گی لباس دختر ها رو پوشیده تا کون بده
سلام
اولین باره مینویسم چون قبلا همش تمام داستانهای این سایتو خوندم وهمین داستانها باعث شد که افکار ضبدری رومن اثربذارد وسکس ضبدری عین یه کرم به جونم افتاده بود
من سعید( مستعار)هستم34ساله اهل اصفهان.ما با دوست خانمم که از موقع دبیرستان دوست بودند رفت وامد پیدا کردیم واسم دوست خانمم سهیلا وشوهرش رضا هست.رضا هم عین خودم داستانهای این سایتو خونده بود و مثل خودم اهل سکس ضبدریه ولی خانمهامون اهل اینکارا نبودند و خشکه مقدسی بودند هیچ وقت قبول نمیکردند رضایت به سکس ضبدری بدند چندین بار رو مخشون کار کردیم ولی فایده ای نداشت بخاطر همین دوبار این رفت وامد رو ترک کردیم وبار سوم چند شب پیش اونا اومدند خونمون اصلا باورمون نمیشد که یه دفعه زنگ بزنند که ماداریم میایم خونتون چون باهم قهر کرده بودیم.وقتی اومدند بچشون رو نیورده بودند گزاشته بودند خونه مادربزرگش.وقتی اومدند سلامو علیک کردند و نشستند رضا گفت میتونی بچه هاتو بزاری یه جا که چهارنفری تنها باشیم که گفتم این موقع شب نه نمیشد.رفتیم پا قلیون کشیدن و سر حرفو بازکردیم و شوخیهامون شروع شدتا اخر شب شدوبچه ها خوابیدند قرار شد همونجا خونه ما بخوابند.چون بچه ها توسالن خواب بودند رفتیم تویکی از اتاق خوابها که حرف زدن ما بچه هارو بیدار نکنند.وقتی نشستیم دوباره بحث سکس شروع شد ولی زنها قبول نکردند فقط قرار شد حجاب ازاد بشد و روسری ها برداشته بشد وراحت باشیم که بامکافات قبول کردند کم کم من گفتم مانتو هاتون هم دربیارید که راحتر باشید که اول از زن خودم شروع کردم یه یخشون اب بشد.خلاصه بدون مانتو وروسری بایه شلوار و تاپ نشتند جلو هم و قرارشد رضا بازن من برند تو اون یکی اتاق خواب بچه ها و باهم حرف بزنند ومنو سهیلا هم تنها باشیم حرف بزنیم.وقتی اونا رفتند من خوابیدم رو زمین واز سهیلا خواهش کردم کنار من بخوابد وسرشو بزارد رو دستم تا حرف بزنیم که اول قبول نکرد ولی دوباره ازش خواهش کردم تا با اکراه قبول کرد.وقتی سرشو گزاشت رودستم وکنارم خوابید چنان حسی داشتم که داشتم از فشار سکس میترکیدم ولی چون قول داده بودیم به سکس نکشد کاری نکردم فقط اون یکی دستم رو هرزگاهی رو صورتش میکشیدم و باهاش حرف میزدم اونم از عواقب سکس ضبدری میگفت که اخروعاقبش پشیمونیه و زندگیهامون خراب میشدوعذاب وجدان میگیریم که منم راضی شدم ولی تواون موقعیت چنان حس وحالی داشتم که تاحالا نداشتم وقتی رضا وزنم اومدند تو اتاق ما دور هم نشستیم پا حرف زدن و خندیدن منم سهیلا رو تو جمع یه ماساژ دادم بعدش اون دو تا رو هم ماساژ دادم .ولی موقع ماساژ اون حس شهوت رو نداشتم وخیلی عادی شده.خلاصه تا 3نیم صبح حرف زدیم وچهارنفری کنار هم خوابیدیم صبح زودتر از بچه ها بیدار شدیم که اونا مارو اینطوری نبیند.تا ظهر خونه ما بودند و قرار شد چندوقت یه بار بدون بچه ها دور هم بدون حجاب مثل دیشب دورهم باشیم و خوش باشیم.این داستان سکسی نبود ولی خواستم بگم خب شد که به سکس ضبدری نکشید که عذاب وجدان بگیریم و بایه خاطره بد ازهم جداشیم.اونشب اون افکار ضبدری از ذهنم بیرون رفت و از فکری که داشتم پشیمون شدم.خیلی خوبه ادم جلو شهوتشو بگیرد وتوچنین جمعی عادی باشد.