اين دومين داستانيه كه در مورد رابطهام با سياوش (پسر دائيم) ميذارم. داستان اولم هم با نام (ماجرای گي من و پسر دائيم) تو همين سايت ميتونين ببينين.حالا مي خوام يكي ديگه از اتفاقاتي كه در طول دوسال رابطه ام با اون برام پيش اومده رو تعريف كنم. اتفاقي كه تبعاتش خيلي هم خوب نبود و حتي نزديك بود تا ارتباطم با سياوش به هم بخوره. ولي خدا رو شكر به خير گذشت.ماجرا از اونجا شروع ميشه كه حدود يكسال از رابطم با «سيا» ميگذشت كه به پيشنهاد اون قرار گذاشتيم هفتهاي يكبار استخر بريم. آخه اون بدنسازي كار ميكرد بايد هفتهاي يكبار استخر ميرفت. براي من هم خوب بود. خيلي تنبل شده بودم. داشتم چاق ميشدم.پيشنهادشو قبول كردم و قرار شد يكي از استخرهاي تهران (سمت غرب) بريم. سه چهار هفتهاي رفتيم. هر كسي ميشنيد ميگفت «من هم ميام» ما هم رد نميكرديم. براي اينكه تعدادمون زياد باشه و بيشتر حال كنيم دوستان مختلفي با ما همراه ميشدند. تا اينكه يكبار سياوش گفت «يكي از همكلاسيهايه دانشگاهش پيشنهاد داده بريم استخر خونشون.»اسمش مازيار بود. خونشون تو دزاشيب بود. يك آپارتمان نسبتا خوب. البته خيلي هم مجلل نبود. ولي هفتهاي يكبار در اختيار خانوادهي مازيار بود. قرارمون براي صبح بود. من و سياوش با هم رفتيم.تو رختكن لخت شديم و رفتيم تو استخر. نيمساعتي شنا كرديم و گفتيم و خنديديم و صفا كرديم. يكهو سياوش گفت «رضا خيلي خوب ماساژ ميده. استاده.»مازيار گفت «من هم خوب ماساژ ميدم. ميخواي ماساژ بدم؟» من هم گفتم باشه.من و مازيار رفتيم گوشه استخر رو سكو من دراز كشيدم. مازيار شروع كرد به ماساژ دادن. خيلي هم وارد نبود. خيلي محكم ماساژ ميداد. ديگه داشت دردم ميگرفت. بهش گفتم «يكمي آروم.» شروع كرد پاهامو ماليدن. داشت شيطوني ميكرد. دستشو ميبرد لايه پام. همش باسنم و ميماليد. بعد از يك مدتي بهم گفت «برگرد». من هم برگشتم. رويه پامو هي ميماليد. باز هم داشت شيطوني ميكرد. هي دستشو به كيرم ميزد. سه چهار دفعه كه لايه پامو دست ميكشيد خيلي عمدي كيرمو گرفت و با كفه دستش مالش داد. تو دلم فكر كردم كه شايد سياوش بهش گفته. و اون ميدونه كه من با سياوش سكس دارم.تا اينكه نوبت من شد. همين كه دراز كشيد تا من ماساژش بدم ديدم كيرش راست شده. به من نگاه كرد و گفت «ببخشيد، نتونستم كنترل كنم.»منم لبخند زدم و گفتم ايرادي نداره. شروع كردم به ماساژ دادنش. تو دلم به سياوش فحش ميدادم كه چرا رابطمونو به مازيار گفته. هر چند همچنان شك داشتم. چون سياوش قبلا گفته بود كه كسي از رابطمون چيزي نفهمه. خلاصه خودم و به اون راه زدم.بدن مازيار به سفتي سياوش نبود. يكمي هم ظريف بود. ولي سينههاش يكمي مو داشت. ديدم كيرش داره سفت تر ميشه. يهو گفت «اگه ناراحت ميشي ماساژ نده؟ شرمنده نميخوابه.»به رويه خودم نياوردم. از رويه شورتش يكمي براش مالوندم. شوكه شد. نيمنگاهي به من كرد. من خودم و زدم به اون راه. چند دقيقهاي براش مالوندم كه متوجه شدم اون هم دستشو به پايه من ميكشه. ديگه حسابي كيرش راست شده بود. دستم بردم زيره شورتش كه سياوش از تو استخر داد زد « نوبت من نشد؟»دستم و كشيدم بيرون. مازيار بلند شد و گفت «سيا بيا. نوبت توئه»سياوش هم من و صدا زد گفت بريم تو سونا. آخه روغن بدن آورده بود. من و سيا رفتيم تو سونا. فهميد كه كيره من راست شده. پرسيد «چي شده؟» گفتم «ميشه اينجا حال كنيم؟»گفت «مازيار نميدونه ولي من هم هوس كردم.»بهش گفتم «به مازيار بگو چند دقيقه نياد تو سونا تا ما كارمون تموم بشه.»گفت «تابلو ميشيم»جرات كردم و گفتم «خوب بگو اون هم بياد.»سياوش گفت «نه. بهش ميگم نياد. براي تو كه مشكلي نداره؟»گفتم «نه»خلاصه رفتيم تو سونا و سياوش كه خيلي حشري بود رفت سره اصل مطلب. بدون اينكه بخوابيم دولا شدمو و كيرشو خيلي محكم كرد تو. خيلي دردم گرفت. گفتم «يواش» گفت به مازيار نگفتم، بيا زود تمومش كنيم. تا تو استخره تموم بشه.داشت باشدت ميكرد. هيچ لذتي بهم نميداد. داشتم اذيت ميشدم. ميخواست هر طور شده خيلي زود آبش بياد. با دو دستش لپهايه كونمو محكم گرفته بود. استرس گرفته بود. آبش نمياومد.گفتم «اينجوري نكن. فايده نداره. مازيار داره مياد. بسه. آخ.»از پشت شيشه بخار گرفته سونا ديدم كه مازيار داره مياد. گفتم داره مياد.يهو سياوش كشيد بيرون. مازيار اومد تو. من فرصت نكردم مايو رو بكشم بالا. مازيار چشماش گرد شده بود و من و نگاه ميكرد.بعد از چند دقيقه كه به من نگاه كرد به سياوش نگاه كرد. كيره راست سياوش داشت ميتركيد.سياوش مات و مبهوت ايستاده بود.مايو مو كشيدم بالا. دسته سياوش و گرفتم و رويه سكو نشوندمش. بهش گفتم «ديگه بيخيال، دراز بكش تا ماساژت بدم.»گفت «من ميرم دوش بگيرم» گفتم «نه. دراز بكش»مازيار هم يك گوشهاي نشست و به طنز گفت «بيموقع مزاحم شدم. راحت باشين.»بهش گفتم « ميشه چند دقيقه ما رو تنها بذاري؟»بلند شد و رفت بيرون.رفتم سراغ سياوش. يك كاسه آب ريختم رو كيرش و شستمش. بعد شروع كردم به خوردن. يكمي شل شده بود. ولي خيلي زود دوباره شق شد. گفت «تند بخور آبم بياد.» گفتم «نه. صبر كن. عجله نكن»دستشو گذاشته بود رو سرم و بالا و پايين ميكرد. ميخواست زود خلاص بشه.مايومو در آوردم. بعد نشستم رويه پاشو و سره كيرشو يواش گذاشتم دره سوراخم. يواش فشار دادم و چون قبلا شل شده بود خيلي راحت رفت تو.كامل نشستم و كيرش تا ته رفت تو. دو سه بار بلند شدم و نشستم كه از بس حشري شده بود خيلي زود آبشو خالي كرد تو كونم.بلند شديم و رفتيم دوش گرفتيم. مازيار تو استخر بود. من زودتر رفتم تو استخر. بعدش هم سياوش اومد. من رفتم پيشه مازيار و بهش گفتم «شرمنده، ببخشيد كه مجبور شدي بري بيرون.»گفت «خواهش ميكنم. خوش گذشت؟»گفتم «بد نبود.» شروع كرد از من سوال كردن. همين كه ديدم حسه كنجكاويش داره مي كشتش بهش گفتم «ميخواي بريم تو سونا»گفت «سياوش چي؟» گفتم «اون الان نابود شده. دنبال يك بهانهاي ميگرده تا فرار كنه.»گفت «باشه براي بعد. ولي كسي نفهمه»نزديكش شدم و كيرشو گرفتم. شوكه شد. دستش و گذاشت رو كونم. منم دستم و بردم تو مايوش. زير چشمي نگاه كردم. ديدم سياوش داره ما رو مي بينه.دل و زدم به دريا.بهش گفتم «بيا تو سونا»اين و گفتم و رفتم. با چند لحظه تاخير ديدم داره مياد. تو راه به سياوش گفتم «بيا تو سونا»پيش خودم تصميم گرفتم هر طور شده با مازيار حال كنم. يكجور حسه انتقام هم به سياوش داشتم. تو دلم گفتم «هر كار ميخواد بكنه»تو سونا بي مقدمه كيره مازيار و درآوردم. ميدونستم كه عرضه هيچكاري نداره و بايد همه كارو خودم بكنم. نشوندمش و شروع كردم به خوردن. كه سياوش سرشو كرد تو سونا و گفت «بچهها خداحافظ. من ميرم.»مازيار همينجور لخت دويد دنبالش و دستش و گرفت و با كلي بحث و صحبت آوردش تو سونا.من اصلا به سياوش نگاه نكردم.سياوش رو سكو نشست. من شروع كردم به خوردن كيره مازيار. چند دقيقهاي نفهميدم كه چجوري گذشت. برگشتم و ديدم سياوش داره كيرشو ميماله. رفتم سراغش.تا كيرشو دربيارم ديدم كه داره سفت ميشه. شروع كردم براش خوردن. يواش يواش داشت سفت ميشد كه حس كردم مازيار اومده پشتم.احساس كردم كه داره مايومو درمياره. ولي مايوم تنگ بود و داشت به زحمت باهاش كشتي ميگرفت.كمكش كردم و بند مايو رو باز كردم و درش آوردم.دستپاچه بود. معلوم بود كه حرفهاي نيست. به زور ميخواست لايه كونمو باز كنه.يكمي پامو باز كردم و كمرمو دادم تو تا سوراخمو ببينه.ولي حسابي گيج بود. كيرشو هرجايي ميكرد الا تو سوراخ. يكمي جابجا شدم. ديدم نميشه بايد حسابي كمكش كنم. يكمي با آب دهنم زدم به سوراخم و سره كيرشو هدايت كردم به سمته سوراخم.كيره سياوش تو دهنم بود. يادم رفت به مازيار بگم يواش بكنه. با كمال بيتجربگي كرد تو. گفتم «آي. يواش»گفت «ببخشيد» و شروع كرد به كردن. هي تقه ميزد. اصلا وارد نبود.منم مشغول خوردن سياوش بودم. سياوش داشت سرمو فشار ميداد كه حس كردم مازيار داره تندتر ميكنه.كيره سياوش و درآوردم و گفتم «آبتو نريز تو»ديگه داشت شدتش زياد ميشد. اينقدر منو هل ميداد كه سرم ميخورد به شكمه سياوش. شدتش طوري بود كه سياوش رو هم تكون ميداد.درست نميتونستم ساك بزنم. خيلي داشتم حال ميكردم.تا حالا همچين حالي نداشتم. ولي خيلي استرس داشتم. هيچ كدوممون همديگر و نگاه نميكرديم.مازيار از پشت كونمو محكم تو چنگش گرفته بود و تلمبه ميزد و سياوش سرم و پايين و بالا ميبرد. حسابي داغ شده بود. تو سونا خيلي گرم بود. ولي هيچ راه نجاتي برام نبود. هيچ جوره نميشد از چنگشون فرار كرد.يهو مازيار كشيد بيرون و با دستش كمرمو به سمته پايين فشار داد و آبشو ريخت رو كمرم. اينقدر تو سونا گرم بود كه آبش برام خنك بود. تا بخوام برگردم و مازيار و ببينم ديدم سياوش سرم و محكم گرفت. فهميدم كه ميخواد آبش بياد.چون دوست نداشتم آبشو تو دهنم بريزه سرمو محكم كشيدم بيرون كه آبش ريخت روي چشم و صورتم.حسابي حشري شده بودم. سياوش بلند شد كه بره. به مازيار گفتم لطفا كيرتو بكن تو. گفت «چرا؟»گفتم «خواهش ميكنم» كيرش كه يكمي شل شده بود و كرد تو. من شروع كردم به جق زدن. اينقدر كه حشري شده بودم منم آبم اومد. مازيار از تعجب داشت گيج ميشد. بلند شد و رفت زير دوش.يكي يكي رفتيم بيرون. اصلا با هم حرف نميزديم.فقط خداحافظي كرديم. تو راه از سياوش هم جدا شدم. سرم گيج ميرفت. باورم نميشد چه اتفاقي افتاده. تا خونه گيج ميزدم.بعد از اين ماجرا ديگه مازيار و نديدم. سياوش هم تا¬¬ سه ماه خودشو پنهون ميكرد. نزديك بود رابطمون بهم بخوره. مدتها طول كشيد تا دوباره با هم به رابطه عادي گذشته برگشتيم. ولي هيچ وقت نميتونم خاطره تو سونا رو فراموش كنم.نوشته رضا
0 views
Date: November 25, 2018