مستاین داستان کاملا واقعیه و در چهار بخش نوشته شده که همش آماده س ولی دونه دونه میفرستم اگه ببینم خوشتون اومد بعدیو میفرستم.اسم داستان هست مست که دو قسمت اولش همش گیه و دو قسمت بعدی هم گی هم غیر گی1)آشناییفکر کنم اول ماجرا برگرده به خیلی وقت پیش یعنی وقتی که من کلاس سوم راهنمایی بودم. یه پسری تو کلاس ما بود به اسم علی که تازه اومده بود و چون خیلی خوشگل و سیفید میفید بود ، همه بچه ها اذیتش میکردن ، مثلا تو کلاس پشت سرش میشستن و انگولکش میکردن یا موقع لباس عوض کردن زنگ ورزش شرتشو یه بار پایین کشیدن و ازاین جور کارها ی عقده بازی .من اون موقع ازین کارها خوشم نمیومد و تا حد امکان ازینها فاصله میگرفتم. حتی چندبار چندتا از بچه کونیهای کلاس بهم پیشنهاد دادن دادن که من رد کردم..کلا تو مدرسه ی ما این که موقع زنگ تفریح توی کلاس باشیم مجاز نبود و برای این که کسی سر کلاسا نره برای هرکلاس یه باصطلاح نگهبان گذاشته بودن که نذاره کسی بره تو کلاس . معمولا هم این نگهبانا دوستای خودشونو تو کلاس راه میدادن و زنگ تفریح یواشکی تو کلاس میموندن.یه روزی سر زنگ تفریح من پولمو تو کلاس جا گذاشته بودم و از ناظم اجازه گرفتم برم کیف پولمو از کلاس بردارم . وقتی وارد کلاس شدم دیدم آقا این نگهبان کلاس دستای علی رو از پشت گرفته و خمش کرده و مثلا داشت از پشت شلوار میکردش علی بیچاره هرچی اعتراض میکرد فایده نداشت . منم که ازین صحنه ناراحت شده بودم . به یارو گفتم ولش کن بیچاره رو چیکارش داری . اونم گفت به تو چه خودتم میگیرم میکنم و ازین حرفا .گرفتم از علی جداش کردم اونم منو هل داد و خلاصه دعوا شد یه کم زدیم و بیشتر خوردیم تا ناظممون اومد و جدامون کرد و گفت سرچی دعوا میکردین؟ منم هیچی نگفتم بخاطر علی. اونم که جرئت چیزی نداشت بگه . خلاصه این ماجرا گذشت.بعد از یه مدتی علی اتفاقی تو کلاس بغل دست من افتاد . فهمیدم بخاطر اینکه من بهش کاری ندارم و اذیتش نمیکنم از من خوشش اومده بود . ( الان که به اون موقع فکر میکنم که جو مدرسه چجوری بود هم خندم میگیره هم ناراحت میشم.) منم گفتم زیاد گی بازیا که بچه ها میکردن خوشم نمیومد ولی علی یه چیز دیگه بود. پوست روشن ونرم و موهای بوری داشت . صورتش بچگانه و معصوم بود. رنگ لبش صورتی تندی بود و خلاصه هرکی میدیدش حشری میشد. یه بار سر کلاس هنر دیدم داره طراحی میکنه با مداد . طراحیاش خوب بود و از همون موقع استعداد نقاشی داشت . (بعدشم رفت هنرستان و گرافیک خوند.) منم طراحیم خوب بود. (که البته ریاضی خوندمو رفتم معماری تهران.)بهش گفتم چی داری میکشی ؟ گفت دست خودمو. منم که مادرم نقاش بود و میدونستم دست یکی از سخت ترین چیزایی که بشه کشید. گفتم چرا انقدرالکی داری خط خطی میکنی . هر خطی که میکشی باید خط قبلیتو اصلاح کنه و به طراحیت فرم واقعیتر بده نه اینکه همینطوری برا تفریح خط بکشی. خلاصه دستشو گرفتم و گفتم ببین اینجوری … وای که چه پوستی داشت انقدر نرم بود که آدم فکر میکرد داره به کون بچه دست میکشه. یکم دستشو مالیدم رفتم بالاتر و اونم متوجه شده بود و داشت حال میکرد و اون یکی دستشو برد سمت پام…- چیکار دارین میکنین؟معلممون بود که داشت به میزا سر میزد و بچه هارو چک میکرد ماهم انقدر حواسمون بهم بود که اصلا متوجه اومدنش نشده بودیم.لابد الان فکر میکنین که میگم فردا شب بردم خونمونو کردمش و ازین حرفها ولی واقعیت اینه که راهنمایی تموم شد و اون رفت هنرستان و ما از هم جدا شدیم هرچند همیشه به فکرش بودم و تو اینترنت دنبالش میگشتم و از این و اون میپرسیدم ولی هیچ اثری ازش نبود که نبود.تا اینکه…. سه سال پیش تابستون یعنی من وقتی تازه دیپلممو گرفته بودم و داشتم میرفتم پیش دانشگاهی دوباره دیدمش که جریانش ازین قرار بود.تو اتاقم پشت کامپیوتر نشسته بودم و دوست دخترم که اسمش آنیتا بود رو تختم داشت با موبایلش ور میرفت . (اون اولین دوست دخترم بود که بعد یه سال و خورده ای بهم زدیم و خودش تو داستانم تا حدودی نقش داره که خواهید دید.) من توی یاهو 360 بودم(که هنوز بسته نشده بود.) داشتم یه چیزی مینوشتم که یهو دیدم این پیغام اومد که علی ن. میخواد شما جزو دوستانش بشین .منم داشتم از تعجب و شادی میمردم یه نگاهی به آنیتا انداختم و اوکیو زدم و رفتم توی صفحه ی 360 ش و دیدم خود خود علیهنه عکسشو ننداخته بود نه اسم کاملشو گفته بود ولی از سال تولدش و محل تحصیلش فهمیدم که احتمالا همون علی خودمه. من میخواستم هرچه سریعتر ببینم چه شکلی شده . توی یاهو 360 امکان نداشت که بفهمی که طرف صحبتت آنلاینه یا نه منم یه پیغام براش گذاشتم که تو یاهو مسنجر منو اد کنه تا باهم چت کنیم . حدود یه ساعت بعد دیدم که علی منو اد کرده و خلاصه آنلاین بود و کلی با هم چت کردیم و اینجا فهمیدم هنرستان رفته و از مدرسه ی من که توی صفحه 360 م بود و اسمم ، منو شناخته و…حدود یه ماه بعد که طی اون کلی با علی چت کرده بودم و بیشتر باهاش آشنا شدم( ولی زیاد به رابطمون و سکس و ازینجور چیزا باهم صحبت نکردیم به جز اینکه بهش گفتم من دوست دختر دارم و بیشتر راجع به دخترا باهم حرف زدیم و فهمیدم که اون تا حالا با هیچکسی سکس نداشته و باصطلاح ویرجینه )، اون گفت که میخواد منو ببینه . منم از خدا خواسته قبول کردم وشب جمعه توچال(بام تهران) باهاش قرار گذاشتم که قدم بزنیم. اونشب خیلی هیجانزده بودم و آنیتا هم خونه ما طبق معمول تلپ بود داشتم میرفنم ازش خدافظی کردم و گفتم دارم میرم یکی از دوستای قدیدمو ببینم که البته دروغم نگفتم ولی اینم نگفتم که این دوست ما کونیه برا خودش و احتمالا دارم میرم مخشو بزنم. اونم زیاد گیر نداد و گفت باشه من منتظرتم بیای عزیزم و چشمکی زد که یعنی بیای منو بکنی خلاصه با ماشین رفتم دم توچال منتظر علی موندم.(البته اون موقع هنوز چند ماه مونده بود که گواهینامه بگیرم ولی با اجازه پدرم میتونستم مسافتای کوتاهو تو شهر با ماشین برم.) آقا ده دقیقه گذشت خبری ازش نشد. بیست دقیه …. نیم ساعت … هر چی زنگ میزدم موبایلم آنتن نمیداد. سه ربع…. کم کم داشت اعصابم خورد میشد و نگران میشدم که یهو موبایلم زنگ زد از جا پریدم و جواب دادم . خودش بود گفتهومن کجایی من نمیبینمت . منم بهش گفتم کجامو مشخصات ماشینو بهش دادم. پنج دقیقه بعد…این صحنه ها رو تو فیلما دیدین که مثلا یه دختر خیلی خوشگل میاد و تصویر اسلو موشن میشه و موزیک پخش میشه ؟ وقتی علیو دیدم دقیقا همونجوری شد میخوای باور کن میخوای نکن . قیافش نسبت به 3 سال پیش تغییر کرده بود. و البته هزار بار خوشگل تر شده بود. یادمه هنوز ریش در نیاورده بود و صورتش صاف صاف بود.همه ی اجزای صورتش مثل هنرپیشه ها خوش فرم بود و به هم میومد. لباش کلفت بود و مثل اونموقع رنگ صورتی تندی داشت یه تی شرت ساده ی خاکستری پوشیده بود و شلوار جین نچندان تنگ پوشیده بود. چشمای آبی رنگش هنوزم معصوم و بچگانه بود و برق میزد . قیافش یه حالت ترسیده توش بود و به نظر من این قیافشو خواستنی تر میکرد. من همینجور دهنم باز مونده بود و نمیتونستم تکون بخورم نسبت به هیچ پسر که هیچی به هیچ دختر هم همچین حسی نداشتم . حتی آنیتا (که البنه خیلی دوسش داشتم.)اون هنوز منو ندیده بود و داشت دستشو میبرد توی جیبش تا گوشیشو برداره که من به خودم اومدم و پیاده شدم و بهش اشاره کردم اونم منو دید و حالت ترسیده از صورتش رفت و جاشو خوشحالی گرفت که نه تنها از جذابیتش کم نشد بلکه بیشتر هم شد. اومد و سوار شد . هم دیگه رو بغل کردیمو روبوسی من با اینکه جنبم زیاده ولی کیرم شق شد به خودم گفتم من نمیتونم بودن در کنارشو تحمل کنم چون همیشه از شدت حشریت نعشه ام. تقریبا هم راست میگفتم . ولی با این تفاوت که نمیتونستم عدم حضورمو در کنارش تحمل کنم ، چون اون برای من مث مواد مخدر بود ، بهش معتاد شده بودم .خلاصه بهش گفتم” چرا سوار شدی مگه قرار نبود بریم پیاده روی”(درحالی که نمیدونم چرا خودمم سوار شده بودم.) … اونم خندید و گفت “راست میگی ، ولی من تا خود اینجا انقدر پیاده روی کردم که برای هفت پشتم بسه ” بلافاصله به خودم گفتم وای من چقدر احمق بودم که بدون اجازه ی پدرم ماشینو ور نداشتم برم دنبالش . ولی زیاد نمیشد منو سرزنش کرد بخاطر اینکه تا اون موقع از نزدیک ندیده بودمش. خلاصه با کمی خجالت گفتم ا… باشه میخوای کجا بریم. گفت فرقی نمیکنه فقط یه جای آروم بریم که ترجیحا چیزی هم برای خوردن پیدا بشه چون من خیلی گرسنمه . میخواستم بگم کیر من برای خوردن همیشه حاضره . ولی خب معلومه که نگفتم . نمیخواستم رابطمون به این زودی به گا بره خلاصه خطر سرزنش شدن از طرف پدر مادرو به جون خریدم و بردمش اون یکی بام تهران که من همیشه آنیتا رو میبردم و با ماشین میرن. قبلشم از رستوران یه چیزی براش گرفتم . برای خودم نگرفتم چون گرسنم نبود. احساسای دیگه انقدر به من فشار اورده بودن که دیگه جایی برای گرسنگی باقی نذاشته بودن.توی راه از هر دری باهم حرف زدیم . فهمیدم که یه کمی خجالتیه و دوستای زیادی تو مدرسه نداره . فهمیدم مادر باباش طلاق گرفتن و این خجالتی ترش کرده بود. فهمیدم که هنوز خیلی نقاشی کردنو دوست داره. از من پرسید که هنوز نقاشی میکنم یا نه منم گفتم نه زیاد … بیشتر باید درس بخونم . اونم باحالت شوخی گفت چه قد خری تو که نقاشیت از من بهتر بود… یادت نیست سر زنگ نقاشی بهم کمک میکردی ؟ من که ازاینکه علی به اونموقع اشاره کرد جا خوردم . گفتم آره یادمه … علی یکم از لحنم تعجب کرد . و دیگه موضوعو ادامه نداد . یادمه از کتابایی که خونده بودیم با هم حرف زدیم از ادگار آلن پو و صادق هدایت تا هری پاتر و دارن شان که هنوزم کتاباشو میخونم. بهش گفتم که دیگه زیاد وقت نیست کتاب بخونم چون باید عین خر درس میخوندیم و دوره ی پیش دانشگاهی و این حرفها بود. اون بازم تعجب کرد و گفت دیگه نه نقاشی میکنی نه کتاب میخونی…. گفتم آخه باید درس بخونم یه دانشگاه خوب قبول شم و بعدا وقت هست و ازین چرت و پرتا ولی اون حرفمو قبول نکرد . من با اینکه حرف خودمو قبول داشتم ولی تو دلم تحسینش میکردم که دنبال کاری رفته که دوست داره و انقدر به کار خودش ایمان داره . درواقع اینو میخوام بگم که لحظه به لحظه بیشتر از شخصیتش و اخلاقیاتش خوشم میومد . چون اون برای من تجسم انجام دادن چیزایی بود که من هیچوقت جرئت نداشتم.بالاخره رسیدیم بام تهران منم رو به منظره ی قشنگ تهران پارک کردم دورو ورمون تقریبا کسی نبود چندتا ماشین بودن که توشون دختر پسرای عاشق پیشه داشتن با هم ور میرفتن و کس میگفتن.یادمه از ضبط ماشین داشت یکی از گنوسین های اریک ساتی پخش میشد . که یک قطعه پیانوی خیلی آروم هستش و اگه نشنیدین باید بگم یکی خفن ترین موسیقی های رمانتیکیه که میشه گوش داد.(این آهنگ هنوزم برام خطره انگیزه و گهگاهی گوش میدم.) خلاصه فضا خیلی رمانتیک شده بود.اون داشت حرف میزد و من گوش میدادم که یهو وسط حرفش پریدم. یادته کلاس نقاشی رو نه؟ اون گفت” معلومه مثل اینکه خودم بهت گفتما ؟” گفتم” نه اون موقعی که تو داشتی دست خودتو میکشیدی.” … خندیدم ….” درواقع سعی میکردی دست خودتو بکشی و من کمکت میکردم؟ یادت هست؟” دستشو گرفتم ویواش تکون دادم “اینطوری.” اون دستشو عقب کشید و چند دقیقه ی طولانی نگام کرد… مطلقا هیچی نمیگفت. منم ناراحتیمو از اینکه اون دستشو کشیده بود با نگاه کردن به چشماش فراموش کردم. چند دقیقه دیگه گذشت … من هنوزم مثل اسکلا چیزی نمیگفتم . که علی گفت هومن… من … بعد یهو در کمال ناباوری من زد زیر خنده … بعد یهو پقی بغضش ترکید و سرشو تکیه داد به صندلی. دراین لحظه ی حساس یهو گوشیم زنگ زد من میخواستم بر ندارم و قطعش کنم که علی با لحن بغض آلودی گفت نه هومن برش دار. مادرم بود میخواست ببینه کجام و چرا انقدر دیر کردم منم گلومو صاف کردم گفتم بام تهران ( که البته دروغم نگفتم ولی مادرم نمیدونست که من اون یکی بام تهرانم که از خونمون دورتره.) و یکی دو ساعت دیگه میرسم و بدون خدافظی قطع کردم. گفتم چی شد چرا گریه زاری میکنی ؟ خیلی معذب بودم این صحنه ها رو فقط تو فیلما دیده بودم و از نزدیک خیلی فرق میکرد.نزدیک یه ربع ساکت بودیم. من نمیدونستم چی بگم. موسیقی عوض شده بود و داشت سیستم آف داون پخش میشد که با توجه به شرایط خیلی اعصاب خوردکن بود. من ضبطو خاموش کردم.بعد علی شروع کرد به حرف زدن هومن نمیدونی چقدر منتظرت بودم… لحن صداش هنوز بغض آلود بود و من رو واقعا تحریک میکرد به خودم گفتم اصلا رفتاری هم در این پسر هست که مرا تحریک نکند یا نه؟ خودشم بعدا تعجب میکرد که چرا وقتی از دستم عصبانی میشه من خیلی آرام و خونسردم و حتی گاهی خنده ام میگیره.از طرفی عادت نداشتم یه پسر این چیزا رو بهم بگه و برام یه جوری غریب بود. حالا هرچقدر هم خوشگل میخواد باشه. خلاصه حدود یه ساعت باهام حرف زد و درد دل کرد این رو فهمیدم که تو هنرستان خیلی اذیتش میکردن و همیشه تو اون اوضاع یاد من بوده و میگفته کاش من پیشش بودم و مثل قدیما نجاتش میدادم بخاطر محیطی که اون سه سال تحملش کرده بود و بچه های لش اونجا من براش تبدیل به یه قهرمان شده بودم ، که اصلا و ابدا لیاقتشو نداشتم . من از خودمم بزور مواظبت میکردم اصلا آدم دعوا و بزن بهادری نبودم … ولی اینارو بهش نگفتم … خب درواقع چیزی بهش نگفتم بعد ازینکه حرفاش تموم شد میخواستم بگم بگو اون کسایی که اذیتش کردن کی بودن تا من برم دهنشونو سرویس کنم “… فکر میکردم اونم همین انتظارو از من داره . ولی فقط من و من کردم که دوباره موبایلم زنگ زد . آنیتا بود . شاکی از دست من که کجایی منم اصلا حوصلشو نداشتم با لحن سردی گفتم من دیر میام اگه میخواد میتونه بره . اونم ناراحت شد و گوشی و گذاشت. ولی من زیاد توجهی نکردم . حواسم به علی بود و اینکه چی باید بگم. ولی تا گوشیو گذاشتم علی با لحن محکمتری گفت مرسی هومن خیلی خوش گذشت . این جمله ی بی ربطش با توجه به اینکه چند لحظه پیش داشت های های گریه زاری میکرد به نظرم خنده دار اومد و زدم زیر خنده . خنده ی من به اونم سرایت کرد و در میون خنده هاش می گفت نه جدی گفتم…. یه دل سیر خندیدمیم . سرمونو به پشتی صندلی تکیه دادیم . که این دفعه اون دست منو گرفت و منم اونقدر اخمق نبودم که دستمو بکشم.خلاصه سرتونو درد نیارم اینجوری شد من برخلاف انتظار و به شکلی عجیب عاشق یه پسر دیگه شده بودم. چند دفعه دعوتش کردم خونمون و بعضی وقتا در حضور آنیتا . بعد از یه مدتی حدس میزنم اونم یه بوهایی از رابطه ی ما دو تا برده بود (که خیلی داغ بود و حسابی به هم نزدیک شده بودیم و حتی چند بار برام ساک زده بود و من نهایت سعیم رو کرده بودم که نپرم روش و ترتیبشو مث یه سگ ندم که علتشو حالا بهتون میگم . )ولی به روی خودش نیورده بود.2شب اولحالا میرسیم به بخشی که شماها خیلی دوست دارین یعنی تشریح سکس من با اون … که هنوز وقتی فکرشو میکنم کیرم از شدت سیخ شدگی از بالای شلوارم میزنه بیرون.گفتم جلوی خودمو گرفتم که با علی سکس نداشته باشم و حتما براتون سواله که چرا؟ خب… من چند دفعه با آنیتا سکس داشتم و با اینکه خیلی خبره نبودم ولی یه چیزایی از سکس و این حرفا حالیم بود سکسایی که با آنیتا داشتم همه از کون بودن چون ایشون رو بکارتش خیلش تعصب داشت و منم زیاد اصرار نکردم. هرچند به نظرم احمقانه بود. میدونستم سکس از کون میتونه خیلی حالگیری باشه . بی تعارف بگم مقعد طرف کاملا باید تمیز باشه تا کیر آدم به گه آلوده نشه و چند دفعه ی اول که جفتمون (من و آنیتا ) ناشی بودیم این اتفاق که ته ته حالگیری برام رخ داد و کلی تو اینترنت گشتم تا یه راه حلی پیدا کنم که ظاهرا کسی این به ذهنش نرسیده بود خلاصه بعد از کمی تجربه فهمیدم هم برای شستشو هم برای روان شدن مسیر میشه از دوراه استفاده کرد .(میتونین به خاطرتون بسپرین شاید به کار آمد) یکی وکیوم که یه دستگاهی که معده ی طرفو با یه پمپ کاملا خالی میکنه که اون موقع خجالت میکشیدم برم از دارو خونه بپرسم ” آقا شما مکنده ی گه دارین ؟ آخه میدونین، من میخوام یکیو از کون بکنم ” پس بیخیالش شدم . راه دوم ساده تره باید به طرف بگین که یک لیوان روغن زیتون بخوره و یکی دوساعتی در دستشویی تشریف داشته باشن و شستشو بدن بعد بیان و کونشونو هوا کنن انیتا یه چیز باحالم کشف کرده بود که ممای نیوآ رو به عنوان کیر مصنوعی استقاده میکرد.خب بالاخره میرسیم به قسمت اصلی داستان من میخواستم که اولین سکس من با علی کاملا عالی و بی نقص باشه . برای همین چند دفعه ایم که موقعیت جور شد و خونه چند دفعه ای برای چند ساعت خالی شد با وجود اصرار علی من فقط میزاشتم برام ساک بزنه . که خود داستان اولین ساکشم داستانیه برا خودش میبینین که من چقدر در زمینه ی نوشتن اسهال دارم.بنا براین میگذریم و ترجیح میدم اولین باری که علیو از کون کردم تشریح کنم. بالاخره یه موقعیت استثنائی جور شد مادرم برای یه هفته میرفت کویت و اونجا نمایشگاه داشت و خواهرمم باهاش میرفت(آها من نگفته بودم یه خواهر دارم که از من 3 سال بزرگتره و اسمش هاله است.) بابامم که یه 3 هفته ای برای کار رفته بود دبی و من حداقل تا یه هفته تو خونه تنها بودم.شب قبلش به علی زنگ زده بودم و جریان خونه خالی رو بهش گفته بودم و همینطور اینکه یه لیوان روغن زیتون بخوره و بره دستشویی. (دلیلشو بهش نگفتم) از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. تقریبا بلافاصاله بعد از اینکه مادرم پاشو از خونه گذاشت بیرون و راهی فرودگاه شد من گوشیو برداشتم و به علی زنگ زدم که بیاد که یه کار خیلی مهمی باهاش دارم. و تختمو اتاقمو مرتب کردم و یه پشه بند توی تراسمون نصب کردم. وسط نصب پشه بند بودم که مادرم یهو از در وارد شد وقتی منو دید تعجب کرد چون تی شرت نپوشیده بودم و توحیاط مشغول نصب کردن پشه بند بودم. منم اومدم داخل و گفتم چی شد برگشتی ؟ یهو ترسیدم نکنه سفرش کنسل شده باشه . گفت کیف پاسپورتمو جا گذاشتم . من نفس راحتی کشیدم و ناخودآگاه لبخند زدم . مادرم گفت چیه خوشحالی؟ بیشتر مشکوک شده بود . ولی دیرش شده بود و کار بیشتری ازین نمیتونست بکنه که بگه مواظب خودم باشم ، کار بدی نکنم و به هیج وجه من الوجوه سوار ماشین نشم . که البته چندین بار یادآوری کرده بود و چون کلا خانواده ی ما خیلی به هم اعتماد دارند سوئیچ ماشین را هم با خودش می برد. و خیالش از بابت سوئیچ یدکی هم راحت بود چون بابم گمش کرده بود.خلاصه مادرم رفت و من دوباره مشغول ردیف کردن کارا شدم . ما تو خونه زیاد مشروب نداشتیم و فقط یه بطر عرق کشمش بود که دوستمون بهمون هدیه داده بود . که چندهفته بود دست نخورده مانده بود و البته قصد نداشتم زیاد ازش بخورم که والدین متوجه بشن. یکم تو پارچ ریختم و با شربت و میوه یه چیز من درآووردی درست کردم و با یه کم مزه گذاشتم رو میز. یه فیلم سوپر گی که تازه دانلود کرده بودم از کامپیوتر ریختم تو دی وی دی و گذاشتم تو دستگاه . بعد رفتم حموم و یک عدد شورت و شلوار سه ربع پوشیدم و دیگر هیچ. یک پیک روغن زیتون هم محظ احتیاط گذاشتم روی میز اتاقم همراه با یک عدد مام نیوآ برای کون اون و یک عدد اسپری برای کیر خودم.حالا همه چی آماده بود و منتظر موندم تا بیاد.یه جایی جدیدا تو یه کتابی یه جمله ای خوندم “هیچوقت از زیبایی او مصونیت پیدا نکردم.” این دقیقا در مورد من وقتی علی رو میدیدم صدق میکنه . یکهو علی از در جلو خونمون وارد شد من نشسته بودم رو مبل جلوی در و مثل همیشه از دیدنش غافلگیر شدم. بعد از چند لحظه ای که هاج و واج مونده بودم . یه لباس سفید ، نازک و نخی پوشیده بود که یه حالت یقه هفت داشت و سینه ی سفیدش از زیرش معلوم بود. گفتم چی شد زنگ پائینو نزدی؟ که احتمالا احمقانه ترین حرفی بود که میتونستم بزنم. گفت در پائینو یکی باز گذاشته بود. ناراحتی برم اول زنگ بزنم و به شوخی به سمت در رفت . وقتی پشتش به من شد کونشو میدیدم که توی شلوار جین تنگش بالا و پایین میرفت و حسابی حشرم زده بود بالا . من دویدمو و با کمی خشونت دستشو کشیدم و صورتشو با اون یکی دستم گرفتم. گفتم کجا کجا جنده لاشی خانوم حالا دیگه اومدی تو لونه ی شیر که میخواد پارت کنه . (بعد از یکم تجربه با علی فهمیده بودم خشونت رو دوست داره و حشریش میکنه.) ولی علی باز یه کم از لحنم تعجب کرده بود و کمی هم ترسیده بود . ولی من با اطمینان ، محکم کشیدمش طرف خودم و چنان صورتمو به صورتش کوبوندم که از شما چه پنهان دماغم داشت له میشد. چنان وحشیانه ازش لب میگرفتم که خودم هم تعجب کردم.با یه دستم سرشو از پشت گرفته بودم و دست دیگم توی شرتش بود و داشتم کونشو میمالوند . اونم دیگه حشری شده بود عین بختک بهم چسبیده بود و انگار میخواست همینجا وسط هال بهم حال بده منم بدم نمیومد ولی جلوی خودمو گرفتمو از خودم جداش کردم. ناراحت گفت ااااا …. پس چی شد ؟ چرا هر دفعه هینطوری میکنی؟حالت عصبانی و ناراحتش منو به خنده می انداخت . او از من حرصش گرفته بود و نیشگونم گرفت نخند.چرا میخندی؟ گفتم یواش یواش گاماس گاماس . عجله کار شیطونه گفت امشب من خود شیطونم اشکال نداره…نمیدونم با خودش چیکار کرده بود که انقدر حشری بود . خلاصه نمیدونین با چه بدبختی آرومش کردم و نشوندمش روی مبل و به پارچ مشروب اشاره کردم و گفتم بخور شروع کردیم حرف زدن و یه دوسه ساعتی گذشت و اون حسابی خورده بود و قرمز شده بود . دستمو گذاشتم رو صورتش داغ داغ بود و صورتش مث گلی که روش شبنم نشته باشه خیس بود. با دست زدن به صورتش خیلی حشری شدم و اونم دستشو گذاشت روی صورتم و روی تنم که برهنه بود کشید. بعد کم کم رفت سراغ کیرم کمی از پشت شلوار مالشش داد . من فوری پشت زانو و کمرشو گرفتمو بغلش کردم بردمش تو حموم . گفتم لخت شه اونم بیچون و چرا اطاعت کرد. یکم از فرط مستی شنگول بود و حین دراوردن لباساش قر میداد و عین پورن استارا عشوه میومد که منو خیلی حشری میکرد . بعد ازینکه همه ی لباساشو جز شرتش دراورد . تلو تلو خوران اومد سمت من شلوارمو کشید پایین . کیرم داشت شرتمو پاره می کرد می خواست از قفسش بره بیرون. تا علی شرتمو در اورد کیرم افتاد بیرون و خورد به دماغش . خندید. دیگه به اوج حشریت رسیده بود . کیرمو با شدت کرد تو دهنش طوری که از ته حلقش صدایی درومد. اورد بیرون و دوباره تا ته کرد تو دهنش وقتی کیرم تو دهنش بود ناله میکرد و وقتی نبود حرفهای حشری کننده میزد. همزمان با دستش تخمامو مالش میداد . حتی آنیتا به این خوبی برای من ساک نمیزد . گفتم بچه بچه کونی اینجور خوردنو از کجا یاد گرفتی پدرسگ ؟ ولی انگار صدای منو نمیشنید دیگه داشت تند تند ساک میزد و منم خیلی حشری شده بودم آه و ناله ام درومده بود. بزور کیرمو از دهنش دراوردم و بهش اشاره کردم بشینه پایین کاسه دستشویی و سرشو یذاره رو درپوش که من کیرمو بزارم دهنش . توی این فرآیند همش بهش بدوبیراه میگفتم و محکم میزدم در کونش و پستوناشو میگرفتم اونم جیغش در میومد و همزمان میخندید. کاری که بهش گفته بودم انجام داد من رفتم وایسادم بالای کاسه دستشویی و کیرمو گذاشتم دهنش. و هی بالا پایین میرفتم . دندوناش یه کمی میکشید به کیرم که البته علی کارشو خوب بلد بود و بعد از یه مدتی حواشو جمع کرد.یعد از حدود 3 دقیقه حس آبم داره میاد و کیرمو از دهنش دراوردم شروع کردم به جلق زدن . اونم پاشد و جلوی پام زانو زد و گفت بریز رو صورتم …توروخدا …هیچوقت انقدر حشری ندیده بودمش . (شاید به حاطر الکل بود.)کلا تو طول سکس زیاد حرف نمیزد اما اون دفعه استثتا بود. منم چندبار کیرمو کوبوندم تو لبش و صورتش اونم شرتشو دراورده بود و داشت جلق میزد. بعضی وقتاهم کلاهک کیرمو لیس میزد کلا انقدر حشری بود که نمیدونست چیکار کنه . بالاخره ارضا شدم و پایان آب کیرمو ریختم رو سینه هاش و صورتش. اونم یکم بعد من ارضا شد و رفت زیر دوش منم سریع کیرمو شستم و شلوارمو پام کردمو از دستشویی زدم بیرون علی گفت کجا میری بیا زیر دوش … بعدبا لحن شیطنت آمیزی گفت آخه نمیدونم شامپو بدنتون کدومه .من گفتم یه دقه وایسا کار دارم سریع رفتم از اتاقم یه پیک روغن زیتون و مام نیوآ رو دادم دستش گفتم خودتو آماده کن . من تا 5 دقه دیگه میام . اون گفت حالا کجا میری دیگه ؟ گفتم دندون رو کونت بزار پنج دیقه دیگه میام . یه وشکون محکم از کونش گرفتم و از دستشویی رفتم بیرون و لباس پوشیدم و رفتم بقالی سر کوچه مون دوتا یخمک و بستنی گرفتم اوردم. وقتی رسیدم ساعت نه بود و مستقیم رفتم تو آشپزخونه و علیو ندیدم که بیاد به استقبالم . گفتم لابد هنوز حمومه . بستنیا رو گذاشتم تو یخچال دو تا یخمکا برداشتم رفتم به سمت حموم ، گفتم کوشی؟ برات یه چیزی اوردم. گفت من اینجام دیدم صداش از اتاق میاد رفتم تو اتاق . دیدم رو تختم دراز کشیده و داره با مامی که بهش داده بودم بعنوان مصنوعی استفاده کنه بازی میکنه و دستشو روش بالا و پایین می بره . یخمکو نشونش دادم گفتمک” ببین برات چی اوردم”و . به مام اشاره کرد و گفت ازین استفاده نکردم. صداش می لرزید لحنش هنوز حشری بود . گفتم چرا ؟ ناراحت بود ؟ گفت نه میخواستم کیرت اولین چیزی باشه که کونمو پاره میکنه . شاید باورتون نشه ولی این اولین دفعه ای بود که اون با این لحن حرف میزد . کلا خیلی مودب و خجالتی بود. گفتم امشب خیلی شیطون شدیا . بیا بریم یه فیلم گذاشتم بریم ببینیم . رفتیم و یخمکارو با اسپری رو با خودم اوردم به هال. نشستم رو مبل و اونم نشست کنارم و فیلمی که آماده کرده بودمو گذاشتم . کم کم که فیلم جلو میرفت علی با کیر و خایه های من بیشتر ور میرفت دستشو یرده بود توی شورتمو میمالید . ده دقیقه ای از فیلم گذشته بود. که دیدم توجه علی به یکی از اتاقا جلب شده . “اونجا اتاق هاله ست؟ ” جواب دادم که آره . سریع دستشو از شرتم بیرون کشید و رفت تو اتاق و داد زد “الان میام.” چند دقیقه ای اونتو بود و من نمیدونستم چیکار میکنه. منم دستبکار شدم و لباسامو سریع دروردم. بعد از پنج دقه اومد رفته بود یکی از شرتای هاله رو برداشته بود پوشیده بود برنگ قرمز و با دوخت توری . خودشو یکم آرایش کرده و ماتیک با رنگ قرمز تندی زده بود . من هیچی نگفتم و هاج و واج نگاش کردم. گفت ”چیه ، خوشت نیومد؟ ” من هنوز تو کف بودم “چرا …. خیلی …” ازینکه میدیدم خودشو تا این حد در اختیارم گذاشته هم خوشحال شدم هم کمی ترسیدم. دیگه لحظه ی موعود فرا رسیده بود. هیچ چیو جز علی نمیدیدم. اشاره کردم همونجایی که وایساده وسط هال چار دست و پا زانو بزنه . منم اسپریو برداشتم و زدم به کیرم . کیرم بلافاصله شق کرد و به بزرگترین اندازه ی خودش رسید .دست میزدم بهش دستم سر میشد . میدونستم چون علی انقدر دیوونه ست که خودشو کامل آماده نکرده خیلی درد میکشه . بنابراین اول یخمکارو با خودم برداشتم و رفتم سراغش تا به حساب کون قشنگ و سفید و خوش فرمش برسم. یکی از یخمکارو دادم دستش که لیس بزنه اون یکی رو میکشیدم لای پاش و میزدم به لمبراش تا حسابی حشری بشه . بعد شرتشو کشیدم پایین و کونش زد بیرون . وااااای . موهای اندکشو همین الان تو حموم زده بود. تا پایین رونش یه دونه مو هم پیدا نمیشد نور چراغ به پوست کونش برخورد میکرد و باعث میشد که کونش مثل الماس بدرخشه. یکم لای کونشو باز کردمو یخمکو گذاشتم لاش. بعد شرتشو تا ته دروردمو یخمکو برداشتم. حالا سوراخ کونشو میتونستم ببینم یک نفطه ی صورتی و نروتمیز که آماده بود کیر من توش فرو بره.اما نه… هنوز زود بود… یخمکو برداشتم و یکم فرو کردم تو کونش. یه آخ کوچولو گفت من بیرون کشیدم و دوباره کردم تو. بعد از چند دقیقه تا نصف یخمک رفته بود تو کونش . گفت ای ی ی ی سردم شد نمیخوای گرمم کنی ؟ گفتم ترجیح میدی یواش یواش کارمو انجام بدم … بعد پوزخند زدم … یا عین سگ جرت بدم… فکر کنم نیازی نباشه بگم کدومو انتخاب کرد. گفتم باشه خودت خواستی . بعد یکم دیگه اسپری به کیرم زدم و جلوی رونشو با دستام گرفتم. سرکیرمو گذاشتم در کونش و گفتم آماده ای ؟ سرشو تکون داد. منم یهو با شدت پایان کیرمو تا دسته کردم تو کونش. برای اون که اولین بار بود میداد خیلی درد داشت . چنان جیغی زد که گفتم الان همسایه میریزن تو خونه. آه و ناله میکرد و به غلط کردن افتاده بود یواشتر تورو خدا. گفتم شرمنده خودت خواستی . اوردم بیرون دوباره تا ته کردم تو .کونش تا نیمه های مسیر به خاطر سرمای یخمک سرد بود و یعدش داغ داغ میشد. خدارو شکر کونش خیلی رون و خوب ولی تنگ بود و ازین لحاظ مشکلی نداشتم. دوباره جیغ زد ولی با شدت کمتر . معلوم بود هنوز درد میکشه . وقتی دید من کوتاه نمیام دستاشو از جلو اورد که نذاره من کارمو انجام بدم. منم دستاشو گرفتمو یکم پیچوندم و نگهشون داشتم تا دیگه نتونه مقاوت کنه. بعد شروع کردم ترتیبشو دادن کیرم دیگه راحت و روون جلو عقب میرفت و درد علی کمتر شده بود ولی هنوز لذت تمامو نمیبرد . بعد از چندفعه جلو عقب کردن. کیرمو دروردم. به حال خودش رهاش کردم. اون تا ولش کردم روی زمین ولو شد و کون خودشو با دستش گرفت و بخودش میپیچید . منم بی توجه رفتم یخمکو برداشتم . بهش گفتم دوباره پاشه چهار دست و پا زانو بزنه . گفت هومن توروخدا چند دیقه وایسا.منم حسابی جوگیر بودم. داد زدم میشینی یا مجبورت کنم بچه کونی دیگه بیخیال لطافت واینجور حرفا شده بودم. اونم که واقعا یکم ترسیده بود لرزان و به زور رو زانوهاش خم شد. من دوباره یخمکو کردم تو کونش این دفعه بدون ملایمت و تا نصفه کردم تا کونش. این باعث شد دردش یکم آروم شه و لذت ببره تنش یکم شل و ول تر شد. حالا دوباره موقعش بود. به کونش حمله ور شدم و شروع کردم به گاییدن. از اولش تند و سریع و بدون وقفه دیگه علی هیچ دردی حس نمیکرد یکپارچه لذت شده بود و ناله های کوتاهی میکشید. دستشو برد سمت کیرش تا جلق بزنه تا کارشو شروع کرد سوارخ کونش شروع کرد به سفت شدن. منم بیتوجه به کارم ادامه میداد سینمو چسبیدم به کمرش و انگشت وسطمو دادم نوش جان کنه اونم که پایان هیکل من و خودش فقط رو یه دستش بند بود بعد پنج دقیقه خسته شد. کیرمو از کونش کشیدم بیرونو دستشو گرفتم کشوندمش سمت مبل. به بغل خوابوندمش . کیرمو تنظیم کردم با سوراخ کونش و دوباره شروکردم به گاییدنش . سینه هاشو محکم گرفته بودمو فشار میدادم. اون تنها چیزی که میگفت این بود محکم تر… محکم تررر…بعد استیلمونو عوض کردیم . من نشتم روی مبل و تکیه دادم . اون پاهاشو بازکرد و روبه من نشست روی کیرم.تا ته که رفت همونجوری موند و چند دقیقه از هم لب میگرفتیمو من سینه هاشو میخوردم. بعد حس کردم کیرم داره تو کونش شل میشه بهش اشاره کردم که پاشه. به زور اسپریو برداشتم و کمی به کیرم زدم . سریع دوباره شق شد. علی روش نشست و کلی سواری گرفت از کیرم. بالا و پایین میرفت و آه و ناله میکرد هم زمان جلق میزد. من دیگه داشت آبم میومد. گفتم همرو بریزم تو کونش. بهش گفتم که ثابت پشت به من بشینه رو کیرم . اونم چرخید و دستاشو گذاشت رو مبل و منتظر موند . منم چند بار در حالتی که اون ثابت بود بالا و پایین رفتم،در حالی که روی مبل نشته بودم و پشت علی بهم بود وجلق میزد . دیگه حس کردم الانه که آب فوران کنه و به بیرون بپاشه. که خیلی سریع علی رو در حالت فرقونی قرار دادم تا دسته کردم توش و حس کردم آبم با شدت پاشید داخل کونش.بعد کیرمو بیرون کشیدم و بی حال و بیرمق ولو شدم. علیم چند ثانیه بعد آبش اومد . ریخت تو دستمالو اومد بهم تکیه داد . درحالی که عرق کرده بود و جفتمان لخت مادر زاد بودیم. به زور پاشدمو لباسامو پوشیدم. ساعت تقریبا 1130 شب بود و شب تازه برا ما شروع شده بود… اون شب بهترین شب زندگی من شد. 3 دور دیگه ارضا شدم و آخرین باری که گاییدمش دیگه سپیده زده بود . تا بالاخره . خوابیدیم و من ساعت چهار بعد از ظهر بیدار شدم .نوشته ؟
0 views
Date: November 25, 2018