گیوتین (2)

0 views
0%

… قسمت قبلاین قسمت جنوندستامو از پشت بین سینه های گرمش قلاب میکنم و گرد شدنشو توی آغوشم لمس میکنم.تن گرمشو به تنم فشار میدم.حرارت تنش عطش رو به لب هام برمیگردونه.از پشت لب به لباش میچسبونم وبا پایان وجود از لحظه ای که مدت ها منتظرش بودم لذت میبرم.باران لب هاشو ازم میگیره و توی آغوشم چرخ میزنه.چرخ میزنه و دستاشو پشت سرم قلاب میکنه وطعم لبهاشو به لبه ام بر می گردونه.لطافت عجیبی رو بین پاهام حس میکنم.بارانو به آغوش میکشم. سنگینی تنم. بین پاهای ظریفش میندازم و مرد بودنمو بهش ثابت میکنم.-آهههههههههههههههههههههههههههههچشمای درشتشو به سقف میدوزه.یه نفر تو گوشم داد میزنهمحکم تر .نشونش بده عاشقشی .نشونش بده چقدر دوسش داری….وقتی گرمی دستاشو پشت باسنم حس میکنم مطمین میشم آتش شهوت درونش زبانه میکشه.دستمو بین موهاش جا میکنم تا به شعله ور کردن آتش کمک کنم.نازش میکنم و یه گاز کوچولو از گوشه ی لبش میگیرم.یه زخم کوچیک گوشه ی لبش چشمامو میزنه.تمام صورتشو خون میگیره . با دستام خون رو کنار میزنم ولی خنده ی سرد مهرداد رو تو چشمام میبینم…-خدا…. عرق سردی روی صورتم نشسته . نفس هام تند تر از همیشه سعی میکنن از ضربان قلبم جلو بزنن.با چشمایی که به کنج دیوار میخکوب شده به آغوشم چنگ میزنم . به انگشتام اعتماد میکنم سر بارانو پیدا میکنمو به سینم فشار میدم.صدای باز شدن در باران منو با اون همه نازو اداش ازم میگیره و یه بالشت تو خالی رو به جاش توی آغوشم میذاره-امین پاشو دیگه.آخه اینم شد زندگی واسه خودت درست کردی؟؟؟میادکنارم میشینه و در حالی که مشتمو تو مشتش فشار میده میگه-به خدا یه هرزه ارزش این همه احساسو نداره…با ابن حرفش خونمو به جوش میاره . یقشو پیدا میکنم و با آخرین قدرت داد میزنم-باران من هرزه نیست….باران من هرزه نیست….بفهمشاید صادق راست میگه .مگه میشه دختری که یک سال پایان شبو روزتو براش گذاشتی انقدر ساده و بی تفاوت بذاره و بره هرزه ….اشک توی چشمام حلقه میزنه . دستام سست میشن و تن بی جونم مثل برگ پاییزی میفته رو تخت.-راستی دکتر خجسته سراغتو میگرفت؟-گور بابای خجسته-میگفت اگه این ترم رو هم حذف کنی کلی عقب می افتی ها-ترم.درس . دانشگاه . درس بخونم واسه چی ؟واسه کی؟واسه کسی که تنهام گذاشت و رفت؟-پسر دنیا که همش یه دختر نیست.دوباره عاشق میشی.به یه دختر دیگه دل میبندی.اصلا پاشو یه آبی به صورتت بزن بیا ببین چی برات گرفتم.دلم میخواد حرفاشو باور کنم.خودمو پشت آینه میرسونم شیر آب رو باز میکنم و یه مشت آب به صورتم میزنم.وقتی چشمم به آینه می افته امینی رو میینم که با امین شیش ماه پیش کلی فرق داره.زیر چشماش گود افتاده.ریش صورتش بلند شده و سرخی لباش بین سیاهی گم شده.دلم میخواد یه چیزی ازش بپرسم.بپرسم چی میخواد از این زنگی.چرا با خودش اینطوری کرده؟لباشو باز میکنه و فقط یک کلمه میگه-باراناسم باران که میاد جنون سر تا پامو میگیره .چشمام خون میشه و دیوانه وار فریاد میزنم-باران مرده….اون یکی دیگه رو دوست داره….با یه مرد دیگه خوشبخته….تو براش بی ارزشی.وقتی به خودم میام دست راستمو بین تکه های شکسته سرخ آینه پیدا میکنم و سنگینی مشت صادق رو دور مچ چپم.-امین چته؟حتما باید ببندنت به تخت؟؟از خودم شرمندم نمیتونم تو روش نگاه کنم. سرمو میگیرم پایین و به سمت تختم میرم.یه نیم نگاهی به تابلوی رنگ روغن روی دیوار می ندازم.تابلویی که منو به گالری باران میبره.یه بعد از ظهر پاییزی .بعد از ظهری که سرنوشت منو عوض کرد…-ایناهاش بلاخره رسیدیم.همینه.گالری باران-فکر میکنی قبول کنن کارامو به نمایش بزارن؟-پسر چقدر حولی .بذار بریم تو ببینیم اصلا کار گرافیکی میکنن بعد…-اولا حول خودتی-خب-خب چی؟؟؟-دوما نداشت؟-دوما-خب اره وقتی میگی اولا دومنی هم داره دیگهتابلوی رنگ روغن جلوی درب ورودی توجهمو به خودش جلب میکنه.یه پری دریایی مو طلایی که سرشو روی شونه های یه شاهزاده جا داده…یکم که دقیق تر میشم مساله ای نظرمو به خودش جلب میکنه.صورت پری دریایی نیمه کاره بود.کیفکو باز می کنم و از داخلش یه دسته برگه و مداد طراحیمو بیرون میارمشروع به کشیدن میکنم.گذر زمان برام بی مفهومه.مثل همیشهنقاشی تقریبا به آخررسیده ولی به دلم نمی چسبه.یه نگاهی به دورو برم میندازم یه پری دریایی پیدا میکنم و صورتشو به صورت پری داخل نقاشی یچسبونم.سرمو که بالا میارم از به دنیا اومدنم پشیمون میشم.شرمنده از این که چهره ی یه دختر غریبه رو توی نقاشیم جا دادم و حالا همون دختر زل زده بود به نقاشیم.-اممممم….راستش…زبونم به پته پته افتاده بود یه بهتره بگم تپق میزد.-راستش من وقتی طراحی میکنم نمیفهمم دورو برم چی شده.واقعا شرمندم.اجازه بدید پاکش کنم.ولی اون خانم اصلا هیچی نمیشنوه.کر شده.فقط دستشو میاره جلو . برگمو از بین دستام میدزده و میگه-عالیه.شما طراحی رو از کجا یاد گرفتید؟هنوز باورش برام سخته که دارم با یه پری دریایی صحبت می کنم.پری که خودم خالقش بودم.فکر میکردم رویاس ولی وقتی بشکن زدنش جلوی چشمامو دیدم مطمین شدم که خدا یه گوشه چشمی هم به ما نظر کرده.-راستش.راستش من مهندسی هنر میخونم…علاوه بر گرفتن زبونم خل هم شدم.آخه پسر مهندسی هنر دیگه چیه؟با این حرفم خنده دلنشینی روی لبهاش جا خوش میکنه.خوبه علاوه بر ملاقات یه پری دریایی یه خنده هم از روی لباش چیدیم.-آقای…-امین هستم.-ام.آقا امین(با حرکت سرش تایید میکنه)-منم باران هستم.نقاش این آتلیه.به نظرتون کارم چطوره؟-این واقعا کار شماس؟بهتون نمیاد اینقدر حرفه ای باشین؟واقعا زیباست.-چشماتون قشنگ میبینه….میشه این نقاشی یه مدت پیش من باشه؟-بله؟….چرا که نه….راستش من اومده بودم اینجا تا اگه بشه شماکارامو به نمایش بذارید ولی حالا که خوشتون اومده…-باران ….باران….پاشو دختر مگه وقت دادگاه نداری؟من کجام؟کیم؟فقط میدونم الان کنار مرد رویاهام بودم.امین.امینی که خودم…خودم با دست خودم از خودم روندمش…یه نگاه به ساعت میندازم…830 …. وای ساعت 9 وقت دادگاه دارم.دلم میخواد اسم مهردادو از داخل شناسنامم پاک کنم.اسمی که پایان زندگیمو ازم گرفت.زندگی که برام شده زدگی.زندگی که فقط با یک اسم معنا پیدا میکنه…امین…جلوی در دادگاه به مهرداد بر میخورم.خون جلوی چشماشو گرفته .خونی که شب عروسی با خون من رنگ به خودش گرفت و حالا داشت از مهرداد تقاص میگرفت.مثل رعدو برق اومد سمتم . گردنمو تو چنگالش گرفت و در حالی که منو به دیوار فشار میداد داد زد-زندگیمو نابود کردی….میکشمت ….میکشمت ….باران…..میکشمت زنیکه هرزه…بابام به کمک سرباز دادگستری مهرداد رو ازم دور میکنن.بغض گلومو میگیره و فقط میتونم حسرت روزهای که امین تو سرنوشتم نوشت رو بخورم.با توجه به حرکت غیر منطقی مهرداد و شبه بر جنون .جلسه ی اول دادگاه به نفع ما تموم شد و جلسه ی بعد به دوهفته بعد موکول میشه.یعنی من یک هفته وقت دارم تا دنبال مرد دلم امین بگردم…ادامه …نوشته شهید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *