گروپ سکس دوجنسه ها
اسم من اسی هست العان ۳۴ سالمه میخوام یکی از تجربه های سکس با پسر رو واستون بنویسم داستان واسه ۱۲ سال پیشه من بچه یکی از محل های خلافکار شهرمون بودم واقعیتش خودم هم کله ام باد داشت و سر همین چندین بار زندان رفتم قیافه ام زیاد خوشگل نبود واقعیتش هر کسی میدید ترجیح میداد با من نپلکه خود تعریفی نباشه رو خیلی از ادعا دار ها رو کم کرده بودم همیشه دوست داشتم با یه دختر دوست بشمو باهاش سکس کنم اما واقعیتش تو این کار اصلا مال نبودم واسه همین بیشتر با این پسر های که خوشگل بودن و عشق لاتی هم داشتن به هر شگردی سکس میکردم خب زیاد توضیح دادم برم سر جریان مهران باور کنید العان که زن و بچه دارم هم بعضی وقت ها یاد اون روز میفتم قلبم گرمپ گرمپ میکنه شق میکنم داستان از اونجا شروع شد که من زندان بودم بعد اسم منو خوندن واسه ملاقات رفتم باجه اتفاقا خلوت هم بود خدا نکنه زندان باشد اما نمیدونم جریان چیه تو زندان چون همه بدفرم هستن یه خشگل میبینی دیونه میشی خلاصه من تو باجه بودم دیدم کسی نیست که من بشناسم یه نفر که پشتش بهم بود فقط اونجا بود زدم رو شیشه برگشت واوووووو چه صورتی باور کنید وقتی برگشت داشتم من و من میکردم بهش اشاره کردم که گوشی رو ورداره اونم ورداشت خیلی سنگین اما با لکنت سلام کردم گفتم غیر شما کسی تو باجه نیست؟ گفت نه فعلا منم اما چند نفر دیگه تو صف بودن بد جور از طرز حرف زندنش خوشم اومد دوست داشت لاتی حرف بزنه همین منو دیونه کرده بود گفتم باید بفهمم ملاقات کیه گفتم داداش ملاقت کی اومدی وقتی گفت اسی دلم هوری ریخت داشتم دیونه میشدم گفتم خودمم شما ؟؟؟ خندید و گفت من با ابی داداشت اومدم واسه اینکه بیام داخل ابی شناسنامه اون داداشت رو داده به من ولی خودش داره واست پول میریزه چون بانک زندان دم در بود راست میگفت داشتم کیف میکردم بعد از یک سال ارازل و اوباش و معتاد دیدن یهو یکی مثل مهران رو ببینی اونم مهران یا خدا آخرش بود ناموسن خلاصه کنم من از زندان آزاد شدم و با مهران و ابی داداشم هر روز میرفتم ولگردی اما مهران اول هاش جرات نمیکرد بدون ابی با من بگرده همش بهانه میاورد بعدا شنیدم به ابی گفته بود همه بهش میگن با اسی بگردی میکنتت واسه همین میترسید اما عشق لاتیش گل کرده بود و دوست داشت پیش همکلاسی هاش بگه من با اسی میپلکم بهشون گفته بود من پسر عمه شم خلاصه من هر روز بیشتر مات مهران میشدم دیگه با هم میرفتیم این ور و اونور تا اینکه بردمش استخر به هر چیزی که ایمان دارید تو استخر وقتی بدنشو دیدم روانی شدم واسه اینکه کیرم که شق شده بود همش موندم تو آب از استخر اومدیم تصمیم خودمو گرفتم با خودم گفتم امروز و فرداست که مهران بپره باید ترتیبشو بدم انگار همه چی قسمت بود که به مرادم برسم چون فردا زنگ زد گفت دعوا کردم تو قهوه خونه فوری با موتور رفتم تا رسیدم قهوه خونه رو ریختم به هم دو نفر که باهاش دعوا کرده بودن رو دیدم اونا تا منو دیدن فرار کردن پریدم پشت موتور مهرانم پرید ترکم رفتیم دنبالشون و پیچیدم جلوشون بهشون گفتم وایسد نمیدونم چرا ولی وایسادند تا پیاده شدم گفتن وایسا توضیح بدیم منم مشت و لگد حواله شون کردم خدایش داغون شدن آقا مهران و من سوار موتور شدیم به خدا قسم وقتی رسیدم به یه خیابون مهران دست هاشو دور کمرم انداخت و گفت خیلی دوست دارم چنان این حرف کسخلم کرد که وایسادم مهران گفت چی شد گفتم هیچی سرم گیج میره گفت من میشینم باور کنید چندین بار میخواستم بشینم پشتش وقتی سوار موتور بودیم اما نمیذاشت اون روز خودش گفت من جا خوردم خلاصه نشت اولش زیادنچسبیدم بهش ولی کم کم دست هامو گذاشتم رو کمر و نزدیک رون هاش چقدر داغ بود خدا تو ذهن مریض خودم گفتم این العان خودش میخواد به من بده اون تو عالم خودش داشت اراجیف میبافت دلمو زدم به دریا و خودمو مالوندم بهش چقدر گرم بود مهران تو حالت نشسته ام کونش قابل لمس بود من که خودمو چسبوندم یه کم جابه جا شد فهمیدم بدش میاد کیر شد تو حالم نفرت و شهوت باهم قاطی شدن گفتم برو سمت کشتارگاه یهو خشکش زد معلوم بود ترسید با صدای لرزون گفت اونجا چرا گفتم میخوام برم قمه و چاقو بیارم این ها که باهاشون دعوا کردیم شاید برن آدم بیارن گفت نه بابا بی خیال ت تازه آزاد شدی اونا مال این حرف ها نیستن بعد هم کی جرات داره بیاد با تو دعوا کنه من محکم گفتم نه هر کار میگم بکن اونم گفت باشه تو راه همش میگفت بی خیال شو نمیخواد بری منم مجبورش کردم بیاد رسیدم کشتارگاه که متروکه و بیرون شهر بود بردمش پشت یه دیوار بلند پشت کشتارگاه هیچ کس نبود گفت کجاست قمه و چیزها گفتم بیا حالا رسیدیم یه جایی که دیکه واقعا اصل جا بود پیاده شدم اون پیاده نمیشد بهش گفتم موتور رو خاموش کن پیاده شو خلاصه جیکش در نمیومد دست و پاش میلرزید گفتم مهران بیا بشین اینجا نشت منم نشستم باور کنید هیچی حالیم نبود مهران رنگش پریده بود با این رنگ پریدگی چند برابر خشگل شده بود خودش کامل میدونست اومده اونجا بده منتظر بود بینم چی پیش میاد گفتم مهران من خیلی از تو خوشم اومده حقیقتش یک ساله زندون بودم بعد دوست دختری هم ندارم بیا و حالی به من بده اینا رو بریده بریده گفتم مهران گفت بی خیال شو وژدانن گفتم نمیشه خلاصه راضیش کردم شلوارشو در آوردم خدایا یک دونه مو نداشت اینقدر تمیزو خوشبو بود بدنش لختش کردم شروع کردم به لب گرفتن ازش من نمیدونم اون آدم که اون همه تنگ بازی در اورد چجور شد تا لب گرفتم شل کرد و خودش شروع کرد ناموسا خیلی حال میداد باور کنید از خودش صدا میداد من تو فضا بودم تموم گردن و سینه هاشو میلیسیدم من کون زیاد دیدم و کردم اما مهران رو دست همه شون بود لامصب پوست عجیبی داشت مثل شیشه براق بود چشم هاش درشت و لب های گنده باسن عجیبی داشت واقعا استثنایی بود مهران قدش از من کوتاه تر بود من لاپی کردمش زانو هام رو خم میکردم درد گرفت بردمش سر یه بلوک یه کم بلند تر شد من که دیدم داره خوب حال میده گفتم مهران شل کن بکنمش تو انگار برق گرفتش گفت نه نه گفتم بزار بکنم درد داشت نمیکنم خلاصه راضیش کردم بزاره انگشتمو خیس کردم گذاشتم رو سوراخش باور کنید اینقدر داغ بود و خوش فرم که هیچ کدوم از فیلم سوپرها نمونه شو ندیدم کونشو موچ کرده بود نمیذاشت انگشت کنم باهاش بازی میکردم کیرم داشت میترکید یه لحظه شل کرد انگشت کردم توش شروع کرد به نالیدن باور کنید بعد چند دقیقه انگار داشت حال میکرد انگشت مو در آوردم یهو برگشت کیرمو گرفت کرد تو دهنش داشتم شاخ در میاوردم راستش قبلا کسی ساک واسم نزده بود دهنش داغ بود بدنم شل شد و کیرمو در آوردم داشتم ارضا میشدم کیرمو محکم گرفتم اما فایده نداشت دستمو شل کردم ریخت خیلی بی حال شدم همونجا نشستم ۵ دقیقه ای تو اون حالت بودم با بی حالی بلند شدم برگشتم دیدم مهران داره جق میزنه اصلا به کیرش توجه نکرده بودم وقتی دیدم شهوتی شدم بی شرف کیرش هم آدم رو شهوتی میکرد وقتی دیدم داره جق میزنه رفتم سراغش هم زمان از پشت لاپایی میکردمش اونم جق میزد چند باری دستشو از رو کیرش ورداشتم خودم با کیرش بازی میکردم چه حالی میداد دیوس کونش آتش گرفته بود چقدر خوش اندام بود بی شرف دو تا لپ کونش افتاده بود رو رون ها من اینقدر سکسی داشتم با کیرش ور میرفتم دیدم کیرش سفت شد و آبش اومد رو زانو بند نمیشد منم گرفته بودمش کیرم بیداد میکرد گفت تمومش کن بریم گفتم باید بکنم تو گفت هر کار میکنی بکن بازم رفتم سراغ کونش انگشتش کردم دیگه سفت نمیکرد خوب خیسش کردم و کیرمو گذاشتم رو سوراخش هر کاری میکردم تو نمیرفت خیلی تنگ بود کیرم دیگه داشت درد میگرفت گفتم خوب وایسا باید بکنم توش دست بردم رو شکمش محکم چنگش زدم چنان دردش گرفت که زار زد شل کرد کیرم رفت تو دوستان به هر چیزی که اعتقاد دارید چنان کونش داغ بود که کیرم داشت میسوخت واسه اینکه ارضا نشم کیرمو در آوردم یهو یه صدا داد دوباره کردم توش چنان تلمبه زدم و دست مو فشار دادم به شکمش که آه از نهادش بر اومد اصلا نمیفهمیدم داره داد میزنه دیونه شده بودم ارضا شدم تمامش توش خالی شد کیرمو که در آوردم دوباره گوز داد تف و آب منی از کونش بیرون زد افتادم زمین بی هوش عجب کونی کرده بودم بیست دقیقه تو اون حال بودم به هر زحمتی بود بلند شدم مهران و من خودمونو مرتب کردیم سوار موتور شدیم مهران خیلی ناله میکرد رسیدم به شهر خودشو جمع کرد بعد هم مراسم اینکه به کسی نگی و فلان و منم قسم که نمیگم و فلان اومدم خونه رفتم دوش گرفتم رفتم تو اتاق خوابم برده بود بیدار شدم دیدم ساعت۳ شبه باور کنید بوی مهران هنوز میومد از لباس هام خوابم نمیبرد همش همون صحنه ها جلو چشم ها بود رادیو رو روشن کردم آهنگ شخمی بود گریه ام گرفت نمیدونم چرا یه دل سیر گریه کردم العان هم نمیدونم چرا اون شب گریه کردم نفهمیدم کی خوابیدم ساعت ۱۰ بیدار شدم یه چیزی خوردمو رفتم کوه همش مهران جلو چشمم بود اومدم خونه ساعت ۵ غروب بود یه چیزی خوردمو زدم بیرون رفتم سراغ ابی داداشم دیدمش اخمش تو هم بود ابی ۹ سال از من کوچیکتر بود ولی با هم خیلی خوب بودیم گفتم چته ؟ گفت جریان مهران چیه ؟خشکم زد گفتم چرا چی شده بگو …
گفت مهران العان با من بود قسمم داد هیچ وقت نیارمش پیش تو ابی که کامل منو مشناخت دو زاریش افتاده بود و میدونست جریان چیه ولی نمیدونم چرا ناراحت بود گفتم راستشو بگو چه مرگته اون کونی کیه که تو به خاطرش از من ناراحتی گفت من دوسش داشتم خرابش کردی داداش خنده ام گرفت ولی چیزی نگفتم با هم دیگه رفتیم همون قهوه خونه دیروزی که بینم چی شده صاحبش از من سنش بیشتر بود اما معلوم بود ترسیده بود چون من گفتم هر چی خرج کردی من میدم گفت نه بابا این چه حرفیه داشتم باهاش حرف میزدم دیدم مهران از پله ها اومد بالا رفت پیش ابی با من سرد بود منم زیاد محلش نکردم با صاحب قهوه خونه خدافظی کردم ازش معذرت خواهی کردم بعد گفتم ابی بریم ابی به مهران گفت بریم گفت نه شما برید من اینجام منم دستشو گرفتم در گوشش گفتم بشین کارت دارم بی وجود ترسید گفت چی شده چکار کردم گفتم بیا بشین سر موتور همین نزار اینجا لهت کنم دستشو فشار دادم فهمید جدی میگم خلاصه ابی رو گذاشتم پشت فرمون و مهران وسط و خودم نشستم پشت سرش به ابی گفتم برو کشتار گاه مهران تا شنید گریه اش گرفت ابی گفت اونجا چرا داداش گفتم برو کار دارم ابی هم دید اوضاع بی ریخته حرفی نزد و رفت رسیدیم دقیقا همونجا خلاصه پیاده شدیم به ابی گفتم برو تو سالن من با مهران کار دارم ابی من من میکرد و میگفت چکار داری میخایی چکارش کنی گفتم ابی برو بعدا میگمت آقا ابی نمیرفت یهو گفت داداش مهران رفیق منه و حقیقتش دوستش دارم بعد هم دست انداخت گردن مهران و گفت اینو ببخش به من !!!
