیشتر میشه. حالا نوبت انگشت وسطی است. چون فقط یه خورده از سبابه بزرگتره. پس آمادگی کون رو بیشتر میکنه. انگشت وسطی رو هم اول میمالونه دم سوراخ کون و کم کم فرومیکنه تو. دو سه سانت از انگشت وسطی رو یکی دو دقیقه عقب و جلو میکنه، بعد بند انگشت دوم، بعد تا آخر. مریم یه خورده درد کشید ولی به روی خودش نیاورد چون قابل تحمل بود. بیشتر از اونیکه درد داشته باشه فشار داشت. «علی کاش زودتر تموم شه، دیگه نمیتونم». «کیرمو بکنم تو؟» «بکن تو ولی خواهشا یواش بکن». کله کیرش رو حتما چرب میکنه و بعد میذارش دم سوراخ کون مریم. آروم فشار میده تا خودش بلغزه تو. فقط کله اش تو میره که مریم خودش رو جمع میکنه و دیگه اون حالت وادادگی رو نداره. «تو رو خدا بسه دیگه، بسه دیگه جلوتر نیا». «بابا فقط کله ش تو رفته». «خیلی درد داره، آی، آییی، نمیتونم». «تا همینجا خوبه بمونم؟ دیگه جلو نمیام». «آبت نمیاد؟» «نه هنوز مونده». مریم یک لحظه با خودش تأمل کرد که چه بگه. آب دوست پسرش نیومده و از طرفی هم نمیخواد که او رو ناکام بذاره. در همین فکر بود که علی یکی دو سانتی از کیر کلفتش رو تو داد. کون مریم خیلی میسوخت علی کیرش رو تقریبا تا نصفه تو کرده بود و عقب و جلو میکرد. اشک مریم دراومد. «آیییی، علی بسه دیگه نمیتونم». «یه خورده تحمل کن عزیزم دیگه نزدیکه». «نه، آخخخ، آیییی، دستشوییم گرفته دیگه نمیتونم». زرشک چه ضدحالي. یه پشه روی شیشه ی پنجره وز وز میکرد و به شیشه میخورد. تقریبا همه ی سیگارم دود شده بود و خاکسترش هم افتاده بود روی زمین. ديگه حوصله ي فكر كردن به تصويري كه از سكس خودم داشتم رو هم نداشتم؛ پشه خيلي وز وز ميكرد. نمي¬دونستم چجور از شرش خلاص شم. از روی صندلی پاشدم، «سه قطره خون» رو بستم و توی قفسه ي کتابخونه گذاشتم.امیدوارم از دانشکده یک و دو و همچنین از کس و شعر سکسی که گفته بودم خوشتون اومده باشه. اگر خواستین نظر خصوصی بدین یا سوال خصوصی داشتین لطفا به [email protected] ایمیل بزنین. دوستدار شما.نوشته امیررضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *