سلام بر دوستان اين خاطره تقريبا سکسي نيست و اگه نمي خواين مي تونين نخونين اما واقعيه19سالمه دانشجوام . 2 ماه پيش بود خونه نشسته بودم گوشيم زنگ زد دوستم . دوستم رضا- سلام- سلام- خوبي ؟- ممنون- کجايي ؟- خونم چظور مگه ؟- آقا ميشه بياي مارو بگردوني با ماشين ؟- ما ؟- من و دوستم روشنکقرار گذاشتيم ولي راستيتش راضي نبودم تو اين وضعيت بنزين اما خب روشنک هم کلاسيش تو دانشگاه بود . تازه با هم دوست شده بودن . حول و حوش 6 بود رفتم سر قرار . هر دوشون عقب سوار شدن احوال پرسي کرديم راه افتادم رضا گفت بريم فلان جا منم قبول کردم . غروب بود هوا تازه داشت تاريک مي شد يه سي دي گذاشتم گفت صداشو زياد کن فک کردم خوشش مياد از اين آهنگ صداشو بلند کردم يکم رفتيم . هوا تاريک شده بود تو حال و هواي خودم بودم آهنگ رو زمزمه مي کردم ديدم از عقب يه صدا هايي مياد . دقت کردم چيزي مثل صداي زيپ بود . آروم جوري که نفهمن آينه رو به طرفشون برگردوندم دوستايي که ماشين روندن ميدونن تو تاريکي چيز زيادي نميشه ديد خوب نگاه کردم ديدم اينا بد جوري دارن حال ميکنن با هم . بدم اومد خواستم نيگه دارم يه چيزي بگم بهشون پيش خودم گفتم تو عالم دوستي بده . راستشو بخواين خودمم حشري شده بودم و راست کرده بودم . يه ربعي گذشت تو راه برگشت بوديم ديدم برادران محترم نيروي انتظامي جلومونو گرفتن . واويلا خاک بر سر شديم . ترسيده بدم مثله چي .- شيشه رو بده پايين مدارک ؟- بببببببفرمايين- کارت ماشينت کو ؟- به به به خدددددا ماشين رو تازه سند زديم کاررررررررررت ماشين نيومده هنووووووووز .تو رو نيگا کرد گفت – اين خانوم با شما چه نستي دارن ؟به تته پته افتاده بودم رضا گفت – همکلاسيمونه قربان- پس هم کلاسيتونه شما دوتا پياده شين سوار ماشين نيروي اتظامي شين احمدي تو سوار ماشين اين مرده شو دنبال ما بياينداشتم از ترس شلوارمو خيس مي کردم رفتيم کلانتري 15 بردنمون تو ديدم جناب سروانه پسر داييه بابامه سلام عليک کرديم .- آرمين تو ديگه چرا ؟- آقاي ضیایی به خدا ……..- بسه بهونه نيار از اينا يه تعهد بگيرين ولشون کنين برنکلي تشکر کرديم و آزاد شديم . تنهايي سوار ماشين شدم و رفتم حتي خداحافظي هم نکردم با رضا .اومدم خونه خواهر مادر اين انقلابو فحش دادم و پشت دستم رو داغ کردم که ديگه از اين غلطا نکنم .
0 views
Date: November 25, 2018