گفتم خیلی خب حالا بگید جریان چیه بین شما ؟ چیزی نگفتن
ابی رو بردم اونور گفتم این کونیه گفت میدونم فقط من کردمش و فکر میکنم تو !!!!
چشم هام گرد شد گفتم تو کردیش گفت آره ولی دوستش دارم العان بی خیالش شو
گفتم احمق منم دیشب کردمش گفت میدونم ؟؟گفتم چجور گفت مهران همه چی رو بهم گفته
گفتم خب العان میخوام بکنمش ،
گفت مهران از تو خیلی میترسه دوست داره فقط به من بده گفتم ابی چرت نگو من همین جا میخوام بکنمش
ابی حالش گرفته شد گفت اخرین بار بکنش و به خاطر من ولش کن گفتم باشه
رفت نمیدونم چی به مهران گفت مهران خودش اومد لب هاشو گذاشت تو لبام داشتم لب هاشو میخوردم خدا یا چه لب های بدنش از دیشب داغ تر بود داشتم لب میگرفتم دهنش بو قلیون میوه ای میداد فکر کنم تو قهوه خونه کشیده بود من خودم اهل قلیون نیستم اما چه طعمی خدا چه طعمی شق کردم بردمش تو سالن چون آفتاب بود ابی اونجا بود خیلی پکر بود و داشت خودخوری میکرد گفت تموم شد گفتم هنوز شروع نشده گفت تمومش کنید خنده ام گرفت ابی اونجور فاز گرفته بود رفتیم داخل سالن یه حصیر کهنه پیدا کردم بو گندی ازش میومد اوردمش انداختم زیر پامون مهران گفت این چیه بو گند میده گفتم دراز شو با بی میلی رو حصیر رو شکم دراز شد شد شلوار شو در آوردم شورت پاش نبود کونش چقدر تو اون حالت بالا اومده بود مثل دوتا تپه شده بودن اگه میخواید مسخره کنید اما دست خودم نبود شروع کردم به خوردن کونشو سوراخش بی شرف چقدر خوش فرم بود چقدر داغ بود لامصب دو تا دستمو انداختم دور کونش و شروع کردم به خوردن دیدم مهران دستشو برد زیرشو کیر خوشو گرفت داشت حال میکرد کیرمو خیس کردم گذاشتم رو سوراخش یهو رفت جلو گفت نه درد داره گفتم وایس با هر کاری کردم نمیذاشت شروع کرد به سرو صدا که صدا ابی در اومد که داداش اذیتش نکن منم گفتم بی خیال شروع کردم لاپایی پوست که پوست نبود مثل شیشه صاففففف مهران بدنش داغ بود در کونش داغ داغ تلمبه زدم باور کنید ابی از بیرون سالن صداشو میشنید چه کونی چه کونی چه کونی سر مهران رو گرفتم لب هاشو کردم دهنم دستمو گذاشتم رو شکمش بی شرف چقور داغ بود ارضاع شدم مهران لباس پوشید و گفت قول دادی دیگه کاری بهم نداری گفتم باشه سوار شدیم و رفتیم مهرانو چند وقتی ندیدم بعد از دو ماه صاحب سند به بابام گفت سندشو میخواد منم رفتم زندان دوباره بعد از شیش ماه با عف مشروط آزاد شدم یه روز به ابی گفتم مهران کجاست گفت نمیدونم راست میگفت
هیییی جزئیات رو زیاد گفتم در هر صورت خوب یا بد نمیدونم فقط دوست داشتم بنویسم
مهران هر جا هستی بدون بهترین کونو داشتی انصافا